شهیدی که مادرش چشمِ انتظار است
به گزارش نوید شاهد البرز: شهید «علیرضا پورانوری» که نام پدرش غلامعلی است بیست و یکم بهمن ماه 1361 در دزفول به دنیا آمد. او در دوران دفاع مقدس بعد از دلاوریهای فراوان در سوم آبان ماه 1344 به شهادت رسید و پیکر پاکش در شهیدآباد به خاک سپرده شد.
آنچه در ادامه میخوانید روایتی از شهید پورانوری است.
من تو را می شناسم، نامت را می دانم؛ اما تو هیچ وقت ندیدهام. سالها بعد از شهادت تو به دنیا آمدهام؛ درست در محلهای که تو متولد شدهای. من در همان کوچه هایی که بازی کردهای، دویدهام؛ من در همان مدرسهای که تو درس خواندهای، درس خوانده ام. من تو را می شناسم، مادرم از مادرت حرف میزند. مادرت الان پیرزنی است که هنوز چشم به راه توست و برای اینکه پشت در نمانی، از خانه بیرون نمیرود و سالهاست خانه را برای آمدنت آب و جارو کرده و عادتش حرف زدن از توست. مادر هنوز بوی مرگ تو را باور نکرده و تو برای او همیشه زندهای، کنارش هستی و حرف نمیزنی! گاهی شعرهای کودکیات را برای خواباندنت زیر لب زمزمه می کنید!
بعد از گذشت این همه سال، یکی از دوستان در آلبوم عکسش، عکس تو را دارد. ورق که میزند، تا را میبیند که به دوربین نگاه می کنی و لبخند میزنی. تو را با دست نشان میدهد و نامت را به خاطر می آورد؛ پسر خوبی بود، به مکانی که علاقه داشت، خیلی زحمت کش بود، شهید شد. یار شبی نا غافل به خواب یکی از بستگان میروی. صبح به مادرت زنگ میزند و میگوید خواب علیرضا را دیدم؛ در خواب هم مهربان بود و خوشرو. مادر با گوشه روسری اشکش را پاک میکند و قربان صدقهات می رود. چنان ازتو حرف میزند، انگار آخر هفته به دیدنش رفته بودی و تو را سیر نگاه کرده!
از همرزمانت چه بگویم؟ من عکسهای تو را دیدهام؛ تو شبیه همان دوستانت هستی که از یک آرپیجی بر دوش، رو به سمت دشمن ایستاده اند؛ یا سوار بر تانک، به دل دشمن زدهاند و از هیچ چیز نمی ترسند؛ مثل تو.
گاهی فکر می کنم تو در تمام نقاشیهای کودکان سرزمینم راه پیدا کردهای و در همه نقش هایشان همان کسی هستی که گلوله بر سر دشمن میریزد. من فکر میکنم تمام اهالی و ساکنان کوچه ما، خیابان ما، محله و حتی شهر ما باید به تو افتخار کنند. تا جوان دلیر شهرمان بودی که دلت ترس راه ندادی، راهت را خوب شناختی و مسیرت را انتخاب کردی. حتی وقتها دلم میخواهد من هم مثل تو باشم؛ شجاع و قهرمان. دلم می خواهد تو را بهتر بشناسم؛ شناخت تو، سر آغاز روشنایی است برای بهتر شناختن کشورم و مردان غیور سرزمین مادریام که این چنین هستند؛ بگو آیا درباره ما جز یکی از دو نیکی را انتظار دارید؟ (یا پیروزی یا شهادت).
منبع: کتاب "ستارگان راه" اثر محمدحسن مقیسه