«شیردلان»
سهشنبه, ۰۹ مهر ۱۳۹۸ ساعت ۱۳:۴۰
رزمنده سیزده ساله در نامه به والدینش مینویسد که در اينجا پيرمردهاي 70-60 سالهاي وجود دارند كه دل شير دارند و بچه هايي به اندازه داود هستند و دل شير دارند فكر نكنيد كه چيزي بلد نيستند ماشاءالله تمام چريك هستند و كماندو.
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید « یعقوب آجرلو» که نام پدرش «براتعلی» و مادرش «محترم» است، دوم فروردین ماه 1346، در شهر کرج چشم به جهان گشود. وی تحصیلات خود را تا دوم دبیرستان ادامه داد و به کار و تلاش برای امرار معاش روی آورد و در دوران دفاع مقدس به عنوان رزمندهای دلاور به جبهه رفت و در تاریخ یازدهم مهر ماه 1361، بعد از دلاوریهای فراوان به درجه رفیع شهادت نایل آمد و پیکر پاک شهید در امامزاده محمد کرج نمادی از ایثار و مقاومت است.
از شهید مذکور نامهای به یادگار ماندهاست که در ادامه متن نامه را میآوریم.
خدمت پدر و مادر عزيز سلام گرم مي رسانم و اميدوارم كه حالتان خوب و خوش و خرم باشد و هيچگونه ناراحتي نداشته باشيد. اگر از حال من خواسته باشيد، بحمدالله سلامتي برقرار است و هيچگونه ناراحتي و ملالي نيست. بجز دوري شما به خواهرانم و برادرانم احترام منيره و معصومه و داود و مجيد و اميرسلام گرم ميرسانم و از صورتشان را از راه دور ميبوسم. مخصوصا امير اگر توانستيد بهجاي من از صورت امير يك بوس بزرگ بگيريد.
من از پدر و مادرم معذرت ميخواهم كه بدون اجازه آنها به اينجا آمدم و آنها را ناراحت كردم اميدوارم كه ناراحت نشده باشند. ما از كرج كه راه افتاديم به تهران رفتيم و در آنجا در پادگان امام حسن لباس و پوتين گرفتيم و به سوي اسلام آباد غرب حركت نموده و ساعت پنج صبح روز يكشنبه چهاردهم شهریور ماه 1361 به پادگان اللهاكبر رسيديم و تا ساعت يك بعدازظهر آنجا بوديم و بعد بهسوي سرپل ذهاب حركت كرديم و ساعت سه رسيديم و قرار است از اينجا هم به جاي ديگر برويم و اينجا نمانيم و الان در اينجا هستيم و در داخل پادگان مستقر هستيم و در آسايشگاههاي پنج طبقه هستيم و ما هم در طبقه پنجم يكي از ساختمان ها هستيم و فعلا كه ميخوريم و ميخوابيم و فعلاْ كه حمله نيست و اگر باشد از طرف جنوب هست و ما هم پشت جبهه هستيم و در حدود 100 كيلومتر بيشتر فاصله داریم.
در اينجا پيرمردهاي 70-60 سالهاي وجود دارند كه دل شير دارند و بچه هايي به اندازه داود هستند و دل شير دارند فكر نكنيد كه چيزي بلد نيستند ماشاءالله تمام چريك هستند و كماندو دراينجاها يك كوههايي وجود دارد كه نگو و نپرس بزرگ، بزرگ. ديگر عرضي ندارم.
«رزمندهِ گردان محمدرسول الله»
در ضمن برای اينكه من به اينجا آمدهام از دست من ناراحت نباشيد و فكر من را نكنيد و ناراحتم نباشيد. از مادرم خواهش دارم كه براي من ناراحت نباشند. از پدر عزيزم ميخواهم كه فكر من را نكنند و ناراحت نباشند و از اينكه من اينجا آمدهام از دست من ناراضي نباشند چون اگر بدانند كه اينجا چه حالي دارد خودشان هم اينجا ميآيند و ديگر خواهشي كه دارم اين است كه تا مي توانند از نظر مالي وجهي هر چه مي توانند به جبهه كمك كنند فعلاْ ما در تيپ «محمد رسول الله» هستيم و گردان ما يكي از گردانهاي محمد رسول الله(ص) است و امكان دارد به جاي ديگري برويم و براي من فعلاْ نامه ننويسيد.در آخر ميگويم كه دوباره خواهران و برادرانم را مي بوسم و مخصوصاْ امير جون در ضمن به عمو و پسرعموها و دائيها (عباس دايي وكرم دايي) وخاله اي عزيزم و شوهرخاله ها و پسرخاله ها و بتول ننة خوبم و زن دائیها و مشهدي جبار و مشهدي رستم و يعقوب و همسايهها و قاسم و اكبر و ناصرآقا و يوسف وديگر همسايهها و كسان ديگر سلام برسانيد به مشهدي جبار مخصوصاْ سلام برسانيد و بگوئيد كه شايد من نتوانم يك نامه تكي برايشان بنويسم و همچنين دائيم و عمويم بگوئيد كه بهدلائلي شايد نتوانم برايشان نامه بنويسم و از اين بايت معذرت ميخواهم در ضمن به مصطفي سلام مي رسانم.
«از من نخواهید که برگردم»
به اميد پيروزي نهائي رزمندگان اسلام ضمناْ فعلاْ در اينجاها نيست و اگر باشد دو سه ماه ديگر در جنوب است و ما هيچ نقشي در حمله نداريم چون در غرب و در پادگان هستيم فعلاْ براي من نامه ننويسيد. چون آدرس دقيق ندارم ناراحت من نباشيد و نخواهيد كه برگردم چون اينجا مكاني است كه ميشود برای خود كاري كرد ناراحت من نباشيد.والسلام عليكم و رحمت الله وبركاته. پانزدهم شهریور ماه 1361
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری
نظر شما