روایتی از شهادت شهید «حسین علی توپچی»
نوید شاهد کرج: قوطي كنسرو را برداشته و با كارد سنگري خود در آن را باز كرد و به من گفت: بيا آخرين غذاي خود را بخوريم
 

اختصاصی نوید شاهد کرج: اينجانب علي يوسفي با شهيد حسين علي توپچي در تاريخ پانزدهم مهر 59  به جبهه هاي حق عليه باطل از طرف سازمان فدائيان اسلام كرج به ستاد جنگهاي نامنظم  اعزام شديم. ما بعد از اينكه وارد شهر جنگ زده اهواز شديم بلافاصله تقسيم بندي شده و به اردوگاه توحيد كه يكي از سنگرهاي ستاد جنگهاي نامنظم شهيد چمران بود رفته و بعد از سازماندهي به منطقه نبرد عازم شديم.

منطقه عملياتي ما دهكده دهلاويه بود كه در چهارده كيلومتري شهر سوسنگرد واقع بود، ما توانسته بوديم بعد از پيشرويهاي مكرر دشمن، صداميان را در اين منطقه متوقف كرده و به پدافند مشغول شويم. من و شهيد توپچي با ديگر برادران اعزامي از كرج در كنار هم خدمت ميكرديم. شهيد توپچي با حالات عرفاني خود به ما روحيه و درس مقاومت ميداد. صحبتهاي او فقط در رابطه با معنويت و انسانيت بود و من خاطراتي را كه ذيلاً ذكر خواهم كرد را هيچ وقت فراموش نخواهم كرد.

بعد از سپري كردن روزي سخت ناگهان در ساعت 4 بعد از ظهر ، توسط بي‌سيم با رمز به ما اطلاع دادند كه تانكهاي دشمن در حال پيشروي به سوي ما هستند، بلافاصله توسط فرماندهي منطقه، گروهي براي مقابله با تك دشمن آماده شده و از كانال كنار جاده دهلاويه ـ بستان به طرف دشمن حركت كردند.

بعد از گذشت تقريباً يك ساعت درگيري شديد بين نيروهايي كه به جلو رفته بودند با دشمن روي داد ولي متأسفانه از برادراني كه به جلو رفته بودند خبري نشد.

بعد از تصميم‌گيري فرماندهي منطقه مقررشد من به همراه گروهي كه تقريبا یازده نفر مي‌شدند و شهيد توپچي نيز جزء آنها بود به جلو رفته و بعد از شناسائي منطقه از حال برادران باخبر شویم و در صورت امكان به آنها كمك برسانيم. من اين مأموريت را قبول كرده و به اتفاق برادران براي ياري رساندن برادران جلوئي عازم شديم. بعد از طي مسافتي حدود 500 متر، من امكان محاصره شدن دوستانم را داده و به آنان گفتم كه شما بنشينيد تا من قدري به جلو رفته و بعد از باخبر شدن از حال رزمنده ها به عقب آمده تا باهم اقدامات لازم را انجام دهيم، آنها هم قبول كرده و به روي زمين نشستند.

در حالي كه من داشتم به طرف جلو مي‌رفتم ناگهان شهيد توپچي مرا صدا كرد و گفت اجازه بده تا من هم با تو براي شناسائي به جلو بيايم، من مخالفت كردم. او گفت حتماً بايد بيايم و با اصرار مرا متقاعد كرد. هر دو به اتفاق هم به طرف دشمن حركت كرديم و بعد از طي مسافتي در بين راه مقداري جيره جنگي همراه يك قوطي كنسرو به روي زمين ريخته شده بود.

شهيد توپچي قوطي كنسرو را برداشته و با كارد سنگري خود در آن را باز كرد و به من گفت: بيا آخرين غذاي خود را بخوريم و من به او گفتم خودت بخور چون من ميل ندارم و من مشغول برداشتن جيره جنگي كه روي زمين ريخته شده بود شدم، شهيد توپچي در آن لحظات كاملاً برايش مشخص شده بود كه به لقاءالله خواهد پيوست. هنگاميكه من به چهره او نگريستم نوری در آن چهره مي‌ديدم كه براي من تا آن لحظه سابقه نداشت.

خلاصه حركت كرديم و به طرف جلو رفتيم. بعد از طي مسافتي به تعدادي از برادراني كه به جلو رفته بودند برخورد كرديم و مشاهده نموديم در دام محاصره دشمن افتاده و بعد از مقاومت‌هاي بسيار و به هلاكت رساندن بسياري از نيروهاي دشمن و انهدام تانكهايشان خود نيز به درجه رفيع شهادت نائل شده‌اند، ما نيز متوجه شديم دشمن ما را محاصره كرده است و از سمت راست جاده تانكهاي دشمن ما را هدف قرار داده و از سمت چپ نيروهاي پياده دشمن.

او شهادت را عاشقانه در آغوش کشید:

بعد از به هلاكت رساندن تعدادي از نيروهاي دشمن من به شهيد توپچي گفتم برگرديم و از پشت با نيروهايمان به دشمن حمله كنيم. در حين برگشت گلوله يكي از نيروهاي پياده دشمن كه از سمت چپ به طرفمان تيراندازي مي‌كرد به دست من اصابت كرد و دست چپ مرا مصدوم ساخت، من به اين موضوع اعتنائي نكرده و سريع به عقب حركت كرديم در همين حال يكي از تانكهاي دشمن كه متوجه وجود ما در منطقه شده بود به طرف ما حركت كرد و در فاصله تقريباً ده متري در آن طرف جاده مستقر شد و به طرف ما مسلسل دوشكا تيراندازي كرد. من و شهيد توپچي بلافاصله در كانال كنار جاده به روي زمين دراز كشيديم دوباره تانك مذكور به طرف ما شليك كرد بعد از شليك تانك من چون با فاصله نيم متر جلوي شهيد توپچي دراز كشيده بودم با فرياد به شهيد توپچي گفتم كه آماده شو تا سريع حركت كنيم، ولي متأسفانه صدائي از شهيد توپچي نشنيدم. برگشتم و با پوتينم آهسته كلاه او را لمس كرده و تكان دادم ولي شهيد توپچي حركتي نكرد. هنگاميكه بهترنگاه كردم متوجه شدم سوراخي به اندازه يك سکه بالاي سر شهيد توپچي ايجاد شده و در جا او به ملكوت اعلاء پيوسته و شهادت را با عمق جان لمس کرده و آن چنان راحت جان به جان آفرين سپرده بود كه حتي من با فاصله كمتر از نيم متر كه با او داشتم متوجه شهادتش نشدم.

او آخرين غذاي خود را در كنار من خورد و بلافاصله فيض عظيم شهادت را درك كرد. من چون به دستم گلوله خورده بود نتوانستم شهيد توپچي را با خود به عقب حمل كنم. آهسته آهسته و سينه خيز خود را از آنجا دور كرده و هنگاميكه به عقب برگشتم جريان برادراني را كه به محاصره افتاده بودند را به فرماندهي كل اطلاع دادم و همچنين از رشادت و جوانمردي شهيد توپچي برايشان تعريف كرده و محل شهادت برادر شهيد توپچي را به آنها گزارش دادم.

فرماندهي كل بعد از در جريان قرار گرفتن محاصره برادران با نيروئي عظيم اقدام به كوبيدن دشمن و انهدام و متلاشي كردنشان كرد. و بحمدالله مكر و حيله دشمن به خودش بازگشت و آنچنان ضربه سختي به دشمن وارد شد كه بلافاصله دشمن اقدام به عقب‌نشيني كردو برادران بعد از عقب نشيني دشمن و تاريك شدن هوا اقدام به آوردن شهيد توپچي و ساير برادران شهيد كردند. بعد مرا نيز به بيمارستان اهواز جهت مداوا فرستادند و اين بود شمه‌اي از شجاعت و دليرمردي برادر شهيدمان حسينعلي توپچي رحمت‌الله عليه.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده