شهیدی که امام حسین(ع) را واسطه شهادتش قرار داد
به گزارش نوید شاهد البرز؛ آن زمان که در اوج مقام و منزلت خود را تنها یک بسیجی میدید سادگی و صفا در چهرهاش موج میزد. مانند کبوتر پروازکنان تا آسمان کوچ کرد آن زمان که تیرهای خصمانه دشمن شهپر او را مورد هدف قرار داد به سوی خدا عاشقانه پرگشود و آرزویش را به آغوش کشید.
شهید والامقام سردار علیرضا آملی در یکی از روزهای گرم تابستان در اواخر شهریور ماه سال ۱۳۴۵، با بانگ رسای الله اکبر اذان ظهر در شهرکرج بهدنیا آمد و اوّلین فرزند پسر خانواده بود و با حضورش در جمع گرم خانوادهاش شادی و شور دیگری به پا کرد و با آمدنش خیر و برکت را برای خانواده به همراه آورد. او در دامان پرمهر مادری با ایمان و مؤمن و در سایه پدری زحمتکش و پر تلاش پرورش یافت و بزرگ شد.
از همان کودکی با اخلاق و رفتار خوبش همه را مجذوب خود کرد و جوّ سالم و اسلامی خانواده او را به سوی خدا و محبت اهل بیت سوق داد. او از سن هفت سالگی به خواندن نماز و فرائض دیگر اسلامی اقدام کرد. با رفتن به دبستان مرحله جدیدی از زندگیاش را آغاز کرد. دوران ابتدایی و راهنمایی را در دبستان دکتر دواچی با موفقیت پشت سرگذاشت و با شروع جنگ تحمیلی دوران دبیرستان او شروع شد، با نام نویسی در دبیرستان شهدای انقلاب به دوران جدیدی در زندگیاش پا نهاد، او دیگر تنها به درس خواندن اکتفا نمیکرد و با فعّالیت در پایگاه بسیج محله خود را آماده برای حرکتی بزرگ میکرد، او در مدرسه عشق و ایثار نام نوشته بود و با کمک مردانی بزرگ و عاشق، چون شهید سلمانی که از نزدیک با او بودند و مانند معلّمی دلسوز او را راهنمایی میکردند و در مسیر حرکتی که انتخاب کرده بود به سرعت پیش میرفت. فریاد بلند علی دیگر کمتر درمیدان ورزشی محل که در اوقات فراقتش در آن به ورزش فوتبال میپرداخت، شنیده میشد و دیگر اورا نمیدیدند، هرکس میخواست علی را ببیند باید در پایگاه بسیج و یا واحد فرهنگی اتحادیه انجمنهای اسلامی دانش آموزان کرج او را مییافت. علی از بدو ورودش به اتحادیه در واحد تبلیغات، قسمت پخش مشغول فعّالیت شد و بعد از مدتی خصوصیات اخلاقیاش مخصوصاً نظم او در کارها مورد توجّه همه قرار گرفت. او به عنوان الگوی انضباط و معلّم اخلاق در بین دوستان معرفی شده بود، علی در حال تکامل بود، تکامل در بُعد انسانیّت و آنچه خدا به او امانت داده، در این ایام بود که گویی فریادی رسا اورا به سوی خود میخواند، صدایی که تا اعماق وجودش نفوذ کرده بود و او را بیقرار میکرد، آری او ندای (هل من ناصر ینصرنی) را از صحرای کربلا از زبان رهبر کبیر انقلاب با گوش جان شنیده و لبیک گفته بود. او دیگر آرام و قرار نداشت و برای پیوستن به یاران حسین (ع) سخت میکوشید با اینکه هنوز شاید در سنی نبود که از لحاظ شرعی و قانونی بر او تکلیف باشد ولی او با تمام وجودش تلاش میکرد تا اینکه موفق شد در سال ۱۳۶۰ قبل از عملیات رمضان به جبهه برود و با شرکت در عملیات رمضان شجاعت و دلیری خود را در حیطه آزمایش قرار دهد و موفق بیرون آید و برای اوّلین بار مجروح شد، آری او سند قبولیش را گرفت و به عنوان سرباز امام زمان (ع) و لبیک گوی ندای امام حسین (ع) پذیرفته شد. او دیگر حاضر نبود از اردوگاه حسین (ع) پا بیرون بگذارد، بعد ازمدتی استراحت مجدداً به جبهه رفت و در عملیات مسلم ابن عقیل شرکت کرد و دوباره از ناحیه سینه در هنگام شلیک گلوله آرپی جی به سوی دشمن مجروح شد و این جراحت او مدتها طول کشید تا بهبود یافت ولی به محض سلامتی دوباره بهسوی جبهه روان شد و در عملیات والفجر چهار شرکت کرد و برای سومین بار از ناحیه سر مجروح شد ولی با کمال تأسّف معلّم بزرگوارش شهید سلمانی که از کودکی در کنارش بود به درجه رفیع شهادت نایل گردید و با شهادتش شیوه زندگی کردن و سوختن در راه معبود وکشته شدن و با روی خونین به لقای حق رفتن را به شاگردش که دیگر خود معلّمی شده بود آموخت. او بعد از عملیات والفجر چهار و به علت مجروحیت و فقدان شهید سلمانی مجبور بود برای مدتی در کرج بماند ولی بودنش در شهر او را از فعّالیتش برای جنگ بازنداشت. با حضورش در اردوگاههای آموزشی آنچه خود اندوخته بود به دیگران میآموخت و اخلاق نیکویش چنان روی افراد اثر گذاشته بود که او را محبوبتر از همیشه گرداند. علی بعد از مدتی مجددأ عازم جبهه شد و در عملیات خیبر شرکت کرد که برای چندمین بار مجروح شد.
روایتی از همرزم
علی در این عملیات چنان رشادتی از خود نشان داد که باور کردنی نبود، زمانی که کلیه نیروهای واحدشان زخمی یا شهید شده بودند، او به تنهایی در درون کانالی ایستاده بود و مقاوت میکرد و هر چه اصرار میکردیم که بیاید او استوار و محکم ایستاده بود تا اینکه از ناحیه سر مجروح شد و به ناچار مجبور شدیم او را به شهر بازگردانیم. او مدتی در آنجا ماند، در این ایام بود که در واحد سازماندهی بسیج کرج مشغول به فعّالیت شد و بعد ازمدتی دوباره عازم جبهه شد. فعّالیت علی در جبهه و لشگرحضرت رسول (ص) به حدی بود که کلیه فرماندهان گردانها و واحدها او را میشناختند؛ و به شجاعت و دلاوری او آگاه بودند ولی او میخواست در کنار همرزم قدیمی، معلّم شهیدش یعنی برادر حاج حمید تقی زاده فرمانده گردان حضرت علی اکبر (ع) از لشگر سیدالشهدا (ع) باشد. به همین دلیل از لشگر حضرت رسول (ص) به لشگر سیدالشهدا (ع) رفت و در این هنگام مرحله تازهای در فعّالیت جنگ و جبهه برایش شروع شد. او از روزهای اوّل ورود به گردان حضرت علی اکبر (ع) به گونهای عمل کرد که خیلی سریع توانست رشد کند و لیاقت خودرا نشان داد و یکی ازمهرههای قوی گردان گردید. همه روی سخنان وکردارش حساب میکردند، او در کنار این رشد نظامی خود در بعد عبادی نیز چنان رشد کرد که گوی سبقت را از دیگران ربود و به درجهای رسید که هیچ چیز غیر از خدا و هیچ کاری جز برای خدا برای او ارزش نداشت. به گفته همرزمانش از زمان ورودش به جبههها نماز شبش هرگز ترک نشد و از بدو ورودش به گردان، صدای نالههای جانسوزش که از فراق یار میسوخت از درون سینه اش بیرون میآمد، در نیمههای شب و بعد از نمازهایش فضای گردان را حالت روحانی خاصی میبخشید. هیچ وقت نمازش فراموش نشد. آری علی با تمام وجود میسوخت و با سوختن درس عشق بازی را به دیگران میآموخت. عزیزانی، چون شهیدان حسن یدالهی، منصور مهدوی، قاسم کشمیری، باقر آقائی وعدهای دیگر که همگی آنها آنقدر سوختند تا مانند معلّمشان به شهادت رسیدند. صدای جانسوز خواندن زیارت عاشورایش قبل از هر نماز صبح و گریههای بلندش هیچ وقت فراموش نمیشود و این حالت او در کلیه نیروهای گردان اثر گذاشته بود، مخصوصاً درنیروهای گروهان خودش که همگی مانند استادشان بودند. در این ایام زمانی که علیرضا در بعد نظامی - عبادی رشد کامل کرده بود عملیات غرور آفرین والفجر هشت شروع شد و او با فرماندهی گروهان در این عملیات شرکت کرد. با رهبری خوب نیروها توانست گام بلندی در پیروزی نیروهای گردان در جزیره امُّ الرصاص بردارد، ایثارگری او و شهید علی قربانی و شهید یدالهی در آخرین مراحل عملیات زمانی که هیچ نیرویی در منطقه عملیاتی وجود نداشت، این سه نفر همراه فرمانده رشید گردان توانستند مدت زیادی دشمن را زمین¬گیر کنند تا نیروهای کمکی رسیدند، در این عملیات بود که لیاقت خود را به عنوان یک فرمانده لایق نشان داد که مورد تأیید کامل فرماندهان خود شده بود و شجاعت و دلیریش و از طرفی رهبری خوب نیروها به حدی بودکه در عملیاتهای بعدی مانند فکه، پیچ انگیزه، کربلای یک و دو چنان شد که از طرف فرمانده لشگر سیدالشهدا (ع) به عنوان بهترین مسئول گروهان معرفی شد. روی تصمیمات او همه حساب میکردند و به همین دلیل اکثر کارهای مشکل از طرف فرمانده گردان به عهده او گذاشته میشد و او هم با توکل به خدا و شجاعت کامل کار را با موفقیت انجام میداد.
بیتاب شهادت
به گفته فرمانده گردان اگر کاری مشکل بود شهید علیرضا آملی میتوانست حل کند. مسئلهای نبود که اگر علی انجام نمیداد ما مطمئن بودیم کسی دیگر نمیتواند انجام بدهد، شاید آوازه پیروزی و فتح مهران و شجاعتهای او در این عملیات مهّم برای مردم کشورمان روشن باشد و درکربلای دو و ارتفاعات قلاویز و رشادتهای او گویی تمامی جبهههای کشورمان در غرب و جنوب شاهد و سندی گویا بر دلاوریهای این آزاد مرد باشد، زیرا او در اکثر جبههها حضور داشته است و به عنوان یک نیروی فعّال کار میکرد و در عملیات کربلای دو برای چندمین بار زخمی شد و در بیمارستان اراک بستری گردید. دراین مرحله از مجروحیتش بود که گویی خداوند وعده وصال را به او داد، زیرا به گفته مادرش در زمان بیهوشی بعد از عمل در بیمارستان اراک علی با ائمه سخن میگفت و طلب شهادت میکرد و چنان سخن میگفت که تمام اطرافیانش تحت تاثیر قرار گرفته بودند، آری! علی دنیا را مانند زندانی برای خود میدید و برای رهایی از آن دست به دامان اهل بیت شده بود و بعد از مجروحیت و قبل از عملیات کربلای چهار خواب دیده بود و این خواب را برای مادرش تعریف کرد: مولا و سرور خود آقا امام حسین (ع) را در خواب دیدم و از آقا خواستم که از خدا برایم طلب شهادت کند، گویی پذیرفته شده ام، از این زمان به بعد دیگر دعاهای علی سوز و نوای دیگری پیدا کرده بود، زیرا او تا قبل از این مسئله بهگفته خودش هیچ وقت طلب شهادت از خدا نمیکرد زیرا راضی بود به رضای حق، ولی گویا او دیگر از این هجران و دوری خسته و پیمانه صبرش لبریز شده بود و زنده ماندنش مانع بین او و معشوق بود. او دیگر فقط در کنار یار آرام میگرفت و تمام تلاشش برای رسیدن به او بود. علی دیگر صبر و قرارش تمام شده و اکثر شبها را بیدار میماند و با خدای خود راز و نیاز میکرد و زیارت عاشورایاش سوز و آه بیشتری به همراه داشت، گویی دیگر زمان وصال رسیده، میخواست با بهترین نوع به سوی معبودش پرواز کند.
حماسه آفرینی در کربلای چهار
با شروع عملیات کربلای چهار او خود را کاملاً آماده رفتن کرد ولی به دلایلی که گردان وارد کار نشد و به اردوگاه بازگشت، او سخت غمگین و افسرده شده بود، گویی این کار او را برای مدتی از دیدار یار محروم کرد، ولی دیری نپایید که با شروع عملیات کربلای ۵ او با نیروهایش به عنوان نیروهای غواص و خط شکن وارد صحنه شد و در آخرین لحظات بود که علی خود را آغشته به عطر بهشتی کرد و این عطر به حدّی بود که فضای وسیعی را عطرآگین کرد و همه متوجّه شدند؛ و او در تاریخ نوزدهم دیماه ۱۳۶۵، با اصابت ترکش خصمانه دشمن به قلب بزرگ و با ایمانش به درجه رفیع شهادت نائل شد. آری! ملائک بالهایشان را به زیر پاهایشان باز کرده و ائمه به پیشواز رادمردانی آمده بودند که علی هم یکی از این مردان بزرگ بود، آن شب بهشت و بهشتیان همه منتظر ورود عدّهای از عاشقان حقیقی خداوند و بندگان صالحش بودند، آری آن شب غمی جانگذار سینه عدهای را میفشرد، چون شاهد عروج خونینی بودند.
تقوا، عبادت، عشق، ایثار
آن شب در آسمان گویی ستارهای نمیدرخشید، زیرا نور ستارگانی که بر روی زمین و در میان آب میدرخشید، دیدهی آسمانیان را خیره کرده بود و ستارگان از میان خاک و خون و آبی که با خون سرخشان رنگین شده و به آسمان میآمدند، در جوار رحمت حق قرار میگرفتند. مکانی که حتی ملائک نمیتوانند قدم بگذارند، آری علی پرواز کرده بود، پروازی عارفانه و زیبا و با چهرهای نورانی علی به همراه یارانش رفت ولی فداکاریهایش و رشادتهایش، تقوا و عبادتش، عشق و ایثارش، هرکدام کتابی بزرگ برای رهروان راهش بود. او رفت و مسئولیت ما را بیشتر ازهمیشه کرد و داغ هجرانش قلب همه ما را سوزاند و ما را از نعمت وجودش که به عنوان یک معلّم برای ما بود، بینصیب کرد. امیدواریم که رهرو راهش باشیم و زندگیاش را الگو قراردهیم، جسم مطهر او را در گلزار شهدای امامزاده محمّد(ع) به خاک سپردند. او از شانزده سالگی تا لحظه شهادتش برای رضای خدا گام برداشت و برای رضای او جان داد. بیایید با هم پیمان ببندیم که حافظ خون و هدف شهیدانمان باشیم و اجازه ندهیم عدهای سودجو خون عزیزانمان را پایمال کنند به امید پیروزی اسلام برکفر جهانی.
انتهای پیام/