در روایت خاطرات شهید مدافع حرم "علیرضا نظری" مطرح می‌شود؛
نوید شاهد - شهید "علی‌رضا نظری" از شهدای دوران دفاع مقدس است. از او روایت می‌کنند که هشت سال دوران دفاع مقدس را در جبهه بوده است و با حمله داعش به حرم آل الله بی‎قرار شهادت بود. در ادامه چند پرده روایت از این شهید بزرگوار را بخوانید.

به گزارش نوید شاهد البرز؛ علی یکی از یادگاران دفاع مقدس که همه هشت سال جنگ را در جبهه بود و با دشمن می جنگید. او در سال ۱۳۵۶ و با همسر مهربانش زندگی ساده و بی‌آلایشی را آغاز کرد. در طول زندگی صادقانه این زوج آسمانی، خدا به آنها سه فرزند یک پسر و دو دختر هدیه داد. وی دو سال قبل از سربازی در تهران در دفتر بیمه کار می کرد و سپس به سربازی رفت و دوران سربازی اش را در سوسنگرد به عنوان بی‌سیم‌چی گذراند. بعدهم عضو سپاه شد. در سپاه فرمانده گردان ادوات شد و بعد از حدود ۴ ماه به خانه آمد و به همسر و فرزندان تنهایش که در رودسر بودند، سر زد. بعد از پایان جنگ سه سال به عنوان ماموریت به شهر سقز رفت.

یک سال و نیم آنجا تنها بود تا بلاخره برای بیماری خانواده‌اش را هم به آنجا برد. او مجروح شیمیایی بود. دو سال زبانش بند بود چون دهانش دائم زخمی بود و نمی‌توانست سخنی بگوید. بعد همان زخم به گوشش زد و شنوایی او هم کم شد و موجی هم بود اما بابت این جراحت‎ها به خانواده‌اش حرفی نمی‌زد. حقوقی هم نمی‌گرفت.

بی‌قرار شهادت

در سال ۱۳۸۸ بازنشسته شد و قلبش را عمل کردند. با شروع جنگ در سوریه او بی‌قرار رفتن شد و سرانجام در سال ۹۴ به سوریه رفت و تا سال ۹۶ در آنجا ماند، هرچند بیمار بود و دردها پیکرش را رنج می‌دادند.

یکی از هم‌رزمانش می‌گوید: شهید علی‌رضا نظری سال ۶۲ وارد سوریه شد. او انسانی شریف متدین مدیر و توانمند بود. در دوران دفاع مقدس مسئولیت‌های متعددی در لشکر و تیپ ۲ میرزاکوچک‌خان داشت. رزمندگان به او خیلی علاقه داشتند و مسئولان هم از کارش راضی بودند. در جبهه‌های سوریه که بود در عملیات شناسایی دشمن خیلی دقت داشت و ادوات جنگی را با مهارت فرماندهی می‌کرد. گاهی تا دل داعش نفوذ می‌کرد. بی‌آن که از آن هراس و ترسی داشته باشد.

برآورده شدن آرزوی دیرینه

دخترش می گوید: پدرم بعد از ۳۰ سال کار و خدمت بازنشسته شد اما بازهم دست از تلاش بر نداشت. وقتی به سوریه می‌رفت خیلی خوشحال بود و وقتی برای مرخصی می آمد با آن که بیمار بود اما حال و هوای آنجا را در سر داشت. همیشه می‌گفت: دوست دارم به شهادت برسم. می گفتیم: خدا نکند. میگفت: چرا خدا نکند باید بگویید خدا کند که پدر ما به آرزوی دیرینه اش برسد. دامادش می‌گوید: ایشان با آنکه جراحت داشت و دردمند بود اما تا لحظه آخر شهادت همیشه در حال ذکر گفتن بود." لبیک یا خامنه‌ای" جالب اینکه وقت خداحافظی در تمام خانه های همسایه‌ها را زد و از آنها حلالیت طلبید و رفت. عشق فراوانی به اهل بیت و عزاداری اباعبدالله الحسین علیه السلام داشت.

شهید نظری چند سالی از عمرش را در اشتهارد زندگی کرد و هم‌رزم شهید محمد رضا خلج در دوران دفاع مقدس بود. به همین سبب و برای اینکه اشتهارد را دارالمومنین می‌دانست در این شهر زندگی کرد. هرگاه از سوریه به اشتهارد برمیگشت در مسجد شهدای اشتهارد به خاطرگویی می‌پرداخت. سخنانش آرام و غریبانه بود و فضای مسجد را معطر می‌ساخت.


منبع: کتاب مسافران بهشت

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده