گفتگوی اختصاصی به مناسبت سالروز شهادت دکتر چمران
خلاصه با تمام ترغیبهایی که دکتر چمران کرد، آن مرد سلاح را انداخت و شاید آن لحظه جز لحظه های ناب و تکرار نشدنی خاطرات من از جنگ بود. جوان اسلحه را انداخت و چمران را بغل کرد و آن صحنه همه ما را تحت تاثیر قرار داد و این پنج دقیقه یک عمر انسان ساخت و بعدها آن جوان از فرماندهان بزرگ ومعروف جنگ شد...
شهید چمران در پنج دقیقه برای یک عمر انسان ساخت

گفتگوی اختصاصی نوید شاهد البرز با جانباز هفتاد و پنج درصد «اباذر خدابین» در خصوص خاطرات با شهید دکتر چمران:

مروری کوتاه بر زندگی «مصطفی چمران»

مصطفی چمران ساوه‌ای (۱۳۱۰ تهران – ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ دهلاویه) معروف به دکتر چمران و شهید چمران، فیزیک‌دان، فعال سیاسی، از اعضای نهضت آزادی ایران، وزیر دفاع دولت مهدی بازرگان، از همراهان موسی صدر در تشکیل جنبش امل (لبنان)، وزیر دفاع ایران، نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی، از فرماندهان ایران در جنگ ایران و عراق و بنیان‌گذار ستاد جنگ‌های نامنظم در جریان جنگ ایران و عراق بود.

وی در دانشگاه تهران، تحصیلات خود را در رشته الکترومکانیک به پایان برد. سپس برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و درجه دکتری در فیزیک پلاسما کسب کرد. پس از گذراندن آموزش‌های نظامی در مصر، به لبنان رفت و به همراه موسی صدر، در تشکیل جنبش امل نقش مؤثری داشت و از فرماندهان آن بود.

چمران در زمان تحصیل در دانشگاه تهران، در درس ترمودینامیک، شاگرد مهدی بازرگان بود. آشنایی او با بازرگان، عامل مهمی در ورود او به عرصه سیاست به شمار می‌رود. وی در دوران پس از کودتای ۲۸ مرداد در سازمان نهضت مقاومت ملی که زیر نظر افرادی چون بازرگان، سید رضا زنجانی و سید محمود طالقانی اداره می‌شد، فعالیت می‌کرد. در زمان تحصیل در خارج از ایران، او به همراه ابراهیم یزدی، علی شریعتی و صادق قطب‌زاده، شاخه خارج از کشوری نهضت آزادی ایران و همچنین انجمن اسلامی دانشجویان ایران در آمریکا را تأسیس کرد. پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ ایران، او به ایران بازگشت و در دولت بازرگان، مدتی وزارت دفاع را برعهده داشت. او به عنوان یکی از اعضای نهضت آزادی، در دوره نخست مجلس شورای اسلامی از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد.

در جریان جنگ ایران و عراق، وی یکی از فرماندهان ایران بود. چمران با شروع جنگ، به اهواز رفت و ستاد جنگ‌های نامنظم را بنیان‌گذاری کرد. از دیگر کارهای مهم وی ایجاد هماهنگی بین نیروهای ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. مصطفی چمران در ۳۱ خرداد ماه ۱۳۶۰ در مسیر دهلاویه-سوسنگرد بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پشت سرش کشته شد.


*** آقای خدابین در ابتدا یک زندگی نامه کوتاه از خودتان می فرمایید؟

 «اباذر خدابین» هستم در سال 1334، در «حاجی آباد» کرج متولد شدم. دوران ابتدایی را در مدرسه محمد صادق فاتح درس خواندم و بخشی از دوران دبیرستان را در دبیرستان فارابی کرج که الان به دبیرستان نمونه دهخدا نامش تغییر کرده است، ادامه تحصیل دادم. دیپلمم را در مدرسه رزمندگان شهر کرج گرفتم. من فعالیتهایم را درقبل و حین انقلاب و بعد از انقلاب داشتم و نا آرامیهایی که در گنبد، در کردستان، تکاب و بیجارو... صورت گرفته بود، حضور فعالی داشتم و بعد از ان که کردستان و سنندج حضور فعال داشتم.

من یک تراشکار بودم که آموزشهای بسیج ملی را دیده بودم، رفتم کردستان و پاوه چون برادرم در آن منطقه بود که آنجا با شخصیت بزرگواری مثل دکترمصطفی چمران آشنا شدم و کلا مسیر زندگی من تغییر کرد. کلام و مرام ایشان طوری بود که کمتر آدمی پیدا می شد که با او برخورد کند و اثربسیار مثبتی از این برخورد نبیند. او یک متخصص متدین و عارف وبنده خدا در همه ابعاد بود. محور گفتگو امروز ما فتح خرمشهر و عملیات بیت المقدس می باشد. که من سعی می کنم از خاطرات آن عملیات صحبت کنم.

شهید چمران در پنج دقیقه برای یک عمر انسان ساخت


*فرمودید شما با شهید مصطفی چمران  در کردستان برحورد داشتید  ، آیا خاطراتی از دکتر چمران دارید؟

یکی از ویژگیهای و روحیات چمران این بود که همه جمع ها را می پذیرفت ومانند دیگران که برای معاشرتهایشان مبادی به آداب خاصی هستند و حد ومرز با آدمهای خاصی را تعیین می کنند، نبود. شهید چمران اعتقاد داشت و می گفت: ما باید با شرایط ومقتضیات جامعه و با افراد جامعه کشور را اداره کنیم. در آن واقعه بسیار غم انگیزی که در پاوه اتفاق افتاد به من بقیه کسانی که آنجا حضور داشتند.

من به کردستان رفته بودم که برادرم را پیدا کنم و جایگزین او شوم واو برگردد که سر از پاوه در آوردم.

تفکر من در مورد کردستان این بود که کردستان یک شهر می باشد وقتی رفتم آنجا متوجه شدم به آن منطقه کردستان می گویند.

بخاطر دارم که من اعزامی کرمانشاه بودم و اونروز شهید چمران با یک جیپ آمد وگفت که هرکسی که امروز اعزامی می باشد، سوار اتوبوس شود چون جا نشد، من و چند نفر دیگر سوار ماشین جیپ شدیم و به پاوه رفتیم در ساعتهای اولیه در پاوه مشکلی نبود ، بعد از سه ساعت گفتند پاوه محاصره شده است. هر روز و هر ساعت حلقه محاصره تنگتر می شد و شرایط بسیار سختی حاکم بود بعد از چند روز یک روز صبح سه تا هلی کوپتر پیدا شد که اولی اومد و نشست و دومی هم که تیمسار فلاحی و بنی صدر و چند نفر همراهشون بودند که اومدند و نشستند و هلی کوپتر سومی که در فرود بود پروانه ملخ گیر کرد و هفده نفر از عزیزان ما به دلیل این حادثه هلی کوپتر در حال چرخش به شهادت رسیدند.

این باعث شد روحیه بچه ها تضعیف شود. ما در آن وضعیتی که داشتیم در قلت بودیم و این اتفاق پیامد بدی داشت.زمانی که هلی کوپتر نشسته بود هیچ آتشی به سمت ما شلیک نشد و بنی صدر گفت: اینهمه شلوغش کرده بودید و سروصدا و... ما که چیزی ندیدیم ولی با این حال به کرمانشاه که رسیدیم، نیرو می فرستیم و حمایت می کنیم.

آنها رفتند و بعد از رفتن آنها باز آتشباران به سمت ما شروع شد و صبح روز بعد از آن غائله، قرار شد از توی پاسگاه ژآندارمری کم کم عملیات کنیم، ما عملیاتی انجام دادیم به خواست خدا که بسیار موفق بود و تعداد258 نفر هم اسیر گرفتیم که بیشتر مرد بودند و نظامی بودند ومسلح و بعضیها هم سلاح نداشتند. اینها را گرفتیم و آوردیم کنار رودخانه وکفشهاشون هم در آوردیم و چمران که این منظره را دید گفت : کفشهای اینها چی شده؟ چرا کفشهای اینها پاشون نیست؟در این وضعیت هستند؟ ما گفتیم: برای اینکه شتاب اینها کم شود، به هر حال اینها دشمن هستند.

شهید چمران ناراحت شد وگفت: در اشتباه هستید، اینها مردم این منطقه هستند و با ما هرگز دشمن نیستند و ماهم با آنها دشمن نیستیم . ناگهان یک نفراز مردم منطقه برخاست و گفت: از دید ما شما دشمن ما هستید. هم گروه اشرف دهقان دشمن ما هستند وهم کومله ها، هم شما و با دیگران هیچ فرقی ندارید. شهید چمران گفت: نه؛ ما دوست شما هستیم، اینهایی که در محاصره هستند، مگر زن وبچه مردم نیستند؟

شهید چمران اسلحه خود را که یک کلت کمری بود در آورد و گفت: اگر ما دشمن شما هستیم بیا دشمنت را بکش. دشمنت را نابود کن وبگو من قهرمان بودم واز خودت اسطوره درست کن.

این ماجرایی که دارم تعریف می کنم، در زمانی اتفاق افتاد که هنوز جنگ شروع نشده بود و هنوز پنج آذر نشده بود و فرمان بسیج هم از طرف امام صادر نشده بود .

خلاصه با تمام ترغیبهایی که دکتر چمران کرد، آن مرد سلاح را انداخت و شاید آن لحظه جز لحظه های ناب وتکرار نشدنی خاطرات من از جنگ بود. جوان اسلحه را انداخت و چمران را بغل کرد و آن صحنه همه ما را تحت تاثیر قرار داد و این پنج دقیقه یک عمر انسان ساخت و بعدها آن جوان از فرماندهان بزرگ ومعروف جنگ شد.

چمران اسیران را که دستگیر کرده بودیم را مسلح کرد وگفت: باید شهر را پاکسازی کنید و چمران از جوان خواست که با کمک آنها شهر را پاکسازی کند . ما هر لحظه احساس خطر می کردیم و چمران اعتماد داشت به سخنان و جاذبه ای که داشت.

شهید چمران به اسیران گفت: خدایا تو شاهد باش که ما برای اعتلای کلمه لااله الا الله آمده ایم و برای نفوس مسلمین ارزش قایل هستیم و تو شاهد باش و "کفی بالله وکیلا وکفی بالله شاهدا " و نهایتا گفت: خدایا من به بندگان تو اعتماد کردم وهمانگونه که من به تو اعتماد کردم وبه قدری این کلمات انگیزه می داد بخصوص در ما که آن انگیزه لازم را نداشتیم و ما با اطمینان خاطر شهر را پاکسازی کردیم و من وشهید چمران بعد از قاعده گلستان و تکاب و گنبد ونهایتا دفاع مقدس در جبهه بودیم.

    

              گفتگو از نجمه اباذری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده