پسرم، اولین شهید خیابان ما بود
به گزارش نوید شاهد البرز: قلب ها می تپید و جان ها فرش راه انقلاب شد تا فجری به وقوع بپیوندد. این فجر پیروزی غلبه اندیشههای ناب بر تاریکی ظلمت بود و بنیان این انقلاب با تفکر ریشه کرد تا رستگاری پرستوهایی که پرگشودند اما شکوه پروازشان در خاطرها ماند.
شهیدحسن ميرالي، از شهدایی است که در راه پیروزی انقلاب جانفشانی کرده است. او ششم بهمن 1333، درشهرستان کرج به دنیا آمد. پاسدار کمیته بود که بیست روز بعد از به ثمر نشستن انقلاب یازدهم اسفند 1357، به شهادت رسید. در آستانه چهل و دومین سالگرد پیروزی انقلاب مخاطبان نوید شاهد را به روایت های مادرانه دعوت میکنیم.
*نوید شاهد: حاجخانم لطفا خودتان را برای مخاطبان نوید شاهد معرفی کنید.
شوکت حاج فیروز مادر شهید «حسن میرالی» هستم. پدرم، گروهبان ژاندارمری بود. من تنها فرزند خانواده بودم. سرحدآباد زندگی می کردیم. سال 51 با پدر شهید که پسرخاله ام بود ازدواج کردم و صاحب پنج فرزند شدیم. حسن آخرین فرزندم بود.
* نوید شاهد: شغل و تحصیلات پسرتان چقدر بود؟
مادرشهید: دوره مدرسه را تمام کرد و دیپلم گرفت. قصد داشت وارد دانشگاه شود که فرصت نشد. شغلش لوله کشی بود. یک سال بود که ازدواج کرده بود و بچه دار هم شد.
*نوید شاهد: چه شد به سمت مبارزات انقلابی رفت و انقلابی شد؟
مادرشهید: از اولش هم انقلابی بود. از بچگی هرجا جلسه بود، می رفت و در جلسات بزرگان شرکت میکرد. خودش این راه را انتخاب کرده بود. سرباز بود که چندبار دستگیر شد. باباش پارتی داشت آزادش میکرد. بعد از آن کارهای انقلابی می کرد و دستگیر می شد.
*نوید شاهد: ازدواج کرده بود؟ فرزند هم داشت؟
مادر شهید: بله با دختری از همسایه ها که اهل همدان بودند ازدواج کرد. صاحب یک دختر به نام فاطمه شد.
*نوید شاهد: شهادتش چگونه اتفاق افتاد؟
مادر شهید: بچه اش 40 روزه بود که خبر شهادت پدرش را آوردند. حسن اولین شهید خیابان ما بود. از طرف مسجد به محمد آباد رفته بودند که اسلحههایی که در باغ یک سرهنگ بودند را جمع کنند از آنجا که برمی گردند یکی از همراهانش نمی دانسته که اسلحه پر است ماشه را فشار می دهد و اسلحه پر بوده به قلب حسن می خورد و او را به بیمارستان کسری می رسانند اما در بیمارستان شهید می رسد.
از دوستش شکایت کردیم. چند ماهی هم در زندان بود اما پدرش گفت: این راه حق رفته نمی خواهم زندان باشد و آزادش کرد.
بیست و سه سالش بود که در مبارزات انقلاب شهید شد.
*نوید شاهد: چه جوری به شهادت رسید؟
مادرشهید: امام (ره) که به کشور بازگشت، حسن را دیگر در خانه نمی دیدیم. اما شهادتش در مسجد محل خودمان اتفاق افتاد.
*نوید شاهد: حاج خانم شما مخالفت نمیکردید تا در راهپیمایی و تظاهرات شرکت نکند؟
مادرشهید: نه. پدرش مخالفت می کرد ولی او به حرفش گوش نمیداد. یکدفعه در خیابان خودمان در تظاهرات بود و در حال شعار دادن که کسی یقهاش را می گیرد. می گوید: ای داد بیداد! ساواک من را گرفت تا اینکه می بیند پدرش است که او را گرفته و به بیرون از جمعیت می کشد. پدرش ژآندارم بود و از او می ترسید.
*نوید شاهد: امام (ره) که آمد چه می کردند؟
مادرشهید: امام(ره) که همهاش تهران بود. یک هفتهای هم که قرار بود امام بیاید، پسرم در تهران بود و شهدا را تدفین میکرد. گاهی که از وضعیت شهدا برای ما تعریف می کرد ما می گفتیم بیچاره ها؛ او می گفت بیچاره ما هستیم که مانده ایم. آنها به راه حق رفتند. شب ها هم در مسجد پاسبانی میداد. بیست روز بعد از انقلاب به شهادت رسید.
*نوید شاهد: فکر می کردی شهید شود؟
مادرشهید: نه اما خودش دوست داشت که شهید شود. همه جا تظاهرات می رفت. ما هم با او می رفتیم. همیشه از امامزاده محمد(ع) تا کرج تظاهرات می کردیم. حسن روی دیوارهای محل کارش شعار مینوشت. مرگ برشاه و اینها. چند دفعه اخراجش کردند. از اول انقلابی بود.
*نوید شاهد: پیکرش را به شما نشان دادند؟ مراسم تشییع چگونه بود؟
مادرشهید: بله. پیکرش را مردم آوردند تحویل ما دادند. مراسم تشییع خیلی شلوغ بود همه کرج آمده بودند. او اولین شهید خیابان ما بود و به همین خاطر کوچه ای که زندگی می کردیم را به نامش زدند. مزارش در امامزاده محمد(ع) بود.
*نوید شاهد: چه پیامی برای جوانان دارید؟
مادرشهید: ان شالله همه جوانان خیر ببینند. خوشبخت شوند و راه حق را بروند.
انتهای پیام/