هنوز صدای تلاوت قرآن حسین در خانه میپیچد
به گزارش نوید شاهد البرز؛ متولد مهرماه بود و همه حیاتش به مهر و نور و قرآن گذشت. سبک و سیره زندگیاش همه آیات الهی بود تا اینکه فرجامش در این دنیا در حالی که ذکر اهل بیت برزبانش جاری بود، شهادت میشود.
«درویشعلی نانکلی» پدر شهید قرآنی «حسین نانکلی» از فرزندانش میگوید: «خداوند به ما هفت فرزند عطا کرد. حسین متولد مهرماه ۱۳۴۴ بود که در شهرری در بیمارستان فرح میدان مولوی متولد شد. خداوند این پسر را به ما داد و ما خوشحال بودیم. هرچند پسر یا دختر تفاوتی نداشت، هرآنچه خدا بدهد موجب خوشحالی است. من نیت کرده بودم که اگر خدا به من پسر عطا کرد، اولین پسرم را «محمد» بنامم و اگر دختر بود فاطمه؛ که اولین فرزندم پسر شد. دومی اگر پسر بود، «علی» و اگر دختر بود اسم فاطمه را برای او انتخاب کنم که باز هم پسر بود. برای فرزند سوم نام «حسن» را در نظر گرفته بودم- به نام امام حسن (ع) - و اگر دختر میشد، نام فاطمه را بر او مینهادم. فرزند سوم من هم پسر بود. فرزند چهارم، برای پسر «حسین» و برای دختر نام فاطمه را در نظر داشتم که پسر شد و این شد که نام حسین را بر او گذاشتم. برای فرزند پنجم نام «عباس» برای نوزاد پسر و فاطمه را برای فرزند دختر انتخاب کردم. فرزند پنجمم هم پسر بود. «فاطمه» فرزند ششم من است و فرزند هفتم خانواده «زهرا» نام گرفت.»
کودکی سراسر نور و ایمان
نانکلی پدر دو شهید در ادامه میافزاید: «همه فرزندان ما خوب و سالم بودند و با همدیگر هم تفاهم داشتند. همیشه در مساجد بودند و به همراه من به نماز جماعت میآمدند. ما سال ۵۴ به کرج نقل مکان کردیم. شغل من گچکاری بود. من برای یک زرتشتی کار میکردم. این خانهای که در آن زندگی میکنیم را او به من داد. در منطقه شاهین ویلا زندگی میکردیم. من از همان کودکی بچهها را با ائمه آشنا کردم، هر دو سال یکبار تابستان به زیارت امام رضا (ع) میرفتیم و گاهی هم آخر هفتهها به زیارت شاه عبدالعظیم میرفتم.»
نوایی که در خانه ماندگار شد
وی همچنین از احسان و انفاق فرزندش بیان میکند: «حسین مدرسه نهم آبان در شهرری درس میخواند و بعد هم که ما به کرج آمدیم به مدرسه راهنمایی در گوهردشت میرفت. اوقات فراغتش هم با من برای کار میآمد و شاگردی میکرد. حقوق هم میگرفت. پولش را به دوستانش که متاهل بودند و پولی برای خرید کتاب نداشتند میداد. فقط یکبار ۲۷ هزار تومان از حقوق لبنان خود را به مادرش داد و گفت که برای مکه نام نویسی کنید. فقط همین. دیگر هیچ پولی نیاورد. ۱۷- ۱۸ سال داشت بسیجی بود که اعلام شد در لبنان نیاز به نیرو دارند. او هم رفت و دو سال در لبنان بود. او با دوستش محبی رفتند که دوست دیگرشان صالحی را بیاورند زیرا صالحی در لبنان شهید شده بود. زمانیکه از لبنان برگشت در همین خانه بودیم. مادرش به او گفت: پس از گرفتن حقوق خود، بعد از خرید چند دست لباس، باقی پول خود را پسانداز کند اما او فقط با سیهزار تومان آمد. حقوق دو سال را دریافت کرده بود و فقط سی هزار تومان برایش مانده بود. مادرش پرسید: باقی پولت چه شد؟ پاسخ داد: خرج کردم. پرسید: چطور؟ در جواب گفت که پولش را به دوستان متاهل و کم درآمد خود قرض داده و با همین لباس بسیجی خودش برگشته است. اول ماه شعبان برگشت و تا آخر ماه به مدت سی روز، روزه گرفت زیرا در لبنان روزه نگرفته بود. هنوز صدای تلاوت قرآنش در گوشم است و گاهی مخصوصا در ماه مبارک رمضان در خانه میپیچد.»
جهاد در لبنان
نانکلی از فعالیتهای فرزندش در داخل کشور نیز میگوید: «او در بسیج فرمانده ۳ پایگاه بود؛ پایگاهی که در خیابان نهم غربی است و دیگری شاهین ویلا و دیگری در حیدر آباد. در هر پایگاه یک نفر به عنوان رییس گماشته شده بود و او به آنها سرمیزد. اوقات فراغت به تلاوت قرآن میپرداخت البته ورزش هم میکرد. به دلیل کار در بسیج اغلب بیرون بود. شبها پُست میداد و خیلی کم خانه بودند.»
صدایش خوب بود
این پدر شهید از اخلاق و ویژگیهای فرزندش هم میگوید: «او دارای اخلاق مذهبی و قرآنی بود. خیلی با احترام رفتار میکرد. همیشه به من و مادرش به محض آمدن سلام میکرد. دست من و مادرش را میبوسید. اهل نماز و تقوا بود. رفتارش کامل بود. با دوستان خود نیز بسیار مهربان بود. با آنها رفت و آمد میکرد. آنها را به خانه میآورد. هفته به هفته هیئت داشتیم و آنها را به هیئت دعوت میکرد تا روزی که به جبهه اعزام میشد در هیئت مداحی میکرد. صدای خوبی داشت. فامیل و آشنا صدایش را خیلی دوست داشتند. خودش هم با آن دسته از فامیل که مذهبی و نمازخوان بودند، رفت و آمد میکرد، یعنی اگر رفتار و اخلاق کسی را نمیپسندید با آنها رفت و آمد نمیکرد. او از بدحجابی، دروغ و غیبت بدش میآمد و اگر کسی شروع به غیبت میکرد. از او خواهش میکرد که صحبت نکند و میگفت: «تا من هستم لطفا از کسی صحبت نکنید! هرگز به نامحرم نگاه نمیکرد. همیشه حین صحبت سر خود را به زیر میانداخت. یکی از عادتهایش مطالعه بود. همیشه کتاب میخواند. همیشه از حرفهای مذهبیاش خوشم میآمد. جوری رفتار نمیکرد که ما ناراحت شویم.»
وی همچنین ادامه میدهد: «حتی تا زمان پیروزی انقلاب نه تلویزیون داشتیم و نه رادیو. یکبار، حسین از نهم آبان، از یک آشنا تلویزیونی خرید و با خود به خانه آورد. در آن زمان منزل ما در خیابان داریوش بودیم. حسین یک تلویزیون خریده بود که من اجازه ندادم از آن استفاده کنند. قبول کرد و تا پیروزی انقلاب آن تلویزیون را به برق نزدند.»
روزهای انقلاب
پدر شهید نانکلی اظهار میدارد: «حسین پانزده سال داشت که درگیریهای ضدرژیم شروع شد. در تمام آنها شرکت میکرد. ابتدای انقلاب از اختیاریه شروع شد که -من خودم هم تهران بودم- از زیر پل میرداماد که موتورم را نیز در همانجا پارک کردم، به راهپیمایی پیوستم به سمت سه راه عباس آباد، جلوی بیمارستان ارتش آمدیم و تا چهارراه ولیعصر، امیریه رفتیم.»
او همچنین از چگونگی آشنایی فرزندش با امام و رهنمودهای میگوید: «یک استاد دانشگاه به نام آقای ایرانفر، اعلامیههای امام را میآورد و به یک عده از افراد که میشناختند میداد. من نیز این اعلامیهها را میگرفتم و به خانه میآوردم و به حسین میدادم.»
شهادت روزی جلسات قرآن
پدر شهید قرآنی استان البرز در پاسخ به اینکه فرزندش چگونه با قرآن آشنا شده است، بیان میکند: «حسین از هفت سالگی نماز میخواند. حسین به همراه من به مسجد میآمد و نماز میخواند. خود من هم از هفت سالگی نماز خواندم و از ده سالگی روزه گرفتم. کلاس قرآن هم میرفت. قرآن را از معلمهایی که قرآن آموزش میدادند آموخت. هفتهای یکبار به جلسات قرآنی میرفت. اولین باری که به جبهه رفت حدود ۱۵ سال داشت. دو سال قبل از رفتن به جبهه با بسیج آشنا بود. از ابتدای انقلاب در بسیج فعالیت میکرد. به امام حسین (ع) علاقه خاصی داشت، با روضه امام حسین (ع) و حضرت علی اکبر (ع) منقلب میشد و خیلی گریه میکرد.»
وی از اعزام این فرزند شهید شده به جبهه نیز بیان میکند: «من رضایت نامهاش را امضا کردم. حتی یکبار هنوز پانزده سالش تمام نشده بود که یک رضایت نامه آورد و گفت که پدر باید امضا کنید. بله، فکر میکنم پانزده ساله بود و من رضایتنامهاش را امضا کردم. بعد از ۱۵ سالگی همیشه در جبهه بود. برای ما نامه مینوشت. ما هم برای او نامه مینوشتیم. ۴، ۵ ماه یکبار به خانه سر میزد. به ما میگفت: شما برای چه در این خانه زندگی میکنید؟ من میگفتم: مگر میشود زندگی نکنیم؟ خداوند انسانها را خلق کرده که زندگی کنند؛ کار کنند؛ دنیا را آباد کنند. اعمال و کارهای خوب انجام دهند. نمیشود که زندگی نکرد. پاسخ میداد: بله نمیشود کار نکرد. کار کنید، اما خیلی حرص و جوش نخورید. جوری زندگی کنید که مدیون مردم نشوید. مال حرام به زندگی خود وارد نکنید. چون در روز قیامت باید جوابگو باشید. خداوند از حقالناس نمیگذرد. ممکن است خداوند از حق خود بگذرد اما از حق الناس نمیگذرد. خلاصه بسیار حواس خود را جمع کنید. حق کارگر خود را کم و زیاد نکنید، همان چیزی را که با او از ابتدا طی کردید، بپردازید.»
مراقب بیت المال
وی در ادامه نظر فرزند شهیدش را در مورد بیت المال هم بیان میکند: «بیت المال را خیلی پایمال میکنند. دوستانی دارم که بیت المال را حیف و میل میکنند و وقتی به آنها تذکر میدهم با تکبر برخورد میکنند. خودش هم خیلی حواسش به بیت المال بود تا آنجا که حتی وقتی حقوق میگرفت همه را به دوستان خود، آنهایی که متاهل بودند و یا آنها که کم درآمد بودند، میداد.
دفاع از ناموس
درویشعلی نانکلی با بیان اینکه فرزندش در عملیاتهای سرپل ذهاب، عملیات خیبر، والفجر هشت هم شرکت کرده و تا ۵ آذر ماه ۱۳۶۳، در همه عملیاتها شرکت میکرد بیان میکند: «او در عملیاتهای زیادی حضور داشت تا اینکه مجروح شد. سه تن از پسران من جبهه بودند. در پادگان امام حسین (ع) تهران بودند که من و مادرشان هم برای بدرقهی حسین به آنجا رفتیم. هر سه برادر مجروح شدند. حسین را به خانه آوردیم پس از بهبودی زخمهایش علیرغم اصرار ما که بماند دوباره به جبهه برگشت. میگفتند: «اهل بیت امام حسین (ع) و کسانی که با امام بودند، چه کردند؟ حضرت عباس (ع) دستانش را داد، چشمانش را بخشید. خود امام حسین (ع) همینطور، علی اکبر (ع) و علی اصغر (ع) نیز به همین صورت از جان مایه گذاشتند. علی اصغر (ع) روی دستان امام حسین (ع) به شهادت رسید. مگر ما از آنها بالاتر هستیم؟ ما هم باید برویم و از مملکت و ناموس خود و از وطن خود دفاع کنیم.»
مداحی تا شهادت
پدر شهیدان نانکلی از فرزندان خود چنین روایت میکند: «بچهها اغلب در جبهه بودند. از جبهه هم که میآمدند اغلب در سپاه بودند. حسین هم پنج ماه در جبهه میماند و دوباره به خانه سری زدند و باز به جبهه برگشتند. اغلب هم در سپاه بود. چون مداحی میکرد از طرف سپاه برای مداحی در مراسمها میرفت.»
قرآن با معنی تلاوت شود
وی از آخرین دیدار با فرزندش هم بیان میکند: «حال و هوایش در آخرین باری که به خانه آمد حال و هوایش خیلی خوب بود، اما همه فکر و ذکرش جبهه بود. موقع عملیات والفجر بود و دائم میگفت: من الان باید آنجا باشم. زمانیکه جنگها را میدید همواره میخواست برود. ما میگفتیم که دو سال لبنان بودهای کافی است. نمیخواهد به جبهه بروی. او میگفت: "پدر، مادر این بار آخر را هم اجازه بدهید بروم و پس از این دیگر نخواهم رفت؛ این بار آخری است که میروم." خلاصه رفت و درست هم میگفت بار آخر بود. در سر پل زهاب به شهادت رسید. روزهای آخر حال و هوا و حتی قرآن خواندنش هم تغییر کرده بود. تفاوتش زمین تا آسمان بود. گاهی میدیدیم ساعت یک دو بعد از نصفه شب از خواب بر میخواست و نماز شب میخواند؛ و به طور مرتب روزی یک جزء از قرآن را هم میخواند. همیشه میگفت: «قرآن را باید با معنی آن بخوانید و همینطور از آن نباید رد شد. اصل کار، معنی قرآن است تا بفهمید که خداوند چه فرموده است. در قرآن چه آمده است و براساس آن عمل کنید. صبح از خواب برخاست و برای خداحافظی نزد من آمد. گفت: «بابا، با اجازهی شما من میخواهم بروم.» من گفتم که صاحب اختیار است و باید هم برود تا کمک کند. او را به خدای محمد (ص) سپردم. مادرش هم تا خود پایگاه بسیج، تا سپاه او را همیشه میبرد و تا لحظهی حرکت او میماند و پس از خداحافظی به خانه برمیگشت. هر سه برادر محمد، علی و حسین در جبهه بودند. من خوشحال بودم که اینها به مملکت، ناموس و دین خود خدمت میکنند. مگر فرزندان من از علی اکبر و علی اصغر (ع) بالاتر هستند! فدای آنها...»
مزاری در بهشت زهرا (س)
درویشعلی نانکلی با یادآوری اینکه فرزندش در بمباران شهید شده است، از روز تشییع پیکر شهید حسین نانکلی میگوید: «حسین در بمباران شهید شد. او برای مداحی در جلسهای میرفت که در راه آنجا را بمباران کردند و او شهید شد. چگونگی اطلاع پیدا کردن از شهادت فرزندش از طرف سپاه به من گفتند: حسین زخمی شده است. پرسیدم: زخمی شده یا شهید شده است؟ جواب دادند: زخمی شده است و تا فردای آن روز بعد از ظهر به من نگفتند که شهید شده است. صبح فردا به ما گفتند که شهید شده است. پس از آن به برای گرفتن پیکرش به سردخانه رفتیم. روز تشییع پیکر شهید، بسیار شلوغ بود و مردم زیادی شرکت کرده بودند. از طرف سپاه، بسیج، مردم محل و آشنایان و فامیل که میدانستند، آمدند. در بهشت زهرا، قطعهی بیست و هشت پیکرش را دفن کردیم. چند تن از دوستانش که شهید شده بودند، در آنجا به خاک سپرده شدند. او وصیت کرده بود در کنار دوستانش به خاک سپرده شود؛ کنار وحید و یکی دیگر از دوستانش. چون وصیت کرده بود از کرج او را به آنجا منتقل کردیم. از ابتدا هر دو ماه یکبار میرفتیم. اما هم اکنون هر چهار پنج ماه میرویم. مادرش به رحمت خدا رفت. زمانیکه در قید حیات بود همیشه هفتهای یکبار بر سر مزارش میرفت اما من ماهی یکبار بر سر مزارش میرفتم.»
پدر شهیدان نانکلی در ادامه بیان میکند «سلامت باشید. ان شاءالله که خداوند از آنها قبول کند. فدای علی اکبر (ع) و علی اصغر (ع) و، اما حسین (ع). اینها مال ما نیستند برای خدا هستند. ما هیچی از خودمان نداریم حتی بدنمان. این چشم، گوش این زندگی همه و همه برای خداوند است.»
گفتگو از نجمه اباذری