داستان "کوچه شهید" به روایت خواهر شهید "حیدریساسان"
به گزارش نوید شاهد البرز؛ یادم است در سالهای کودکی با پدرم به هر کوچه و خیابان شهر کرج که می رفتیم، همیشه در ذهن و دلم این سوال بود؛ چه ویژگی از شهید باعث می شود کوچه ها به نامشان مزین شود؟!
یاد دارم یک روز دل به دریا زدم و سوالم را از پدرم پرسیدم.
او مثل همیشه خندان بهمن گفت: هر کوچه داستانی دارد، به دنبال آن کوه در سال های دور باش که در زمان گمشده است...
همین دو جمله من را در مسیر شهدا قرار داد؛ راهی روشن ...
بعد از گذشت سال ها از این سوال، برای تهیه گفت و گو خبری از خانواده شهید دفاع مقدس "حجت الله حیدری ساسان" به سراغشان رفتیم، در ای دیدار خواهر شهید والامقام گفت: خیابانی ... کوچه ای ... در منطقه حصارک بالا به نام این شهید بزرگوار است این تلنگر برای من، شروع دوباره حرکت در این مسیر شهداء و سبک زندگیشان بود...
با این گفت و گو دوباره با خود عهد بستم در این راه قدم بردارم، ان شاء الله با من در این راه هم مسیر باشید...
لیلا حیدری ساسان در گفت و گو با خبرنگار بسیج ضمن گرامیداشت یاد و خاطره شهداء هشت سال دفاع مقدس و مدافعان حرم مخصوصا شهیدان عملیات بزرگ بیت المقدس با بیان این که برادرم در یکم بهمن ماه1348 در تهران به دنیا آمد، اظهار داشت: زمانی که حجت الله هشت سال داشت به کرج آمدیم، دوره ی ابتدایی را در دبستان هجرت حصارک بالا طی کرد و دوره ی راهنمایی و دبیرستان را در مدارس شهید نبی الله کمالی دهقان که قبلاً معلم خود شهید نیز بود و شهید شیخ مرتضی انصاری گذراند.
وی با اشاره به این که دوره آموزشی را در آموزشی باهنر کرج طی کرد، افزود: دی ماه در دوره آموزشی ترکش به پاش اصابت کرد و دقیق خاطرم است، نیمه شب زمستانی برق رفته بود، با عصا به خانه برگشت و درحال خنده می گفت تیر به پام خورده و می خندید.
خواهر شهید بزرگوار با بیان این که شهید در سن ۱۸ سالگی عازم جبهه های نبرد شد و در عملیات های بیت المقدس یک، دو و سه حضور داشت، عنوان کرد: در عملیات بیت المقدس 3، لشکر عراق در حال حمله به گیلان غرب بود که اکیپی به پشت کوه های شاخ شمران عراق می روند تا از پشت لشکر دشمن را قیچی کنند، برادرم در این عملیات امدادگر بود، یکی از همرزمانش با کات یوشا زخمی و از کمر آسیب می ببیند، حجت الله برای امداد و عقب کشیدنش رفت، در همین حین ترکش صورت و چشمش را متلاشی کرد و رگبار مسلسل به سینه، پهلو و ران و مچ دستش کشیده شد و در اثر شیمیایی و حالت خفگی در سال 67 به شهادت رسید، وصیت نامه اش را به یک مجروح دیگر داده بود که ان مجروح هم به شهادت رسید و دیگر آن وصیت نامه به دستمان نرسید.
وی با اشاره به این که همرزمش شهید کامبیز شیرخانلو که ساک برادرم را برایمان آورد و گفت: من نمیتوانم بدون حجت باشم و منم باید شهید شوم و دقیقاً در چهلم حجت الله شهید شدند، ابراز کرد: وقتی ساک آقا کامبیز را باز کردند، اولین چیزی که دیدن عکس برادرم بود.
حیدری ساسان با بیان این که شهید همیشه با ما ارتباط صمیمی داشت و خندان رو با خانواده برخورد می کرد، گفت: بارزترین ویژگی حجت الله اخلاقش، مردم داری، صمیمیت و شوخ طبعی اش بود، خوب به یاد دارم که روی حجاب حساس و از همان ابتدا برای ناموس و وطن بسیار غیرتمند بود، هر وقت در آن زمان برای پر کردن کپسول گاز یا گرفتن نفت می رفت برای بیشتر همسایه ها نیز این کار را انجام می داد.
وی با بیان این که بچه بودم، بعضی اوقات من را گردش و پارک می برد، یادمه ازش سوالاتی در مورد خورشید و آسمان همیشه ازش می پرسیدم و با حوصله جوابم را می داد، تا همین الان جواب سوالهام و یا راهنمایی و یا تذکر هاش را در خواب بهم میگه، اظهار کرد: چند سال پیش همسایه جدیدی داشتیم که برای آشنایی به خونمون امدند، بسیار خانم مومنی بود، گفت: دیشب خواب دیدم رفته بودم جایی بهم گفتند برو خانه کسی میاد بهت چایی میده، خواهر شهیده و اسمشم لیلاس، همزمان من سینی چای را روی زمین گذاشتم و گفتم من خواهر شهیدم و اسمم هم لیلاس، از آن جا بیشتر متوجه شدم که چقدر حواسش بهم هست.
خواهر شهید حیدری ساسان با اشاره به این که شهید همیشه ما را به فریضه امر معروف و نهی از منکر دعوت می کرد و برایش اولویت حجاب و ناموس بود و همیشه می گفت: با لقمه حلال به حجاب خود و ناموستان غیرت داشته باشید، اذعان داشت: من پیروی دعوت برادرم در مسیر واجب فراموش شده قدم گذاشتم و الحمدالله نماینده موسسه احیای تمدن موعود در استان البرز(واجب فراموش شده) برای احیای این واجب به صورت آتش به اختیار فعالیت می کنم.
وی در پایان خاطر نشان کرد: سعی خواهم کرد زینب گونه راه برادرم را ادامه دهم و نیز توصیه به همه جوانان، خواهران و برداران خودم دارم که مراقب لقمه و حلال حرامی آن باشند که باعث بی غیرتی خود و بی حجابی ناموس نشود.
صدیقه بیات، مادر شهید حجت الله حیدری ساسان، با بیان این که پسرم همیشه مراقبم و نگرانم بود که از دستش دلخور نباشم، افزود: وقتی برای رضایت نامه رفتن به جبهه آمد، بهم گفت: مامان امضاء کن من برم جبهه، گفتم: حجت راضی نیستم، میری شهید میشی، نمی خوام از دستت بدم، به هر نحوی بود منو راضی کرد و رفت، وقتی به شهادت رسید، تا چند وقت هر شب به خوابم می آمد و می ایستاد تا ازته دل ازش راضی بشم، در سالگرد شهادتش گفتم ازت راضیم و حلالت کردم، بعد از آن بود که دیگر هر شب بخوابم نیامد.
وی یادآور شد: بعد از پیروزی عملیات بیت المقدس ۲ تازه رفته بود، تو بیست سال، ده روز مرخصی داشت، آمد بهم گفت مامان میگن هرکس خواب امام زمان (عج) را ببیند، شهید میشه، منم خواب امام زمان(عج) را دیدم، می دونم شهید میشوم خوابش را دیدم، بیا بریم امامزاده محمد(ع) جام و بهت نشون بدم، منم طاقت نداشتم گفتم نگو، چرا اینطور میگی، خدا نکنه.
گفتنی است، پدر شهید والامقام حیدری نقاش و هنرمند هستند و شعری بعد از شهادت پسرشان سرودند که در مجله شاهد آن زمان هم به چاپ رسیده است.
ما باز مانده از کاروان حسینیم
بیاد میآورم آن روزگاران گذشته
و آن دوران کودکی ات را
آن شبهای آسوده خاطر خفتنت را
آن خنده ها
برایت قصه می گفتم تا به خوابی شیرین فرو روی
حالا فریاد از جدایی
عزیز من، من بی خبر از سرنوشت تو نمی دانستم
این زمان ها به زودی به پایان می رسد
برایت چه بسیار حرف ها دارم...
اما...
و در پایان پدر شهید والامقام حجت الله حیدری ساسان افزود: از همه ی پدران و مادران اکنون و آینده می خوام، قدر نعمت ها و امانت هایی که خدا بهشان عطا کرده را بدونن و با مهربانی همیشه باهاشون صحبت کنند و براشون وقت بزارند و همیشه کنارشون باشند.
منبع: خبرگزاری بسیج