نامه‌ای به آسمان؛ روایت دلنوشته‌ی همسر شهید حاج‌محمد بیات در سالگرد پروازش

يکشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۴ ساعت ۰۷:۰۵
در سالروز شهادت سردار دلاور اسلام، شهید حاج‌محمد بیات، همسر مجاهدش صفیه زندیه با قلمی آتشین و قلبی مالامال از عشق به آرمان‌های شهید، حماسه‌ای ماندگار از ایثار و مقاومت را روایت می‌کند. از پیمان آهنین در گلزار شهدا تا پرواز سرخ در عملیات غرب کشور، این روایت، تابلویی زنده از مردی است که عشق به خدا و میهن را با خون خود امضا کرد و همسری که امروز پرچمدار راه اوست.

به گزارش نوید شاهد البرز؛ صفیه زندیه در سالگرد شهادت همسرش شهید ارتشی حاجی محمد بیات می نویسد:

دلنوشته ای برای

"در سکوتِ مهربانِ آسمان، ستاره‌ای می‌درخشد به نامِ تو...
و من، در این خاک، هنوز صدای پای تو را می‌شنوم؛
صدایی که با هر نسیم، یادآورِ پیمانی است که میانِ گلزارِ شهدا بستیم..."

امروز، سالگردِ روزی است که تو، ای همسرِ عزیزم، حاج محمد بیات، با بال‌های شهادت به سویِ آسمان‌ها پر کشیدی... اما عشق‌مان، اینجا، روی این زمینِ مقدس، همچنان زنده است.

من صفیه زندیه، همسرت، پس از سال‌ها سکوت، امروز قلم برداشته‌ام تا از تو بگویم؛ از عشقِ پاک‌مان، از روزهایی که با هم در سایه‌ی آرمان‌های بزرگ زندگی کردیم، و از لحظه‌هایی که تو، با رفتنت، به من آموختی چگونه پايدار بمانم...

این دلنوشته، روایتِ یک عشقِ آسمانی است؛ عشقی که در خاک ریشه دواند، اما به آسمان‌ها رسید... عشقی که با شهادتت، جاویدان شد.

بخوان...
و بدان که من، هنوز هم همان دخترِ پرامیدِ دیروزم، با همان عشق، و با همان پیمان...
پیمانی که با خونِ تو، ماندگار شد.
نامه‌ای به آسمان؛ روایت دلنوشته‌ی همسر شهید حاج‌محمد بیات در سالگرد پروازش

دلنوشته ای برای تو، ای همسر شهیدم...  

 "امروز سالگرد پرواز توست، ای مرد آسمانیِ زندگی‌ام!  
همان که با نامه‌ات، عشق را با صداقت سنجیدی و در نخستین دیدار، پیمانمان را میان گلزار شهدا بستی...  

یادم هست...  
وقتی گفتی: "صفیه! جنگ است و من نظامی‌ام... ممکن است برنگردم."  
و من، دخترِ رزمنده‌ای که عشق به میهن را از پدر آموخته بود، با چشمانی پراز امید گفتم: "می‌روم تا بمانی... و اگر نماندی، راهت را ادامه می‌دهم!"  

یادم هست...  
وقتی از جبهه نامه می‌نوشتی و می‌گفتی: "دلم برای صدای خنده‌هایت تنگ شده..."  
ولی در همان خطوط، عطر مقاومت می‌داد و بوی آرزوهای بزرگ...  
آرزوهایی که تو را به آسمان برد و برایم ستاره ساخت...  

و امروز...  
پس از سال‌ها، هنوز هم صدای پای تو را روی پله‌های زمان می‌شنوم!  
هنوز هم دستانت را می‌بینم که با همان مهربانی همیشگی، نقاشی می‌کنی و لبخند می‌زنی...  
هنوز هم وقتی به عکس‌هایت نگاه می‌کنم، زمزمه می‌کنی: "نگذارید دشمن، خدعه‌اش را بر زمین بگذارد..."  

آری...  
من، صفیه‌ زندیه، همان دخترِ دیروز نیستم...  
من امروز، "همسر شهید" هستم...  
خادمِ یاد تو و یارانِ آسمانی‌ات...  
و پاسدارِ همان پیمانی که با تو در گلزار شهدا بستم...  

به خون تو قسم...  
که راهت را ادامه می‌دهم!  
که هرگز نخواهم گذاشت خاری بر گلزار شهدا بنشیند...  
و هرگز نخواهم گذاشت نامِ بلندت، در گردِ فراموشی بماند...  

همسرِ عزیزم!  
امروز، روزِ توست...  
روزِ یادِ تو...  
و روزِ پیمانِ دوباره‌ی من با آرمان‌هایت...  
بدان که...  
تا نفس دارم، فریاد خواهم زد:  
"خونِ شهدا، پشتوانه‌ی انقلاب است!"  
 یادت گرامی، راهت پررهرو...  

انتهای پیام/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده