دلتنگی های دختری برای پدر شهیدش
به گزارش نوید شاهد البرز؛ دکتر مریم آخوندی استاد دانشگاه، دختر شهید و خواهر شهیدان مسعود و سعید آخوندی در ولادت باسعادت حضرت فاطمه معصومه (س) دلنوشته ای را به رشته تحریر در آورده است که در ادامه می خوانید.
«پدرم، پدر شهیدم، زمان فراق بسیار به طول انجامید. تحمل فراغ بسی سخت است. خلائی بس عمیق که حاصل از غم فقدان توست، مرا می آزارد. پدر بسیار دلتنگ توام خیلی مشتاقم چهره نورانی تو را ببینم. چهره نورانیای که ندیدم ولی از همرزمانت بعدها شنیدم که در شب عملیات چهرهات بسیار نورانی شده بود. گویا ماه از آسمان بر چهره تو حلول کرده بود.
من آنچه از رویت به یاد دارم چهرهای خسته از کار، بسیار نستوه و پرصلابت حاکی از دردها ناملایمات، ظلمها و نامردمی ها بود که می دیدی و دم فرو می بستی.
پدر شهیدم، می خواهم حتی یک بار دیگر هم شده، چهره با صلابتت را که بی وقفه تلاش میکردی و از تلاش به وجد و هیجان میآمدی را ببینم. آیا ممکن است حداقل در رویا ببینم. چرا تا وقتی در میان ما بودی، نشناختمت؟! چه گوهری داشتم و ندانستم، افسوس و صد افسوس از رویت چهره همچو ماهت که مملو از طلوع انوار الهی بود حتی در رویاهایم محروم باشم!
پدر میدانی چه می گویم چه می نویسم از سر درونم با خبری، برای رهایی ام از یوغ تغییرات نفسانی، برای استخلاص از اسارت درون و ظواهر برون دستم گیر، تا لایق درک مقامت شوم و ذرهای از آن معرفت شهود و حلاوت که تو از مشاهده انوار الهی به آن دست یافتی، من هم ذره ای از آن مستفیض گردم.
پدر شهیدم، می خواهم باری دیگر تو را درحالیکه مشغول بُرش زدن پارچه های لباس رزمندگان بودی، ببینم. پدر شهیدم می خواهم حتی یکبار هم شده صدایت را بشنوم. چه بیان و کلام گیرایی داشتی که هر ۱۵ تا ۲۰ روز یکبار یک دفعه ۴۰، ۵۰ تا خاور تریلر و کامیون مملو از کمک های مردمی را مهیا و به جبهه ها اعزام می کردی.
پدر تا جایی که دیدم و شنیدم؛ تو الفاظ، اصطلاحات و القاب خاصی در کلام به کار نمی بردی. پس چطور مردم آنگونه مشتاقانه به تو لبیک می گفتند؛ راستی؛ نگفتی چه سری در کلامت بود؟!
پدر، می خواهم دوباره در نمازهای جمعه ببینمت. هنوز بعد از گذشت زمانی طولانی جایگاههای وقوفت در نماز جمعه یادآور حضورت است. پدر شهیدم، آیا میشود لحظه آخرین دیدارت، دوباره تکرار شود؟ آخرین بار یادت است وقتی درحالیکه ترکش پشتت را شکافته بود، در نایلون بودی؟ می خواهم آن را باز هم ببینم. در لباس رزم آیا می شود زمان را به عقب برد؟ یک بار دیگر چهره ات که اگر برودت سرد شده بود، دوباره آن سردی را حس کنم. از برودت سرد شده بود دوباره آن سردی را حس کنم می خواهم باهات صحبت کنم. آخر هر بار حرف می زدی کلامت آرام بخش وجودم بود. درونم از اثرات کلامت طمانینه گرما و نورانیت دریافت میکرد. چه شد که بعد از فراغت همه درون مایه هایی که از آثار وجودیت یافتم از دستم رفت.
پدر هنوز صدای گریه هایی که صبحگاهان در دعا و مناجات داشتی در گوشم طنین انداز است. برای شنیدن صدای گریه هایت خیلی دلتنگم شده است.
ای کسی که درد دل های من با پدرم را خواندی و می خوانی، بر من خرده مگیر که سالهای بسیار از شهادت او می گذرد و... نه به خدا قسم؛ این طور نیست. آخر می گویند: «شهید زنده است و نمی میرد.» پدر آیا می شود با جلوهای بار دیگر خویش را به من بنمایی؟»
شهید محمداسماعیل آخوندي، هشتم اسفند1304، در شهرستان قزوين ديده به جهان گشود. پدرش (حسنقلي) و مادرش (قمر )فوت 1326 نام داشت. در حدخواندن و نوشتن سواد آموخت. پارچه فروش بود. سال1331 ازدواج كرد و صاحب سه دختر و دو پسرشد. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. بيست و چهارم بهمن 1364، درامالرصاص عراق با اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار وي در امامزاده محمد (ع) شهرستان كرج قرار دارد. فرزندانش محمدسعيد و مسعود نيز شهيد شدهاند.
انتهای پیام/