مادرِ شهید غلامعلی قدیانلو: ساکش هنوز بسته است!
به گزارش نوید شاهد البرز؛ «ماه طلعت نورعلی» مادری که سالها چشم به راه بازگشت فرزند ارشدش از جبهه بوده است؛ مادر شهیدی است که در عملیات والفجر مقدماتی حماسه آفرید و تقدیر شهادت را برای خود رقم زد و پیکرش مفقود ماند تا اینکه بعد از سالها چشم به راهی، سرانجام پیکر فرزندش شناسایی و در کنار آرامگاه پدر به خاک سپرده شد.
آنچه در ادامه میخوانید متن مصاحبه با «مادر شهید قدیانلو» است که تقدیم مخاطبان نوید شاهد میشود.
مادر شهید قدیانی از پیشینه خانوادگی خود چنین گفت: «ما اهل روستای قره آقاج از توابع قزوین هستیم. همسرم عبدالله در روستای ما کار میکرد. نام پدرش کربلایی حمدالله بود. با خانواده ما رفت و آمد داشت. با پدرش به خواستگاری من آمدند و ما ازدواج کردیم. پدرش این زمین را برای ما خرید و این خانه را ساختیم. ولایت ما طرف آبگرم بود. پسرم غلامعلی هم اینجا خانه ساخت. میگفت: "مادرم خیلی اذیت شده است. من باید اینجا را درست کنم و بعد مادرم را به این خانه بیاورم." از جلوی خانه ما جوی آب میگذشت اما الان خبری نیست!! آن وقتها نصف شب جلوی در که آب رد میشد، ظرفها را میشستم. من در این دنیا خیلی چیزها دیدهام. همسرم رفت (فوت کرد)؛ پسرم شهید شد. دخترهای جوانم فوت کردند و همه اینها به من درس گذر این دنیا را داد؛ در این دنیا هیچ چیز نمیماند.»
ماه طلعت نورعلی با بیان اینکه شهید قدیانلو اولین فرزند من بود، بیان کرد: «خدا به ما 13 تا بچه داد. شش تا پسر و هفت تا هم دختر داشتم. شهید اولین بچه ما بود که در چهاردهم خرداد 1338 در شهرستان قزوين به دنیا آمد.»
شهید قرآنی
حاج خانم نورعلی از دوران کودکی فرزند شهیدش نیز بیان کرد: «پسرم غلامعلی یک کتاب قرآن کوچک داشت، چند جزء بود. این چند جزء را حفظ بود و همیشه میخواند. تا پايان دوره ابتدایی درس خواند. بنا و معمار بود. در مراسمها هم نوحه میخواند. یک روز گفت: مادر من در بسیج نامنویسی کردهام. گفت که من باید در بسیج به رحمت خدا بروم!! مادر شما باید خیلی صبر داشته باشی!!»
این مادر شهید در خصوص تحصیلات و شغل فرزندش بیان کرد: «در روستا به مدرسه میرفت. یک روحانی بود و به آنها آموزش میداد. اینجا که آمدیم (کرج) خودش در مدرسه همایون ثبتنام کرد و درس خواند. بعد هم بنایی و معماری میکرد.»
من اینجا غریبم
وی همچنین در مورد نحوه اعزام پسرش به جبهه اذعان داشت: «اول انقلاب که جنگ شروع شد، گفت: مادر، من میخواهم به جبهه بروم. من گریه کردم و گفتم که نرو! میروی شهید میشوی. گوش نکرد. به من گفت که مادر اگر گریه هم بکنی، خون هم گریه بکنی، من باید بروم. یک روز صبح که خبر شهادت فرد مهمی را اعلام کردند، صبح بیدار شده بود و گریه میکرد. گفتم که چرا گریه میکنی؟! گفت: فلانی شهید شده است. مادر راضی میشوی آنها بروند شهید شوند و من بمانم. باید به من اجازه بدهید. من اینجا غریبم و نمیتوانم بمانم. به خونه داییاش «عزیز» هم رفته و گفته بود که ثبت نام کردهام. آن زمان غلامعلی ازدواج کرده بود و دو تا دختر کوچک داشت. همسرش هم پسرش را باردار بود که بعد از شهادتش به دنیا آمد. نام پسرش را «محمد» گذاشتیم.»
آمدهام اما نمیمانم
مادر شهید قدیانلو در خصوص اولین اعزام پسرش بیان کرد: «غلامعلی با پسر عمویش برای اولین بار به جبهه رفت. شب تصمیم گرفتند و فردا رفتند. روی کاغذ هم نوشته بود که من میروم، دیارم میماند. من میروم، مادرم میماند، از او مواظبت کنید!!»
وی همچنین از آخرین دیدارشان نیز اینچنین تعریف کرد: «یک بار به مرخصی آمد. آن گوشه یک اتاق کوچک بود. غلامعلی آنجا میخوابید. شبی که پسرش به دنیا آمد، من همان جا پیش عروسم خوابیده بودم، دیدم که نیمههای شب آمد. دید من بیدارم، گفت: "من آمدم ولی باز هم میروم."»
جاویدالاثر در والفجر مقدماتی
این مادر چشم به راه از چگونگی اطلاع یافتن از شهادت پسرش اظهار داشت: «دقیقا یادم نیست که چه کسی بود اما یک روز صبح ساک دستی که لباسهایش در آن بود جلوی در گذاشته بودند. من ساک را دیدم. پرسیدم: "این چیست؟ پدرش خونه بود." گفت: "این ساک قلی هست!!" تعجب کردیم که پس خود قلی (غلامعلی) کجاست؟ رفتیم پیگیری کردیم دیدیم یک انبار از ساکهای شهدای مفقودالاثر دارند. خبردار شدیم که غلامعلی 22 خرداد 1362 طی عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسیده و مفقودالاثر شده است. من سالها چشم به راه برگشت او بودم. هنوز هم ساک لباسش بسته است و برای نشان و یادگاری نگه داشتهام!!»
این مادر شهید مفقودالاثر در خصوص بازگشت پیکر فرزندش بیان کرد که حدود هفت سال طول کشید تا پیکرش برگشت. ما چند بار برای شناسایی پیکرش به بنیاد شهید کرج رفتیم تا اینکه بعد از هفت سال پیکرش پیدا شد و در گلزار شهدای حصارک به خاک سپرده شد.»
دیدار رویایی
وی همچنین به دیدار با فرزند شهیدش در رویاهایش اشاره و تعریف کرد: «گاهی پسرم را در خواب میبینم که بیرون خانه ایستاده است و به من نگاه میکند. بیدار میشوم میبینم که خواب است. خیلی ناراحت میشوم، گریه میکنم.»
مادر شهید عملیات والفجر مقدماتی در پایان گفت: «خداوند جوانها را نگه دارد! تا مرا بعد از فوتم با دست خودشان ببرند کنار شهیدم دفن کنند!! از خداوند برای همه جوانها عمر طولانی میخواهم. خدا همه را حفظ کند و بچههای من هم بین آنها صحیح سلامت باشند.»
انتهای پیام/