ایمان به پیروزی
به گزارش نوید شاهد البرز، شهيد «شهريار شاهسونی»، در تاريخ بیست و هشتم اسفند ماه 1340، در اراك در يك خانواده متوسط به دنيا آمد و در دامان پاك و پرمهر و محبت خانواده پرورش يافت. پس از طی كردن دوران كودكی همراه خانواده به كرج نقل مكان كرده و پس از طی شدن دوران دبستان تحصيلات دبيرستان را در مدرسههای فارابی و دهخدا آغاز کرد.
شهريار بسيار متواضع و رئوف بود و به خانواده و دوستانش عشق مي ورزيد. او طي دوران دبيرستان براي اينكه هزينه تحصيلش بردوش خانواده سنگيني نكند، سراسر تعطيلات تابستان را به كار و فعاليت میپرداخت تا شايد كمك خرجی برای خانواده باشد. پس از اتمام تحصيلات و اخذ مدرك ديپلم علوم تجربی مدتی هم به آموزش حسابداری و اخذ گواهينامه آن گذراند.
وی درسال 1359، حدود سه ماه زودتر از وقت قانونی داوطلبانه به خدمت مقدس سربازی و به ياری رزمندگان اسلام شتافت و پس از ديدن دو ماه آموزش در پادگان «06» تهران به لشکر قزوين و از آنجا به تيپ 3 زرهی همدان و گردان 4 و گروهان 24 در دسته خمپارهانداز به ميهن اسلامي خدمت ميکرد. او شوق و علاقه خاصی به جبهههای جنگ حق عليه باطل داشت. جنگی كه نابودی مزدوران بعثي و در نهايت نابودي استكبار جهانی را به دنبال دارد. او دربهكار بردن خمپاره مهارت خاصی پيدا كرده بود و به همين خاطر مسئوليت دو قبضه خمپاره 120 را به او واگذار كرده بودند. او با نيروی ايمان و اتكاء به الله شب و روز گلولههای خمپاره را همچون پتك بر سر فريبخوردگان بعثی میكوبيد.
سرانجام وی بعد از دلاوریهای فراوان در تاريخ بیست و چهارم اردیبهشت ماه 1361، در عمليات بيتالمقدس در شمال خرمشهر با انفجار نفربر دچار سوختگي بسيار شديد شده و بهدلیل سوختگي به لقاءالله پيوست و پيكر پاك و مطهرش را از اهواز به تهران و از آنجا به گلزار شهدای امامزاده محمد(ع)كرج انتقال داده و به خاك سپردند.
آنچه در ادامه میخوانید روایتی از «شهريار شاهسونی» از کتاب «ستارگان راه» است.
«حـدود دو سـال بـود کـه گُل پسـرِ خـوب جنـوب کشورشـان، آن خُفتـه بـر کرانـة گرمـا و بهارانـة آب، آن نازنیـن یگانـه، آن دلّارام بـا نـاآرام بیگانـه، در چنـگ پنجه هـای آهنـی دشـمن گرفتـار آمـده بـود؛ طـوری کـه حـالّا بِـرای دیـدن آن نخل هـای گردن فـراز، آن مسـجد راز و نیــاز، آن رود جــاری، آن ســاحل بهــاری، آن بــازار شــلوغ، آن خیابان هــای پرُفــروغ، بایــد دزدانـه و رندانـه گـردن میکشـیدی تـا شـهرت، آن عزیـز در بنـدت، بی همتـای نازپـرورت را ببینـی.
امّــا او کــه در لبـاس خاکی و سادۀ ســربازی ارتــش، فرماندهــی یکــی از تانکهای گـردان زرهـی تیـپ قزویـن را بـر عهـده داشـت، نـه غمنـاک بـود، نـه ناامیـد. شـهریار، همـان جـوان کوشـا کـه نشـان داد بـا گرفتـن دو دیپلـم تجربـی و حسـابداری عزمـی بلنـد دارد؛ و در اخــلاق حریم شــناس خانــواده و حرمــت دار پــدر و مــادر اســت، آن قــدر همتـّـش بــزرگ بــود کــه هــر روز شــعلة پیــروزی و شــادی را در خانــة دلــش روشــن نگــه میداشــت و دلـش گواهـی میداد کـه دسـت برتـر از آنِ اوسـت و همقطارانـش؛ یـاران همـدل و همـدردی کـه کمربندهایشـان را محکـم بسـته بودنـد بـرای پیـروزی و بـرای آزادی خرّمشـهر. ایـن را می شـود از خوانـش بخش هـای کوتاهـی از وصیتّنامـة شـهریار جـوانِ شـهر مـا فهمیـد کـه چندیـن بـار کلمه «پیـروزی» را در نوشتهاش ترجیـعوار تکـرار کـرده؛ از آنجـا کـه بـه طـور حتـم از پیـروزی گفتـه و از آزادی خرّمشـهر، از آنجا کـه از مردم خواسـته تـا بـرای پیـروزی خرّمشـهر دعا کننـد، از آنجـا کـه پیـروزی را بـرای کسـی دانسـته کـه بـرای پیروزی و شـهادت می جنگد، و بالّاخـره از آنجـا کـه بـه امـام و رهبـرش قـول شرف داده کـه خرّمشهر را از چنـگال عراقیهـا بیــرون می کشـد. اینها را میشود، خوانــد و میشود ایمــان آورد بــه سـپیدی دلهای خاکی و خالی از خاشاکهای دنیایـی، آن گونـه کـه شـهریار شاهسـونی نشـان داد بـا شـهادتش در هنگام شعلهور شـدن تانکــش در منطــقه «جُفیـر» و در عملیاّت بیت المقــدّس؛ و نیــز بــا سرمشـق دهیاش بــه مــا در وصیتّــش:
در ایــن حملـه آزادســازی خرّمشــهر، عـزم مــا جوانــان ایرانــی پیـروزی تــا شــهادت اسـت. بـه طـور حتـم میدانیـم کـه پیـروز میشـویم و خرّمشـهر عزیـز را آزاد میکنیـم. بـرای پیـروزی مـا دعـا کنیـد و بـه امـام عزیـز و بزرگـوار سـلام مـا را برسانید؛ از طـرف مـا دسـتش را ببوسـید و خدمتشـان عـرض کنیـد مـا قـول شـرف میدهیـم کـه خرّمشـهر را آزاد کنیــم و (آن را) از چنــگال خونیــن عراقی هــا بیــرون بیاوریــم و (خرّمشــهر را) از لـوث وجـود کثیفشـان پـاک کنیـم ... و بـرای پیـروزی خرّمشـهر دعـا و شـادی کنیـد. کسـی کـه بـرای پیـروزی و شـهادت می جنگـد، پیـروزی او حتمـی اسـت ... پیـروزی و شـهادت آرزوی ماسـت؛ (اگـر بـه آن) رسـیدیم، خداونـد را شُـکر و سـپاس می گوییـم.
بنگر به شـکوه سـوی حق تاختنش / بـر قلّـة عشـق پرچـم افراختنش
فتح است در این معرکه سر دادن او / برُد است در این میانه جان باختنش»
انتهای پیام/