«جانباز کیایی» در روایت از خاطراتش بیان می‌کند:
جانباز «عباس کیایی» از جانبازان دوران دفاع مقدس است. او در روایت از دیده‌بان‌های جبهه می گوید که دیده‌بانی در جبهه کارسختی بود که با شجاعت و دلیری زیادی این کار خطرناک را انجام می دادند. در ادامه این خاطره را در نوید شاهد بخوانید.

بالارفتن از نردبان دیده بانی

به گزارش نوید شاهد البرز؛ خاطره ای که در ادامه می خوانید روایتی از شهید «یدالله کلهر» رزمنده و  فرمانده دلاور جانشین لشگر سیدالشهدا (ع) به بیان جانباز عباس کیایی روایت می شود.

سال ۶۴ بود. ماموریتی به لشکر داده بودند که یک خط پدافندی در جزیره جنوبی مجنون به‌عهده بگیرد. از قرار معلوم باید در این منطقه فعل و انفعالی صورت بگیرد. به طبع «گردان بریر» هم جهت پشتیبانی آتش در خط مقدم جزیره جنوبی مستقر شده بود. خب، برای اینکه تحرکات دشمن را زیر نظر داشته باشیم، نیاز مبرم به یک دکل دیده‎بانی داشتیم که بتوانیم مواضع عراقی‌ها را خوب شناسایی کنیم و در صورت هرگونه اقداماتی از طرف عراقی‌ها صورت بگیرد. دکلی در آن منطقه برپاشد که به دکل ۷۰ متری معروف شد. دکلی که کل محیطش بیش از یک متر ونیم نبود و ۷۰ مترارتفاع داشت و به‌جز نیروهای دیده‎بانی کسی جرات بالا رفتن از این دکل را نداشت. به‌دلیل بلند بودن این دکل و دید کافی برای عراقی‌ها هر روزه با سلاح‌های منحنی‌زن و مستقیم زن به‌طرفش شلیک می‌کردند که از اطراف و بعضی مواقع از وسط پایه‎های این برجک دیده‎بانی عبور می‌کرد. خُب، با این وضعیت برای بالا رفتن از آن باید شجاعت داشت. اما چون دیده‎بانان گردان کارشان دیده‎بانی بود به‌راحتی بالا و پائین می رفتند و دیده بانی می‌کردند. آتش دشمن هم بعضی مواقع آنقدر سنگین می شد که باید در سنگر می‎ماندیم و برای دیده‎بان‌ها دعا می‌کردیم.

اوضاع خیلی خراب بود. پشه‌های خطرناک و بوی خیلی آزاردهنده آب‌های جزیره، بچه‌ها را خیلی اذیت می‌کرد؛ اما ماموریت بود و باید با تمام مشکلات از این منطقه دفاع کنیم. یادم می‌آید؛ یک‌روزی در پت (جاده ای که سنگرها و ادوات  در آنجا مستقر بودند)، در حال استراحت بودیم که یک تویوتا آمد وارد پت شد و شهید کلهر و دونفر دیگر باهم وارد منطقه شدند. همین که وارد منطقه شدند، چشم برادر کلهر به این دکل نگهبانی افتاد. سرش را بالا برد و اطاقک این دکل را دید و گفت: «عجب دکل وحشتناکی! چقدر ارتفاع داره! کی بالای این دکل؟!»
 به او گفتیم: بچه‌های دیده‌بانی. گفت: احسنت! از شماهایی که اینجا هستید کدامتان می توانید از این دکل بالا بروید؟ خداییش هیچ‌کس جرات نکرد و رو به من کرد و گفت: این عباس کیایی بچه کردانه الان با سه شماره میره بالا یا الله! عباس سریع برو بالا! تا نشون بدی که بچه کردان دل شیر داره! خدایا، این چه وضعیه که برای من پیش آمده است اگر نرم بالا بااین‌همه تعریفی که برادر کلهر از من کرده، حرفش شهید می‎شود اگر بخوام برم بالا که جراتش را ندارم. تو همین فکر بودم برم نرم که برادر کلهر گفت: عباس، منتظر چی هستی؟! بپر برو بالا! دیگه جای درنگ نبود. سریع حرکت کردم. تند تند شروع کردم رفتن به‌طرف بالا. حدود سی متری رفتم دیدم وای عجب اشتباهی کردم. چرا قبول کردم؟ دیدم که برادر کلهر با آن دو نفر سوار ماشین شدند و از منطقه رفتند. حالا من ماندم و ۴۰ متر دیگر که باید بالا می رفتم. خدایا، چکار کنم؛ برم بالا یا برگردم. دیدم همه پائین ما را نگاه می‌کنند که ببینند حرف‌های برادر کلهر درست از آب درمی‌آید یا نه؟ اگر برگردم حرف برادر کلهر شهید می‌شود. تصمیم گرفتم که به هر قیمتی که شده بالا بروم. یا حسین! یا زهرا! یا علی‌گویان به طرف بالاحرکت کردم. هرچقدر که بالاتر می‌رفتم و از زمین فاصله می‌گرفتم ترسم بیشتر و بیشتر می‌شد. دیگر توکل به‌خدا کردم و تا نزدیکی‌های اطاقک دکل دیده‌بانی خودم را رساندم. پله‌های این دکل تا دومتری اطاقک بود و برای کمبود این فاصله یک نردبام دومتری با طناب به او اضافه کرده بودند که تا اطاقک اما از بدشانسی من طناب این نردبام یک‌کمی شل بود.

وقتی دوطرف نردبام را گرفتم که برم بالا حدود ۱۵ سانتیمتر خلاصی داشت که من از او بی‌اطلاع بودم. همین‌ که دستم را بردم که بالا برم آن ۱۵ سانتیمتر خلاص شد. من فکر کردم که نردبام رها شد و من دارم سقوط می‌کنم. یک یا حسینی گفتم که نگهبان برجک سریع آمد جلو درب اطاقک و گفت: برادر کیائی برای چه آمدی؟ اینجا این دکل شاید مقاومت دونفر را نداشته باشد. گفتم: منو بکش بالا که دارم سکته می‌کنم. خلاصه باهر زحمتی که بود منو بالاکشید. اطاقک دیده‌بانی واقعا وحشتناک بود اما آن بنده خدا خیلی آرام با دوربین کار می‌کرد. منم داشتم نگاه می‌کردم. بعضی موقع گلوله‌های تانک زوزه‌کشان از کنار دکل عبور می‌کرد. واقعا، صحنه‌های خطرناکی را دیده‌بانان تجربه می‌کردند. گفت که شما باید برگردی! گفتم: من دیگر جرآت برگشتن را ندارم. خندید و گفت: وقتی ۱۰۶ می‌زنی نمی‌ترسی ولی از این ارتفاع می‌ترسی؟! گفتم: همین که هست. من تنهایی پائین نمی‌رم. گفت: باشه! پس باید تاشب باشی بعدا باهم پایین می‌رویم.

همانجا نماز مغرب و عشا را با سختی خواندیم و هوا که کاملا تاریک شد. قصد آمدن به پائین را کردیم. از دوربین۲۰در۸۰ که در دیدگاه بود. تمام مناطقی که عراقی‌ها مستقر بودند، به‌وضوح دیده می‌شد. چه حال و هوایی داشت؛ دیده‎بانی در آن ارتفاع تمام تحرکات عراقی‌ها را زیر نظر داشتند. بگذریم، هوا که تاریک شد، خودش اول پایین آمد. من هم با پائین آمدن منم پله به پله با حمایت این عزیز پایین آمدیم هرچقدر که به زمین نزدیک‌تر می‎شدیم، حالم بهتر می‎شد. خلاصه، بعداز مدتی به پائین رسیدیم دوتا بوسه به او زدم و دلم به‌حال جوانان شجاع  دلیر دیده‌بانی غبطه می‌خوردم.
درود خدا بر جوانان شجاع و ایثارگر و دلیر و مومن که سخت‌ترین مآموریت‌ها را برای رضای خداوند و شادی دل امام امت و رسالتی که به‌عهده گرفته بودند، سربلند بیرون آمدند.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده