گفتگو با مادر شهید دانشجو و خلبان «غلامرضا فروتن مقدم»:
مادر شهید دانشجو و خلبان «غلامرضا فروتن مقدم» در گفت‌گو با نوید شاهد ضمن بیان اینکه فرزندش با شهید محمدحسین فهمیده همکلاسی بوده است، بیان کرد: «من مادر شهیدی مومن و تحصیلکرده هستم؛ پسر من اهل خودنمایی و نمایش نبود.»

به گزارش نوید شاهد البرز؛ متفکرین، اهل علم و دانشجویان در همه کشور‌های دنیا در تمام دوره‌ها مسیر حرکت‌ها و جنبش‌ها را تغییر داده و به سمت عدالت‌خواهی وطن‌دوستی و ایثار تا شهادت گام برداشته و حافظ ارزش‌های انسانی و ملی و مذهبی کشورشان بوده‌اند.

پسرم همکلاسی شهید فهمیده بود
«فاطمه شیخ‌غلام‌حسین‌قندهاری» مربی فرزندی است که در دفاع از وطن و ناموس، قلم و کتاب را زمین نهاده و شجاعانه از خاک پاک کشورش دفاع کرده است. ۱۶ دی‌ماه فرصتی برای گفتگو با این مادر شهید دانشجو و خلبان ارتشی بود که مخاطبان نوید شاهد البرز را به خواندن این مصاحبه دعوت می‌کنیم.

خانواده من تهرانی الاصل هستند. پدر و مادرم در اطراف میدان خراسان تهران به دنیا آمدند. من بعد از ازدواج در حدفاصل میدان امام حسین (ع) و میدان شهدا زندگی می‌کردیم و پسرم غلامرضا هم در همانجا به دنیا آمد. من حدود بیست سالگی با همسرم که پسر عمه یکی از دوستان صمیمی‌ام بود، آشنا شدم و ما سال ۱۳۴۳ ازدواج کردیم. ازدواج ما سنتی بود. همسرم کارمند ارتش بود. سال ۱۳۴۴، دخترم به دنیا آمد. غلامرضا هم بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۴۶، در تهران به دنیا آمد.

                                                                       نذرکرده امام رضا(ع)
غلامرضا یک ساله بود که پدرش به تایباد نزدیک مرز افغانستان منتقل شد. در تایباد غلامرضا مریض شد و دکتر‌های ارتش هم از او قطع امید کردند.
ما در غربت بودیم و راهی نداشتیم. دست به دامن امام رضا (ع) شدیم. می‌گفتند: امیدی به زنده ماندنش نیست. یکبار که من سر نماز بودم، به حالتی رسیدم که دستم را بالا بردم و گفتم: "یا امام رضا (ع) من هم اینجا مثل شما غریبم! شفای بچه من را از خدا بخواه! " با حالتی که گریه و زاری می‌کردم. یک لحظه احساس کردم یک نوری از شرق وارد اتاق شد. بعد از آن دخترم آمد، گفت: مامان مهرداد! مهرداد! ایستاده! با سرعت وارد اتاقی که پسرم خوابیده بود، شدم. پدرش گفت که حالش بهتر شده است. همسایه‌ها که متوجه شفا گرفتن پسرم شدند برای عیادت آمدند و لباس‌های پسرم را تیکه تیکه کردند و بردند. می‌گفتند که نظرکرده امام رضاست. مهرداد (غلامرضا) بزرگتر که شد عاشق امام رضا (ع) بود. خیلی هم خوشحال بود که اسمش را رضا گذاشتم. ما بعد از سه سال به تهران منتقل شدیم.

                                                         عاشق امام حسین(ع) بود
بچه که بود در کوچه با بچه‌ها بازی می‌کرد؛ دوچرخه سواری و بازی‌های دیگر، اما هیچ‌وقت کسی از آن‌ها شاکی نبود. رابطه‌اش با مسائل و آداب و رسوم دینی خوب بود. دهه عاشورا در هیات مشغول عزاداری بود. عاشق امام حسین (ع) بود؛ عاشق ابوالفضل (ع) بود.
غلامرضا از هفت سالگی نماز می‌خواند. بیشتر در مسایل مذهبی تحت تاثیر مادربزرگش بود؛ مادر پدرش خیلی مومن بود. مسجد یک کوچه بالاتر از ما بود. او همیشه به مسجد می‌رفت. غلامرضا که سنش کم بود یک بار پشت سر مادربزرگش راه افتاده و به مسجد رفته بود.
کنار مادر بزرگش ایستاده بود برای نماز خواندن که یکباره مادربزرگ او را می‌بیند که چادر سرکرده و کنار او نشسته است. گفته بود که من را بدون چادر راه نمی‌دادند چادر سرکردم. پسرم از کودکی نماز و روزه قضا نداشت. ایمانش قوی بود.

                                                              دانشجوی رتبه اول خلبانی
غلامرضا به نوجوانی که رسید ما به کرج نقل مکان کردیم. در بحبوحه انقلاب چهارده پانزده سالش بود. طرفدار امام و انقلاب بود. عکس امام را همه جا می‌چسباند. خیلی امام را دوست داشت. در راهپیمایی و همه مراسم‌ها شرکت می‌کرد. بعد از پیروزی انقلاب هم وارد دبیرستان دهخدای کرج شد. دیپلمش را که گرفت، می‌گفت: "دوست دارم خلبان شوم. " من برای اینکه به آرزویش برسد برایش نذر کردم. او وارد دانشکده افسری شد. موفق شد و رتبه اول خلبانی را هم آورد. زمان رئیس جمهوری آیت الله رفسنجانی درجه هم گرفت. ما از ثبت نامش در آزمون بی‎خبر بودیم.
از بچگی به خلبانی علاقه‌مند بود لباس خلبانی دوست داشت و انقدر به خلبانی علاقه داشت که من دلم می‌سوخت، اما نمی‌توانستم راضی شوم و با او موافقت کنم؛ شغل خطرناکی را انتخاب کرده بود. غلامرضا (مهرداد) با تحصیلات دیپلم علوم تجربی وارد دانشکده افسری شد. پس از سه سال آموزش نظامی با درجه ستوان دومی فارغ‌التحصیل و به مرکز پیاده شیراز جهت گذراندن رسته اعزام شد.  او در سال 1368 به هوانیروز منتقل شد و با آموختن دروس زبان انگلیسی و 36 هفته دوره خلبانی بالگرد با تخصص پرواز با بالگرد 206 در پایگاه شهید وطن‌پور اصفهان به پرواز مشغول شد.

                                                        شهیدِ بغل‌دستی شهید فهمیده
دوست صمیمی زیاد داشت. از دوست‌های صمیمی‌اش آقای ارباسی و آقای روحانی که آن‌ها هم خلبان هستند. یادم هست با شهید حسین فهمیده هم همکلاس بود. یک روز از مدرسه آمد و گفت که هم‌کلاسی‌ام زیر تانک رفته است و جایش گل گذاشتند. شهید «محمدحسین فهمیده» صندلی کنار غلامرضا بود.

                                                            شاگرد دوست‌داشتنی یک استاد
سه چهار سال بعد از شهادتش یکی از اساتیدش، روز ارتش در مصاحبه‌ای صحبت می‌کرد، گفت: یکی از بهترین شاگردانم که خیلی دوستش داشتم شهید شده است. منظورش غلامرضا بود. استادش گفت: خلبان فروتن از تیزپروازان مستعد و بامعلومات هوانیروز بود که به استادخلبانی بالگرد 205 ارتقا یافت و با گذراندن 18 هفته دوره خلبانی بالگرد 206 به پرواز با این نوع بالگرد پرداخت. او که از خلبانان استخدامی پس از جنگ در هوانیروز بود در حیطه پرواز آنچنان مهارت پیدا کرد که به دریافت گواهینامه شایستگی 1000و 2000ساعت پرواز بدون سانحه، خلبان فرمانده و خلبان سرفرمانده نیز مفتخر شد و به پاس فرود سالم با یک فروند بالگرد دارای نقص فنی به دریافت لوح افتخار بال شکسته نائل آمد.

                                                                     روزی که شهید شد
غلامرضا محل کارش اصفهان بود و از همانجا هم همسرش را انتخاب کرد و ازدواج کرد. پسرش هم در اصفهان به دنیا آمد. در خانه سازمانی هوا نیروز کار زندگی می‌کردند. روزی که شهید شد؛ من صبح برای نماز که بلند شدم حال عجیبی داشتم. خواب دیدم غلامرضا آمده و خیلی هم پریشان است. گفت:مادر آمده‌ام یک امانت به تو بسپارم. بعد دست کرد در جیب خلبانی‌اش دو تا سند منگوله‌دار درآورد به من داد. از خواب پریدم به پدرش گفتم و رفتم صدقه دادم. ساعت ۹ صبح سانحه اتفاق افتاده بود. ۲۶ بهمن بود. ما رفتیم اصفهان و آنجا متوجه همه ماجرا شدیم.
در اصفهان به نزدیکی منزل غلامرضا (مهرداد) که رسیدیم من نور قرمزی را دیدم. یادم آمد قبلا یکی از همکاران غلامرضا شهید شده بود طبق رسم اصفهانی‌ها تفت گذاشته بودند؛ مثل ما که حجله می‌گذاریم. نزدیک‌تر که شدیم یک لشکر آدم آنجا بود. فرماندهان و امام جمعه اصفهان آنجا بودند. با دیدن آن‌ها متوجه شدم که پسرم شهید شده است.  پسرم در آخرین پروازش به عنوان استان خلبان هوانیروز در بیست و ششم بهمن ماه 1370،  در حین اجرای پرواز عملیاتی (آموزشی ـ مانوری) در منطقه فرودگاه کمکی مرکز آموزش اصفهان دچار نقص فنی می‌شود. او در آن پرواز با یک فروند بالگرد 206 و کمک‌خلبانی محسن گودرزی در حین پرواز دچار سانحه و سقوط می‌شود و همراه با هم‌پروازش به شهادت می‌رسد.

                                                              تشییع باشکوه
پیکرش را دیدم؛ سالم بود. نظرکرده امام رضا (ع) بود. مراسم تشییعش خیلی باشکوه برگزار شد. پیکرش را در اصفهان به خاک سپردیم.
گاهی خواب او را می‌بینم. یک بار هم خواب مادرم رادیدم که می‌گفت: از موقعی که غلامرضا پیش من آمده است کاپشنش را به من داده و من سردم نمی‌شود. گفتم: "مادر مگر مهرداد را هم می‌بینی؟ " گفت: نه! مادر جان! او جایش خیلی بالاست.
دلم برایش تنگ شده است. گاهی با عکس‌هایش صحبت می‌کنم. از او می‌خواهم من را هم پیش خودش ببرد.
من از جنگ متنفرم و تحمل از دست دادن فرزندانم را ندارم. جنگ برای ما کافی است. جوان‌های ما باید زندگی کنند. من خودم یک جوان از دست دادم برایم کافی است.

                                                                       افتخار یک مادر
به عنوان یک مادر شهید از مسئولان توقع دارم؛ من مادر شهیدی مومن و تحصیلکرده هستم؛ پسر من اهل خودنمایی و نمایش نبود. بیست و شش سال است شهید شده و هیچ کس از من خبری نگرفته و به من سر نزده است. آرزوی موفقیت برای همه جوان‌های این سرزمین که در مسیر خیر و خدا قدم برمی‌دارند را دارم. دعا می‌کنم سایه آقای خامنه‌ای بالای سر این ملت بماند. به مردم کشورم می‌گویم که من افتخار می‌کنم؛ همچین پسری داشتم که در راه اسلام بدهم. ان شالله با ظهور امام زمان (عج) وضعیت کشور بهتر شود.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده