او انسانی از جنس فرشته بود
به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید «محمد توریانی» یکم فروردین، 1359 در روستای توریان تابعه شهرستان قشم دیده به جهان گشود. پدرش علی، کارگر بنایی بود و مادرش صالحه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. سال 1377 ازدواج کرد. به عنوان سرباز ارتش خدمت میکرد. بیست و پنجم اردیبهشت ،1379 در درانگون شیراز هنگام برگزاری رزمایش آموزشی بر اثر اصابت گلوله به سر، شهید شد. مزار او در زادگاهش واقع است
بسم رب الشهدا
زندگی قبل از خدمت، تلاش ایشان در طول شبانه روز باعث شده بود که کارهایش تقسیمبندی و برنامه ریزی دقیقی داشته باشد. همیشه به دوستان، رفقایش، برادران و خانواده راهنمایی خوبی میکردند، که باید کارهایشان در طول شبانه روز طبق برنامه ریزی انجام دهند تا در زندگی هم دچار عقب ماندگی و هم کمبود وقت نشوند و وقتشان را بیهوده هدر ندهند. آقا محمد روزها به کار کردن در فضای سبز مشغول بود و زمانهایی تراکتور و تعمیر تراکتور را نیز انجام میداد. به کاشتن نهال درخت و گل و کشاورزی علاقه خاصی داشت. عصرها هم مشغول تعمیر موتور در خانه بود، گاهی وقتها به پدرش در کشاورزی کمک میکرد. شبها وقتش را در مجالس قرآنخوانی و سرودخوانی و تمرین شعر میگذراند. نیم ساعت وقتش را به مطالعه میداد. به نماز اهمیت میداد و وقت نماز میشد به مسجد میرفت و نماز را با جماعت ادا میکرد و کمک به پدر و مادر را سرلوحه کار خود قرار میداد.
زندگی در حالت خدمت آقا محمد همانطور که فرمانده گردان جناب آقای سوران مومنی فرد نقل میکنند که ایشان نه تنها راننده من بودند، بلکه انسانی از جنس فرشته در کنار من بودند. ایشان فردی راستگو، درستکار، با خدا و با احترام بودند و به من و همگردانشان طریقه زندگی و چگونگی خدمت کردن را میآموختند. وقت نماز که میشد، سجاده نمازش را از ماشین بیرون میآورد و نماز میخواند و همرزمها و دوستانش را صدا میزد که بیایید که خداوند ما را برای گفتوگو و مهمانی نوازی دعوت میکند و به من میگفت؛ جناب سروان نماز را به وقتش بخوانیم. همیشه قرآن توی ماشینش که آقا محمد راننده آن بود میدیدم. بعد از نماز آن را تلاوت میکرد و دعا میخواند. نه تنها برای خود من، بلکه برای تمام گردان. دعایش این بود که میگفت: «بارالها! ما را سلامت و استقامت و پیروز در برابر دشمنان قرار بده، تا ایرانی محکم و استوار داشته باشیم.» به همین خاطر او را فرشته یاد میکنم.
آقا محمد زمانی که به مرخصی میآمد اگر متوجه میشد که برادرانش از دستور پدر، مادر و یا بزرگتر سرپیچی میکردند، ناراحت میشد و میگفت: «بروید خدمت کنید تا قدر پدر و مادرتان را بدانید که چقدر برایمان زحمت کشیدهاند.» خداوند او را بیامرزد و روحش را قرین رحمت خود قرار دهد.