فرزندی که امانت اهل بیت «ع» بود
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «مهدی نوروزی» در ۱۵ خرداد ۱۳۶۱ مصادف با نیمه شعبان به دنیا آمد. چندین مرتبه جهت مبارزه با وهابیت تکفیری به عراق اعزام شد و هنگامیکه فرماندهان سپاه قدس نبوغ نظامی و شجاعت کمنظیر او را دیدند، بهعنوان فرمانده چند عملیات انتخابش کردند که هیچکدام با شکست مواجه نشد و در آخر بهعنوان فرمانده عملیات ویژه سامرا منصوب شد و در همین مقام به فیض شهادت نائل آمد.
وی در روز شهادت امام صادق (ع) برای سومین بار راهی میدان جهاد شد و در ۲۰ دیماه ۱۳۹۳ مصادف با روز میلاد رسول گرامی اسلام و رئیس مکتب شیعه جام شهادت را نوشید.
انچه در ادامه می خوانید چند پرده خاطره از این شهید مدافع حرم است.
فرزند اهل بیت(ع)
قبل از به دنیا آمدن آقا مهدی حالتهای معنوی خاصی برای من رخ میداد که طبیعی نبودند و احساس میکردم فرزندی که قرار است به دنیا بیاید بسیار مورد توجه و لطف اهل بیت است. سه ماه مانده بود که مهدی به دنیا بیاید. خواب امام خمینی (ره) را دیدم و ایشان لباسی برای فرزندم آورده بود و گفتند: "زمانی که فرزندت به دنیا آمد این لباس را تنش کنید.« چند ماه بعد، یعنی دو هفته مانده به دنیا آمدن مهدی، خواب دیدم چند زن با چادرهای عربی مشغول تمیز کردن خانهام هستند و با کلی اصرار از آنها خواستم که زحمت نکشند و اجازه بدهند که خودم خانه را تمیز کنم. در جواب اصرار من گفتند: «فرزندی که قرار است به دنیا بیاید فرزند ماست و ما برای کمک به تو آمدهایم.» وقتی که از خواب بیدار شدم با خودم گفتم: این خانمها باید از اهل بیت امام حسین (ع) باشند و برای مهدی من آمده بودند. اتفاقات قبل از به دنیا آمدن آقا ّ مهدی آنقدر عجیب بود که یقین کرده بودم که اهل بیت(ع) برای کار مهمی انتخابش کردهاند.
راوی: فاطمه بهشتی (مادرشهید)
ماتمکده
هر شب جمعه از سامرا به کربلا میرفت و ساعتها در حرمهای معصومین(ع) زیارت میخواند و گریه میکرد. در ایام عاشورا هم خیلی نمیخندید و محزون بود. پابرهنه در دستجات، عزاداری میکرد. زمانی که در کرمانشاه مرسوم نبود در
سالروز وفات حضرت زینب)س( مراسم برپا شود، آقا مهدی هیأت "ماتمکده حضرت زینب (س)"را پر شور برگزار میکرد.
احترام به پدر
در زندگی چند خط قرمز داشت، یکی از آن خط قرمزها پدر و مادرش بودند؛ بیش از حد به من و پدر مرحومش احترام میگذاشت. سالها پدر جانبازش را، خودشتر و خشک میکرد و تمام کارهای شخصی اشرا به عهده گرفته بود. یک روز به مهدی گفتم، ده ساله که زحمت پدرت روی دوش شماست و حقش ادا کردید، پدرت وزنش سنگینه، موقع جابه جایی از زمین خدایی نکرده استخوانهای بدنت آسیب میبینند، بیا یک پرستار بگیریم که کارهای پدرت را انجام بدهد.
وقتی که این را به مهدی گفتم بلافاصله گفت: «مادر از شما خیلی بعیده این حرف! خدمت به پدرم برای من تحفهای از آسمان به زمین است و خدا اون روز رو نیاره و مهدی مرده باشه که کسی دیگه از پدر مراقبت و اون رو تر و خشک کنه.»
انتهای پیام/