افسوس که لحظههای با تو بودن را درنیافتم
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهیدحافظ آبروشن در سال 1360 با مدرک تحصیلی فوق دیپلم در مدارس راهنمیی شهرری مشغول به تدریس شد. وی علاقهی خاصی به شغل معلمی داشت و با دانشآموزان رابطهی نزدیکی برقرار کرد. او از دانشجویان دانشگاه خوارزمی کرج بود که با شروع جنگ تحمیلی چندین مرتبه به جبههی حق علیه باطل اعزام شد و سرانجام در تاریخ نوزدهم فروردین ماه 1366 در منطقهی شلمچه به درجهی رفیع شهادت رسید.
آنچه در ادامه می خوانید دلنوشته ای از مسر این شهید برگرفته از کتاب «ترم عاشقی» است.
«جنگ آغاز شد و تو وظیفه خود دانستی را از آب و خاک دفاع کنی. دوره های امداد و نجات را گذراندی. با تشکیل گروه های سرود و فعالیتهای فرهنگی سعی کردی روحیه رزمندگان را تقویت کنی. حتی شنیده بودم در جبهه رزمندگان نابینا آموزش خط بریل می دادی. تنها افتخارم این بود که چند صباحی در کنارت باشم، اما افسوس که لحظات با تو بودن را به خوبی در نیافتم. از یادآوری خاطرات، اشک در چشمانم جمع می شود، بغض خفه ام می کند. گلویم خشک می شود. با اشاره از سمیه آب می خواهم. در همین حین صدای زنگ می آید. سرم را مشتاقانه به سمت حیاط می چرخانم به این امید که شاید تو باشی. سمیه می رود و در را باز می کند. انگار اشتباه کرده ام آلاء است که با انبوهی کتاب وارد می شود. دستی تکان می دهد. لبخند کمرنگم را به سویش می فرستم تا دخترم به دل آشوبی مادرش پی نبرد. آخر حافظ! نمی دانی چقدر برای به ثمر نشاندن این دو یادگارت رنج و زحمت کشیدم. آلاء نزد من می آید سرم را می بوسد و به کمرم دست میکشد. آرام سرش را نوازش می کنم و مثل همیشه نگاهش می کنم. نگاهمان تلاقی می کند و می فهمد و چرا چنین نگاهش می کنم. از قدیم گفتهاند که دختر به قیافه بابایش میرود و من رد تورا در شباهت هایت در صورت دخترمان دنبال میکنم. از اتاق بیرون میرود و من با نگاهم او را بدرقه می کنم. سمیه یک لیوان آب می آورد و به دست می دهد. گویی او هم به اتش روحم پی برده است. این دو دختر همانند پروانه دور سرم می گردند؛ اما چه کنم که هیچکدام نمی توانند جای خالی تو را برایم پر کنند. دختر ها می گویند: زیادی فکر و خیال می کنم و آخرش بیمار می شوم مثل بیماری های عصر جدید ام اس، پارکینسون و آلزایمر. آنها نمی دانند که من با این افکار زندگی می کنم. با یادآوری خاطرات تو زنده ام. عشق تو نمی گذارد. عشق دردی است که درمان ندارد. گویی خودشان تا به حال عاشق نشدهاند تا غم عشق را بچشند. نمیدانند این روزها با فکر و خیال تو مستم و ثانیه ها را برای وصالت می شمارم.»
انتهای پیام/