بیریا و باصفا
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «رضا قانع پور» دوازدهم دی ۱۳۳۲، در شهرستان کرج دیده به جهان گشود. پدرش علی اصغر (فوت ۱۳۵۶) و مادرش کبرا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. کارمند بود. سال ۱۳۵۴ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هفدهم تیر ۱۳۶۵، در مهران توسط نیروهای عراقی با اصابت ترکش به شکم، شهید شد. پیکر وی را در امامزاده محمد (ع) زادگاهش به خاک سپردند.
آنچه در ادامه میخوانید متن روایتی از این شهید در کتاب «ستارگان راه» است.
«هـدف مـن از رفتـن بـه جبهـه تنهـا و تنهـا بـرای خشـنودی و رضـای خداونـد متعـال و پیـروزی انقـلاب اسـلامی بـه رهبـری امـام امّـت خمینـی عزیـز اسـت. میبینیـد! هدفـش رضـای خـدا بـود و رضایـت امـام زمانـهاش، نـه زر و زور و زیـور، نـه مقـام و موقعیـّت و محبوبیـّت، بـرای خـدا و خلـق و خدمـت، محـض خاطـرِ مـردم و مردانگـی و مـروّت، نگفـت تک پسـر خانـواده هسـتم و دُردانه چشـم مـادر، ننوشـت سـه فرزنـد دارم یکـی از یکـی شِـیرینتر، کاری دارم و درآمـدی، همسـری و گـذران عمـری، چـرا بـار خاطـر ببـرم و آزار یـار شـاطر بخـرم، نـه، نوشـت خواسـته دیـن ایـن اسـت و نـازَش، و مـن هسـتم و بـرآوردن نیـازش:
اسـلام عزیزمـان احتیـاج بـه خـون مـا دارد و بایـد بـا خـون مـا آبیـاری شـود تـا بتوانـد زنـده بمانـد.
و دو دیگــر آنکــه بــرای آینــدگان یــادگار مانــدگار گذاشــت تــا بــه حــرف راهــش را تحریـف نکننـد و بـه کتابـت هدفـش را تضعیـفِ نگرداننـد، کـه اگـر مـیرود، آزادانـه مـیرود و مردانـه، نـه زورمدارانـه و ذلیلانـه:
خانـوادۀ عزیـزم! مـن بـا چشـمان بـاز و فکـری آسـوده راه خـود را انتخـاب کـردهام؛ کسـی مـرا بـه اجبـار و یـا بـا زور بـه جبهـه نفرسـتاد.
و سـوّم نیـز اینکـه مـرد اخـلاق بـود، بی ریـا و بـا صفـا، فروتـن و مهربـان، و مشـتاق رفـت و آمـد بـا اقـوام و دوسـتان، و بـه دنبـال جلـب محبـّت الهـی، کـه گفتهانـد:
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود / زمانه طرح محبتّ نه این زمان انداخت
ای آفریـدگار توانـا! ... ای پـروردگار دانـا و توانـا! ... خداونـدا! بـا قلبـی سرشـار از عشـق و محبـتِ تـو و بـا وجـودی آکنـده از ایمـان بـه تـو، بـه درگاهـت روی مـیآورم. ای آرزوی قلــوب مشــتاقان! ای آخریــن مقصــد دوســتان! درخواســتم از تــو فقــط محبـّـت بــه کســی اسـت کـه تـو او را دوسـت داری و محبـت بهـر کاری کـه مـرا بـه قـرب تـو میرسـاند؛ درخواسـت میکنـم کـه خـودت را از هر چـه غیـر توسـت در قلـب مـن، محبوب تـر قـرار بـده و درخواسـت دارم محبـت مـرا منجـر بـه مقـام خشـنودی خـود سـاز.
و از تــو درخواســت دارم کــه میــزان شــوقم را بــه تــو، بیــش از گناهانــم قــرار دهــی .خدایـا! بـر مـن منـت گـذار و اجـازه ده نظـری بـه تـو کنـم و تـو را بـا کمـال معرفـت، بـا چشـم دل ببینـم. خدایـا! تـو هـم بـا چشـم محبـت وِ لطـف بـه مـن نـگاه کـن، صـورت از مـن نگـردان. خدایـا! مـرا اهـل سـعادت و مسـافران راه حقیقـت و آنهایـی کـه قـدم بـه سـوی تــو برمیدارنــد، قــرار ده.
آن حامــی انقــلاب از روزهــای آغازیــنِ تظاهــرات علیــه نظــام ستمشــاهی و آن کارمنــد بسـیجی کـه بـا رانندگـی آمبولانـس در خدمـت رزمنـدگان مجـروح بـود، مسـلک و مذهبـش و رفتـار و گفتـارش همیـن بـود کـه خواندیـد و دشـمن رویـارو در جبهـه نمیتوانسـت کـه بشـنود، نخواسـت کـه ببینـد، و همیـن بـود کـه در آزادی شـهر مهـران، ایـن گُل مهربـان را چیدنـد، دقیقـاً در همـان هنگامـهای کـه آن را کربـلای یـک نامیدنـد.»
انتهای پیام/