والاترین آرزوها
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «حسینعلی عنایتی» در سال 1343، در خانوادهایی مذهبی و متدین در قریه «هشتگرد» دیده به جهان گشود. او به مدرسه راه یافت و برای کسب علم و دانش قدم گذاشت و با شروع اولین جرقههای انقلاب اسلامی فعالیت چشمگیری داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با شرکت در نیروی انتظامی و بعد از ان در بسیج فعالیت داشت با شروع جنگ تحمیلی ایشان به کمک دیگر مدافعان انقلاب شتافت.
پس از پایان ماموریت در دادسرای انقلاب کرج مشغول به کار شد و در عین حال با بسیج و مسجد محل همکاری میکرد و چندی بعد نیز برای بار دوم به جبهه رفت و دوباره برگشت و بعد از مدتی دوباره به جبهه اعزام شد و خود را برای شهادت آماده و محیا کرده بود. تا اینکه سرانجام در تاریخ یازدهم مهرماه 1361، در عملیات «مسلم بن عقیل» در منطقه عملیاتی «سومار» با اصابت ترکش به سر به درجه رفیع شهادت رسید و به لقاءالله پیوست.
آنچه در ادامه میخوانید روایتی از «شهید حسینعلی عنایتی» از کتاب «ستارگان راه» است.
«مـن شـهید می شِـوم»؛ ایـن را گفـت و سـاکش را روی دوشـش انداخـت و از در خانـه زد بیـرون. ایـن بـار چهـارم بـود کـه راهـی می شـد. حـالّا از دفعـة اوّل کـه پاییـز سـِال 60 بــا حــدود پانــزده نفــر از هم محلّهایهایــش بــه جبهـه کرخه نــور رفتــه بــود، یــک ســال میگذشـت و او در ایـن مـدّت چـه داغهـا کـه ندیـده بـود و چـه حسـرتها کـه نخـورده بـود:
اگـر داغ دل بود، مـا دیدهایـم / اگـر خون دل بود، ما خوردهایم
اگر دل دلیل اسـت، آوردهایم / اگر داغ شـرط است، ما بردهایم
حسـین از دوسـتانی کـه اگـر تـا دیـروز پایـی بـر زمیـن داشـتند، الّان دسـتی بـر آسـمان می ســاییدند، عقــب مانــده بــود. اینها را حس کــرده بــود، اینهـا را دیــده بــود و هیــچ نگفتـه بـود و هیـچ نخواسـته بـود، مگـر شـهادت. احسـاس میکرد کـه رسیده است بـه فصـل شـکوفایی گُل، رسـیده اسـت بـه ابتـدای گلسـتان معرفتـی کـه سرشـار از روشـنایی اسـت و آن قـدر آبـی و زلّال کـه درسـت روبـه روی وضـوح زمـان و زمیـن باِیسـتد و بیلرزش حـرف و صـوت و کلام، محکـم و آرام و مطمئـن و بـا قدقامتی تمـام بگویـد: «مـن شـهید می شـوم»؛ و حتـی در خلسهای بالّاتـر از ایـن، کـه پـس از سـیر در کوچه باغهای حیـات ملکـوت بـه دسـّتش داده بودنـد، رو کنـد بـه دوسـت همرزمـش و بـاز بـا طمأنینـه و شـمرده و بـا اطمینـان بگویـد: «اوّل، تـو شـهید میشـوی!». و وقتـی مـا در دفتـر ذهنمـان خاطراتـش را ورق زدیــم، دیدیــم همانــی بــود کــه او گفــت، همانــی شــد کــه او خواســته بــود؛ اوّل دوسـت حسـین بـه شـهادت رسـید و بعـد خـودش.
حسـین فرزنـد زمـان خـودش بـود؛ از مکبـری در مسـاجد و حاضـر شـدن در صـف نمـاز جماعــت، جلسههای قرآنخوانـی و هیئتهای مذهبی و عزاداری در نوجوانــیاش، تــا شـرکت در راهپیماییهـای دورۀ انقـلاب بـا سـنّ و سـال کَمَـش؛ و بعـد کاراییاش در انجمـن اسـلامی منطقـه مسـکونی ساسـانی کـرج و حضـور پرُرنگـش در بسـیج و گذرانـدن آموزشهای رزمی، تـا سـلاح بـه دسـت گرفتـن و پشت خاکریـز دفـاع از انقـلاب در خـطِّ مقـدّم جبهـه ،مقـاوم در برابـر دشـمن، ایسـتادن.
مظلومیـّت، زبـان سـالم، اخـلاق ملایـم و رفتـار مناسـب، بهتریـن توصیـف از جوانـی اسـت کــه قامــت یلداییاش در منطقه سومار و در عملیات مسـلم بن عقیل شکســت، تــا دســت ناپـاک دشـمنان بعثـی در برکنـدن نهـال جمهـوری اسـلامی نـاکام بمانـد.
مـرگ چیـزی نیسـت جـز تحوّلـی از زندگـی فانـی و کشـت و زرع بـه زندگـی باقـی و محصــول و برداشــت. خــوش بــه ســعادت کســی کــه در راه الله، بــه خاطــرالله و بــرای الله شـهید شـود و ایـن، والّاتریـن آرزویـم بـوده و امیـد فراوانـی دارم کـه بـه آن مقـام رسـیده و یـک شـهید کوچکـی از خیـل شـهدای اسـلام باشـم.
همـگام بـا انقـلاب و ملّـت همیشـه در صحنـه باشــید، تـا بـه انقـلاب اسـلامی صدمـه نرسـد؛ در غیـر ایـن صـورت، اسـلام شکسـت خواهـدخـورد و اگـر اسـلام شکسـت بخـورد ،فکـر کنیـد چـه مصیبتـی بـه بـار خواهـد آمـد.
اینها تکّههایی اســت از وصیتّنامهاش. اینها را هنـگامی نوشتهاســت کــه پشــت پرچــین صبــح مینشسـت و تـا لحظههای سـبز خـدا بـالا میرفـت؛ حسـین، حسـینعلی عنایتـی؛ شـهید امـروز و فرداهـا و همسـایه و همـرزم و دوسـت دیـروز مـا.»
انتهای پیام/