محمود «ضدگلوله» بود
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «محمود فخرآبادی» جوان فعال و شجاع هفده سالهای بود که مادرش از تندرستی و نیرومندیاش بسیار تعریف میکند و همرزمانش در جبهه او را «ضد گلوله» مینامند. در ادامه حکایت روزگار طیبه این شهید را از کلام مادر بخوانید.
«سکینه جمالیزاده» مادر شهید «محمود فخرآبادی» در گفتگو با نوید شاهد، خانواده خودش را در اصل کشاورز پیشه و اهل رفسنجان معرفی میکند و از ازدواجش با پدر شهید محمود فخرآبادی میگوید: «همسایه بودیم. پدر همسرم امنیه بود. به خواستگاری من آمدند و ازدواج کردیم. ما مستاجر بودیم. تمام این اطراف باغ و زمین بود. اهالی اینجا کشت و زراعت میکردند. آن موقع کرج مثل حالا نبود. از اینجا تا آخر خیابان قزوین پیدا بود. ما از سال پنجاه در کرج زندگی میکنیم. ابتدا همسرم بنایی میکرد. بعدا راننده کامیون شد. ما صاحب شش فرزند شدیم که شهید دومین فرزندم بود و چهاردهم دیماه ۱۳۴۴ به دنیا آمد. نام او را محمود گذاشتیم. در شیر و خورشید یزد به دنیا آمد. آن زمان یزدیها خیلی پسر دوست داشتند. پدرم مسلمان مومنی بود. آدم خوبی بود. زیاد اذان میگفت. در نماز خیلی دعا میکرد و پسر میخواست. ماه رمضان بود که خدا به ما یک پسر داد. بچه خاصی بود؛ یعنی انگار که حضرت علی (ع) آمد. این بچه را به ما داد. آن موقع کرج برف و باران زیاد بود. ما باید لب نهر میرفتیم یخها را میشکستیم، رخت میشستیم. محمود در همان اوایل کودکی بیمار شد. من نذر کردم اگر شفا یابد من برای مسجد صاحب الزمان علم بگیرم. بعد از بهبودی بچهام را تا هفت سال مشکیپوش کردم. علم را هم برای مسجد گرفتم. ما در حصارک ماندیم. پسرم هم آنجا درس میخواند.»
فعالیتهای انقلابی
جمالیزاده در ادامه از فعالیتهای انقلابی این شهید هفده ساله بیان میکند: «شانزده سالگی مانند یک جوان بیست و پنج ساله بود. میرفتیم برایش کفش بخریم به سختی کفش اندازهاش پیدا میشد. الان هم یک نوه دختری دارم که اسمش را محمود گذاشتیم چون مثل او قد بلند است. بعد که انقلاب شد، ما خیلی متوجه نمیشدیم. بچهها در مدرسه متوجه شدند. میگفتند: پخش کنید. دختر و پسر من تقریبا هم سن بودند. با هم به مدرسه حصارک میرفتند. آنجا اعلامیه میگرفتند و شب از ما پنهانی به خیابان میبردند و اعلامیهها را میزدند. یکبار هم مامورها دنبالشان کرده بودند. از دیوار همسایه بالا رفته و در حوض همسایه افتاده بود. ما خبر نداشتیم. همسایهها به او کمک کرده بودند.»
وی همچنین از فعالیتهای مذهبی دیگر فرزند انقلابیاش میگوید: «محمود در فعالیتهای مسجد هم وجود داشت. مکبر نماز بود. در مسجد موقع نماز تکبیر میگفت. در مسایل مذهبی و برپایی نماز فعال بود. موقعی هم که خبر رسید لشکر زرهی کرمانشاه قصد دارد از قزوین به سمت کرج برود، بچهها با پدرشان برای جلوگیری از عبور آنها و رسیدن به تهران رفته بودند.»
این مادر شهید در پاسخ به اینکه چگونه فرزندش به سوی جنگ و جبهه کشیده شده است، بیان میکند: «محمود، پسرم در کرج به مدرسه معلم میرفت. کلاس دهم بود که انقلاب و بعد هم جنگ شد. یک روز گفت: "من قصد دارم به جبهه بروم."چون سنش کم بود من راضی نبودم. گفتم: "تو نباید بروی، چون سنت کم است!" اما فایدهای نداشت. نپذیرفت و رفت. پسر برادرم محمدعلی جمالیزاده هم قبل از او سرباز بود و در جبهه بود که شهید شد و مزارش در یزد قرار دارد.
رفتنش را از ما پنهان کرد
محمود، کافی را خیلی دوست داشت. همیشه نوارهای کافی را گوش میداد. گاهی که تصاویر شهدا را بر در و دیوار میدید، میگفت: "محمود فخرآبادی هم چند روز دیگر شهید میشود. "مدرسهاش که تعطیل شد، گفت: "من باید بروم تعلیم ببینم و بعد به جبهه بروم." ماه رمضان بود. صبح زود رفت و خودش را به ناحیه سپاهی که در عظمیه بود، معرفی کرد. من هم پشت سرش رفتم که مانع رفتنش شوم. محمود را در بلندگو صدا کردند. محمود آمد. من گفتم: "محمود نرو من راضی نیستم اما اصرار کرد که من میروم و خواهش میکنم تو هم راضی باش. یکی از دوستانش به جای ما رضایت داد که برای آموزشی پذیرفته شود. چهل و پنج روز آموزش دید. بعد هم که آموزشی تمام شد و به جبهه اعزام شد. رفتنش را از ما پنهان کرد. به ما گفت: ما تهرانپارس هستیم. صبح که میرفت من آینه و قرآن گرفتم و رفت. به من نگفت: به جبهه میروم که مثل مادرهای دیگر حداقل بدرقهاش کنیم. وقتی رفت یادم افتاد که همیشه موقع رفتن از من پول خرد میگرفت و اینبار نگرفت تا اینکه همسر خواهرم گفت دیده است که محمود به جبهه اعزام شده است.
محمود فخرآبادی ضد گلوله است
وی با اشاره به اینکه فرزندش خیلی شجاع و فعال بود، بیان میکند: «سه ماه جبهه بود. دو بار عملیات شرکت کرده بود. گویی یکبار تیر به آستینش خورده بود؛ یکبار هم به کلاهش. همرزمهایش میگفتند: پشت لباسش نوشته بود محمود فخرآبادی «ضدگلوله» است. پشت لباسش نوشته بودند: «محمود فخرآبادی ضد گلوله است.»
مادر شهید محمود فخرآبادی از شهادت و تشییع پیکر فرزندش نیز میگوید: «صبح روزی که شهید شد، نامهای برای ما نوشته بود که دوستانش بیاورند و همان روز هم شهید شد. با تعطیلی مدرسه رفت و با بازگشایی مدارس پیکرش را آوردند. مهر ۱۳۶۴ بود یازده شهید را آنروز آوردند و همه را از مسجد جامع کرج تا میدان شهدا تشییع کردند.
خودش وصیت کرده بود پیکرش را در گلزار شهدا دفن کنند. ما هم در گلزار شهدای چهارصد دستگاه به خاک سپردیم.»
وی در پایان نیز بیان میکند: «محمود پسر خوش تیپ و ورزشکار بود. با هزاران آرزو اما برای دفاع از کشورش دور همه آرزوها و خواستههایش را خط کشید و به جبهه رفت. این کشور مثل محمود من زیاد دارد که به وقتش جانشان را سپر مردم میهن و دینشان میکنند. آرزوی سعادت و موفقیت برای همه جوانان کشورم دارم.»
انتهای پیام/