روایتی از شهید محمدزاده ارشاد؛ "از آسمان آمد"
مادر شهید "نادر
محمدزاده ارشاد" از فرزند شهیدش چنین روایت میکند: پسر
بسيار خوبي بود. خيلي باحجب و حيا بود. هم درس ميخواند و هم در جائي كار ميكرد تا بتواند خرج خانواده را تأمين كند.
برای کشورم
دوران سربازی اش را میتوانست در تهران بماند اما گفت: من بايد به جبهه بروم و براي كشورم كاري بكنم. عاشق جبهه بود و دوست داشت كار مفيدي انجام بدهد. مي گفت: آنجا خيلي سخت است و هركاري براي كشورم بتوانيم انجام ميدهم. ميگفت: گفتهاند سال 65 بايد سالي باشد كه ماعراقيها را بيرون كنيم. گفت: سه تا پسرت را براي خودت نگهدار؛ رسول را كه نميتواند بجنگد درخانه نگهدار؛ برادركوچكم را به كودكستان بفرست.
بار آخر به من گفت: احتمالش
زياد است كه من شهيد شوم. میگفت: در درهاي گير افتاده بوديم و پله كنديم بالا آمديم و اينبار ميخواهيم كار اساسي انجام دهيم. بسيج و سپاه و ارتش اينبار باهم هستند و عمليات
خيلي وسيع است.
شهید رمضانالمبارک
خواهر شهيد "نادر محمدزاده ارشاد" در مورد برادر شهیدش چنین روایت میکند: زمضان آن سال، رمضان ديگري بود. عاشقانه عبادت كرديم و ازلحاظ معنوي خيلي پربار بود. همه حال و هواي ديگري داشتيم وگوئي به دلمان الهام شده بود كه برادرم شهيد ميشود و در همتن رمضان شهيد شد. يك خواهرم و مادرم با هم خواب ديده بودند؛ با چتر از آسمان آمده است. مادرم زماني كه نادر شهيد شد حالش خيلي دگرگون شدبه پشت بام مي رفت و آسمان رانگاه مي كرد...
منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری