«یاورِ پدر»
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «مرتضی مصطفایی» هشتم شهريور 1343 در شهرستان تهران چشم به جهان گشود. پدرش ايپك علي، در مغازه تعويض روغني كار ميكرد و مادرش اكرم نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. او نيز در تعويض روغني كار ميكرد .ازدواج كرد و صاحب یک پسر شد. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. بيست و ششم شهريور 1360 در سرپل ذهاب توسط نيروهاي عراقي بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد.پیکر وی را در امامزاده محمد شهرستان كرج به خاك سپردند.
آنچه در ادامه میخوانید روایتی از تولد تا شهادت شهید «مرتضی مصطفایی است.
شهید "مرتضی مصطفایی" در سال 1343ديده به جهان گشود. وی از پنج سالگي به كودكستان رفت. 6 سالگي پا به دبستان گذاشت. او به درس و تحصیل علاقمند بود تا كلاس هشتم يعني دوم راهنمايي تحصيل كرد و هدفش خدمت به مردم بود. هميشه در مدرسه پيشاهنگ بود و در حین تحصیل با خانواده نقل مکان کرد و به كرج رفت.
وی در همه كارها شركت میکرد به كمك كارگرها میآمد و با آنها كار ميكرد و با اطلاع از تشکیل بسیج به عضویت آن درآمد و با سپاه همکاری میکرد.
تلاش در راه پایداری اسلام
شبها به گشت و نگهبانی در محل میپرداخت در تابستانها و زمستانها سرد و گرم به پاسداري از محل خود ميآمد. برای پایداری دین اسلام تلاش میکرد. به مطالعه در این خصوص بسیار علاقمند بود.
او علاقه زيادي به اسلام نشان ميداد. در مورد اين جور كتابها خيلي ميخواند و به موقع سر نماز ظاهر ميشد بعد از چندين ماه يا 12ماه بعد كه در تابستانها و زمستانها سرد و گرم به پاسداري از محل خود ميآمد و وقتي كه از بسيج اين محل هم به جبههها اعزام ميكنند مشتاقانه براي ثبتنام اسم خود را نوشت و وقتي كه مادرش فهميد او میخواهد به جبهه برود،گريه كرد و به او گفت: نرو! حتي هنگام سوار شدن بر ماشین هم پدرش به او گفت که نرو برگرد به کمکت در مغازه نیاز دارم که در جواب مادرش گفت: خداي شما هم بزرگ است. مادر چرا گريه ميكني من براي دين اسلام و ايران عزيز به جبهه ميروم.
حلالم کنید
او بعد از خداحافظی با دوستش به تهران رفتند و دوره آمادگي جبهه آموزش سلاحهاي سنگين را ديد و به تنهایی به جبهه اعزام شد. از جبهه برای ما نامه مینوشت.
در آخرین مرخصی که از جبهه آمده بود بعد از چندين روز ديگر به جبهه رفت و از آنجا براي ما كتابهاي اسلامي و چند قطعه عكس براي ما فرستاد. در نامهاش از ما حلالیت طلبیده بود تا اینکه در منطقه سرپلذهاب به شهادت رسید.
دارای استعداد و هوش خاصی بودن و دلسوز و یاور پدر ، و درهمه جا از اسلام طرفداری می کرد و همیشه سعی می کرد به زیردستان کمک کند و بسیار خوشرو و خوش اخلاق بود.
توصیه شهید به مادرش
او دارای روحیه عالی بود و خیلی دلش می خواست که به زیر دستان خود کمک کند و تا قبل از جبهه رفتنش بهترین یاور پدر بود. موقع اعزام که مادرش گریه می کرد به مادرش می گوید که مادر ناراحت نباش و توکل به خدا کن و از خدا روزیطلب کن و خدا را شکر کن که من برای دفاع از اسلام عازم شدهام. اگر یک فردی منافق و ولگرد بودم چه میکردی و به این ترتیب مادرش را راضی میکرد.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد
انتشارات، هنری