شهیدی که خود را وقف خدمت به مردم و اسلام کرد
بهگزارش نوید شاهد البرز؛ شهید "منصور زارتشت" یکم دی ۱۳۲۵ در شهرستان تهران دیده به جهان گشود. پدرش غلامرضا و مادرش همدم نام داشت. در حد دوره متوسطه درس خواند. تعمیرکار خودرو بود ازدواج کرد و صاحب دو دختر شد. ششم آذر ۱۳۶۰ در زادگاهش مورد سوءقصد نیروهای سازمان مجاهدین خلق منافقان قرار گرفت و به شهادت رسید. مزار وی در بهشت زهرای همان شهرستان قرار دارد.
آنچه در ادامه میخوانید روایتی خواهرانه از این شهید است.
"فاطمه زارتشت" خواهر شهيد "منصور زارتشت" گفت: برادرم حدود 20 سال پيش با شاه آبادي نماینده مجلس آشنا شد. طي حادثه اي با او آشنا شده بود و با یکدیگر همکاری داشتند. او قبل از انقلاب فعالیت های ضدرژیم شاهنشاهی داشت. فعالیتهایی که انجام میداد با ترس و هیجان بود و او تمایل داشت به فعالیتهایش ادامه دهد. کارهایی که انجام می داد دیوارنویسی شعارها علیه رژیم و چسباندن عکس امام بود.
شرکت در تظاهرات 17 شهریور
خواهر شهید زارتشت همچنین بیان کرد: او اقدامات ضدرژیمی را مشتاقانه انجام ميداد تا اينكه در تظاهرات 17 شهريور شركت كرد و کشتار خونین مردم در آن روز بهلحاظ روحي او را دگرگون کرد و عزمش را جزم کرد که مصممتر علیه رژیم به مبارزه بپردازد. منزل ما روبهروي پادگان بود. همان روز 17شهريور موقع اذان ظهر در بلندگو خطاب به نیروی نظامی پادگان گفت: شما مردم را بيگناه ميكشد و ما انتقامشان را ميگيريم و همين طور با آقاي شاهآبادي در تظاهرات و جلسات مختلف شركت میكرد و این کار او تا پيروزي انقلاب ادامه داشت.
شهید زارتشت و خدمت به مردم
وی در خصوص شرایط و خدمات برادر شهیدش بعد از پیروزی انقلاب چنین اظهارداشت: بعد از پیروزی انقلاب او سِمتي انتخاب نكرد. فقط گفت: ميخواهم به مردم خدمت کنم. او میگفت: میخواهد سرمایه و ثروتش را در راه خدمت به مردم و دین اسلام وقف کند. به این منظور، به جهاد کردستان رفت و در آنجا مشغول به کار شد. مدرسه ودرمانگاه ساخت و به یاد دارم؛ آنموقع بیماری سل در کردستان بیداد میکرد، او بیماران را برای مداوا به تهران و حتی به منزل شخصی خودش میآورد. آنها را با هزینه خود درمان می کرد و به کردستان بازمیگرداند.
وی در ادامه افزود: دركردستان او بارها مورد حمله قرار گرفت. در كوهها و جادهها جلويش راميگرفتند. به او حملههاي فردي و گروهي ميکردند ولي بهدلیل چابکی و شجاعتي كه داشت نتوانست موفق شود بلکه او خیلی از آنها را نابود کرد.
سنندج كه بود همراه همسرش كارهاي اجنماعي و خدماتي بسیاری انجام ميداد ولي وقتي كه براي انجام كار يا امور دفتري به تهران ميآمد باز هم با منافقان درگير بود.
روزی که به شهادت رسید
این خواهر شهید در خصوص نحوه به شهادت رسیدن برادرش به دست عمال ضدانقلاب بیان کرد: روزبسيج بود. لباس كار پوشيده بود چون مكانيك بود. او ميگفت: هركس بايد با لباس كار خودش در راهپیمایی شرکت کند تا اینکه مشخص شود مردم از همه اقشار و اصناف در راهپیماییها حضور دارند.
ناگهان صدای تیر در گوشمان پیچید. مادرم خودش را برای همچین روزی آماده کرده بود. او میدانست که يك روزمنصور رامي زنند. همه به سمت مغازه برادرم دیدیم. گویا دو موتورسوار به مغازه او میآیند و سراغش را می گیرند وقتی او میگوید خودم هستم. اسلحه را بیرون میآورند و سه تیر به قلب او و یک تیر به شکمش شلیک میکنند. وقتی ما رسیدیم او هنوز زنده بود. نمیتوانست حرف بزند. او را در ماشین گذاشتیم اما قبل از حرکت ماشین شهید شد.
میگفت: جاي من كردستان است. من بايد آنجا شهيد شوم ولي خوب قسمتش نه جبهه بود و نه كردستان بلکه تهران و کنار خانهاش بود.
انتهای پیام/
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری