نوید شاهد - شهید "محمدتقی ملامحمدی" از شهدای دوران دفاع مقدس است. نوید شاهد البرز در سالروز شهادت شهید ملامحمدی چندپرده روایت از این شهید را منتشر می‌کند.

شهید

به گزارش نوید شاهد البرز؛ اهالی محله قاضیان خوب می‌دانستند محمدتقی، کودکِ یتیم استاد غلامحسین مسگر، بچه نمازخوان و بااخلاقی است. از همان کودکی، دوست‌دارِ روحانیت است و پا به پای آنها به مسجد می‌رود، مسئله می‌پرسد، گوش به سخنان می‌سپارد و هر چه را که می شنود، در حافظه اش به امانت نگه می دارد.

بزرگ‌تر که شد، کتاب‌خوان بود. کتاب‌های مذهبی زیادی می خواند و همیشه از عالمان مبارزی همچون شهید مدرس و آیت الله کاشانی طرف‌داری می‌کرد و آن‌ها را در مبارزه با دستگاه ظلم پهلوی می‌ستود.

او در کنار تحصیل، از همان نوجوانی عاشق ورزش بود. تمرین های رشتۀ وزنه‌برداری را با پشتکار زیاد شرکت می‌کرد تا آن که در کرج با بلند کردن وزنه ۱۱۰ کیلوگرمی، به مقام اول رسید. از مبارزه با حکومت شاه هم هراسی نداشت. با پخش اعلامیه‌های امام و انقلاب و حضور در تظاهرات تهران و اجتهاد به شکل علنی خودش را انقلابی تمام عیار نشان می‌داد.

بعد از پیروزی انقلاب، هم کار بسیج شد و برای نگهبانی از انقلاب و امنیت شهر، مشغول شد. او با انجمن اسلامی اشتهارد که نهاد نوپایی بود، ارتباط مستمری داشت.

بعد هم برای خدمت سربازی ثبت‌نام کرد و بعد از گذراندن دورۀ آموزشی، به پایگاه هوایی نوژه در همدان، اعزام گردید. او در آن ایام هم، دست از مطالعه بر نداشت و به خاطر آن، از فرمانده پایگاه تشویق نامه گرفت.

با شروع جنگ، داوطلبِ حضور در جبهه شد. سه ماه در منطقه دزفول بود و دوباره به همدان رفت. بعد از دوماه، همراه گروهی از رزمندگان به اهواز اعزام شد و همراه نیروهای شهید چمران، در منطقه کرخه نور، رودرروی مهاجمان بعثی جنگید.

عملیات طریق‌القدس شروع شده بود. دشمن در وحشت و هراس بود و نیروهای سپاه، ارتش و بسیج، دلاورانه می‌جنگیدند. خمپاره‌ای از راه رسید و ترکش آن پای محمدتقی را مجروح کرد. اهمیتی ندارد و دست از جنگیدن نکشید. سرانجام شب هنگام، به خاطر اصابت خمپاره به شهادت رسید و مسافر دیارِیار شد.

یک‌بار تعریف کرده بود: «در جبهه کرخه نوری که از هم‌رزمانم مجروح شد و به زمین افتاد. داوطلب شدم که او را به بیمارستان صحرایی برسانم. فرمانده ما و موافق نبود و می‌گفت: نرو، خودت نیز کشته می‌شوی! اما من زیر آتش بی‌امان عراقی‌ها به سرعت به سوی هم‌رزمم رفتم، او را روی شانه هایم گذاشتم و به بیمارستان رساندم.

بعد که به سنگر آمدم، دیدم بر اثر اصابت خمپاره، سنگرمان به کلی منهدم شده است. همان جا گفتم: خدایا، چقدر تو مهربانی! من اگر در سنگر بودم، جانم را از دست می‌دادم.»

هم‌رزمش مرحوم «محسن غفوری» می‌گفت: ما در منطقه «کانی‌مانگای» کردستان بودیم. ایام عملیات والفجر ۴ بود. از بچه‌های اشتهارد من بودم و ابوالحسن طاهری و ابوالحسن اصلانی و حبیب‌الله ملاحسنی، که توی یک کانال نشسته بودیم.

ارتفاع آن کانال فقط هفتادسانتی‌متر بود. بیرون از کانال، حجم آتش دشمن زیاد بود. گاه و بی‌گاه خمپاره‌های عراقی زوزه می‌کشید و در جایی از زمین فرود می آمد. هر بار که خمپاره‌ای به ما نزدیک می‌شد، فوری ابوالحسن طاهری سرِاصلانی را زیر سینه خود می برد؛ در حالی که کمر خودش از کانال هفتاد سانتی‌متری بالا می آمد! وقتی از او می‌پرسیدم: چه کار می‌کنی؟ اینطوری کمر خودت ترکش می‌خورد!» با خوش‌رویی جواب می‌داد: «عیبی ندارد. بگذار من ترکش بخورم، اما سر اصلانی سالم بماند!»

همین روحیه ایثارش باعث شد که خدا به او درجه شهادت عطا کند. برادر طاهری به شهادت رسید. حبیب‌الله ملاحسنی هم از شهدای آنجاست که جنازه‌اش در منطقه جاماند.

جالب است بدانید شهید طاهری این کار را از شهید محمدتقی ملامحمدی یاد گرفته بود؛ یعنی پیش از آن، شهید ملامحمدی در آن کانال، این کار را انجام می‌داد تا شهید طاهری ترکش نخورد و سالم بماند

منبع: کتاب مسافران بهشت

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده