روایت پدر شهید ترور نیاسری‌ ازناوه؛
پدر شهید ترور نیاسری‌ازناوه دو فرزند خود را در دوران دفاع مقدس تقدیم انقلاب کرده است. او در این خصوص بیان می‌کند: «ما یک خاطر جمعی و دلخوشی داریم که با خدا معامله کردیم.»

حسین شجاع و اهل خطر بود


به گزارش نوید شاهد البرز؛ آنگاه که در مقابل شجاعت و ذکاوتشان کم می‌آوردند؛ دستان پلیدشان از آستین طمع‌های استعمارگرانه‌شان بیرون می‌آید و به مسخ‌شدگان خود دستور ترور و کشتن هم‌وطنانشان را می‌دادند. در طول تاریخ همیشه انسان‌های وارسته و قدرتمند با ایادی ظالم و متجاوز به شهادت رسیده‌اند که امضا و تایید زبونی دشمن است و بس. هنوز هم ادامه دارد...



حسین شجاع و اهل خطر بود

افتخار و سربلندی یک پدر 


«اسماعیل نیاسری‌ازناوه» پدر دو شهید است. او فرزندان خود را تقدیم انقلاب و خاک میهنش کرده است و می‌گوید با خدا معامله کرده‌ام. او در گفت‌وگویی که در زمان حیات خود با بنیاد شهید و امور ایثارگران استان البرز در مورد فرزند شهیدش «حسین نیاسری ازناوه» داشته است، بیان می‌کند: «بنده پدر شهیدان «حسین و حسن نیاسری ازناوه» هستم. شغلم نجاری بوده است و حسین که جز شهدای ترور به دست کثیف منافقان محسوب می‌شود، فرزند چهارم بنده بود. او در تهران به دنیا آمد. روزی که خداوند حسین را به ما داد خیلی خوشحال بودم. سرفراز بودم و پیش هر کسی که به دیدنش می‌آمد، افتخار می‌کردم و می‌گفتم: «شکر خدا که به من پسر داده است. امیدوارم که به کشورش خدمت کند.»



شهید اهل کار و خوش‌اخلاق بود


«اسماعیل نیاسری‌ازناوه» در ادامه در مورد چگونگی نقل مکان از تهران به کرج بیان می‌کند: «بهمن ۱۳۵۷ بود. روزی که ما به کرج آمدیم، انقلاب در حال وقوع بود که عصر آن روز شعله‌های انقلاب بیشتر شد؛ یعنی انقلاب پیروز شد. ما همان روز به منطقه مردآباد نقل‌مکان کردیم. حسین آن زمان ۱۹ ساله بود. تا اول راهنمایی درس خواند. او در مکانیکی کار می‌کرد. دستمزدش را هم به خانه می‌آورد. وقتی می‌آمد، لباس کارش را عوض می‌کرد و لباس ورزشی می‌پوشید. به فوتبال خیلی علاقه داشت. شب‌هایی که بازی فوتبال بود، می‌رفت تماشا می‌کرد، آخر شب هم برمی‌گشت و جای دیگری نمی‌رفت. چهار، پنج سال در مکانیکی کار می‌کرد. هر زمانی من می‌رفتم، می‌دیدم در حال تعمیر یک ماشین است. صاحب مکانیکی هم خیلی از او راضی بود. در خانه هم اخلاقش خوب بود. از بدحجابی دروغ و غیبت متنفر بود. خنده‌رو و خوش برخورد بود. به حق‌الناس خیلی اهمیت می‌داد. صبح زود بلند می‌شد و نمازش را می‌خواند. زودتر از ما صبحانه‌اش را می‌خورد و به مکانیکی می‌رفت.»


ارادتمندان ائمه


«نیاسری‌ازناوه» از علاقه‌مندی‎‌های معنوی فرزندانش نیز می‌گوید: «خانواده ما همه به ائمه ارادت داشتند. وقتی پدر و مادر علاقه داشته باشند، بچه هم علاقه‌مند می‌شوند؛ وگرنه بچه از کجا می‌داند که پیغمبر چه کسی است، شب قدر، عاشورا چه زمانی است. پسرانم در روز عاشورا، شب قدر، سینه زنی، عزاداری همیشه حضور داشت. هر جا بودند خودشان را می‌رساند.»



همرزم چمران، فاتح آبادان، ترور در تهران


او با بیان اینکه فریاد‌های انقلابی حسین از سال‌های قبل از ۵۷ شنیده می‌شد، می‌گوید: «از آن زمانی که مردم را کتک می‌زدند، آجر می‌زدند، سنگ می‌زدند ما فریاد‌های ضدرژیم پهلوی را از حسین شنیدیم. یک‌بار جلوی لانه جاسوسی به صورتش آجر زدند. یک بار هم موقعی که چرخ‌های ماشین مسعود رجبی را در امجدیه کم باد کردند، یک سنگ بزرگ به صورتش اصابت کرد. حسین در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد. در مسجد جامع با دوستانش که آن‌ها هم مبارز بودند علیه رژیم فعالیت می‌کردند. او از اول انقلاب در رویداد‌ها حضور داشت، یعنی موقعی که مجسمه شاه را می‌انداختند حسین تنها کنار مجسمه مانده بود. عکسش را چند بار تلویزیون نشان داد. او در تسخیر لانه جاسوسی، بعد از آن شناسایی خانه تیمی، فعالیت داشت. بعد هم که جنگ شروع شد همراه شهید چمران به جنگ‌های نامنظم در غرب رفت. او در آزادسازی حصر آبادان شرکت داشت. بعد از آن هم ماجرای کردستان شروع شد. به کردستان رفت. با پیشمرگ‌های کُرد شروع به همکاری کرد. در پاوه هم با شهید چمران بود. بعد از مدتی به تهران برگشت و به جبهه‌های جنوب رفت. در آزادسازی خرمشهر شرکت داشت. بعد دوباره آمد به کردستان مراجعت کرد. بعد قرار شد که ازدواج کند به تهران برگشت. در تهران توسط منافقان ترورشد و به شهادت رسید.»


ترور ناتمام در کامیاران

این پدر شهید به نقشه ترور ناموفقی که منافقان برای پسرش در کامیاران کشیدند و به هفت ماه جنگیدن فرزندش در آن منطقه اشاره می‌کند و می‌گوید: «سپاه به حسین ماموریت داد به کامیاران برود. در کامیاران هم منافقان بودند. مسئولیت آنجا را به حسین دادند. هفت ماه آنجا بود. زمانی که شب می‌شود، یکی از کرد‌های منافق لباسش را در می‌آورد، روی میز می‌گذارد. اول با اسلحه‌اش یک کرد دیگر را ترور می‌کند. حسین به او می‌گوید: "چرا این کار را کردی؟ " جواب می‌دهد: "نفهمیدم از دستم در رفت. " حسین متوجه می‌شود که دروغ می‌گوید، وقتی که به دستشویی می‌رود یا دست نماز بگیرد. حسین جیبش را جستجو می‌کند در جیبش دفترچه‌ای بوده آن را برمی‌دارد، می‌بیند اسم پنج نفر دیگر که باید ترور می‌شدند در آن بوده که حسین هم اولین نفر لیست بوده است. حسین شبانه فرار می‌کند که صبح به کرج می‌رسد.  می‌گفت: "از پذیرش می‌خواهم که پرونده ام را به کرج یا تهران منتقل کنند." دو سه روز در خانه بود. شب جمعه که شد، گفت: "من فردا به تهران می‌روم، نماز جمعه که تمام شد به فامیل‌ها سر می‌زنم، به مادرش گفت: داروهایت را هم می‌گیرم، می‌آورم. شنبه هم برای درخواست انتقالی به سپاه می‌روم."»



ترور به دست منافقان


وی در مورد نحو ترور او چنین بیان می‌کند که با درخواست انتقالی او موافقت شده بود. عکس هم از او گرفته بودند و روی کاغذ زده بودند که به کامیاران بفرستند. پرونده اش را به تهران یا کرج انتقال دهند. گویی حسین تحت تعقیب بوده است، از پذیرش که بیرون می‌آید زیر پل حافظ، کنار گاراژ که در آن مصالح و نوشابه پخش می‌کنند، جلویش را می‌گیرند و با او صحبت می‌کنند، سه گلوله به گردنش می‌زنند و به شهادت می‌رسانند. او را به بیمارستان امام خمینی (ره) تهران انتقال می‌دهند. مثل اینکه در بیمارستان هم منافقان وجود داشتند و مانند زنجیره‌ای به هم وصل بودند. چون قبلاً منافق‌ها او را شناسایی کرده بودند. از نحوه بردن به بیمارستان تا دفنش همه زنجیره‌ای دست داشتند. حسین با تیری که خورده بود، شهید نمی‌شود. دکتری که یک سال بوده به بیمارستان نمی‌آمده است، آن‌روز به بیمارستان می‌آید و آمپولی به قلب حسین تزریق می کند که موجب ایست قلبی او می‌شود. بعد از اینکه ما این جریان را متوجه شدیم، پرونده را آوردند ما دیدیم که جسدش را به بهشت زهرا منتقل کرده و در قطعه منافق‌ها دفنش کرده بودند.»

پدر شهید ترور از چگونگی مطلع شدن از خبر شهادت فرزندش نیز بیان می‌کند: «حسین تقریباً ۹۱ روز مفقود بود و ما دنبالش می‌گشتیم. او را پیدا نمی‌کردیم. پیش خودم گفتم: حتماً حسین مثل قبل که گاهی بی‌خبر به جبهه می‌رفت به لبنان رفته است. چون در لبنان هم جنگ بود.»


سالم ماندن پیکر شهید در خاک 


وی در ادامه می‌افزاید: «تقریباً چهل روز از این قضیه گذشته بود که پسر خاله‌اش در روزنامه عکس حسین را می‌بینند. می‌پرسد؛ این حسین نیست؟! به ما خبر دادند که عکس حسین در روزنامه است. این شد که ما به بهشت زهرا رفتیم، آنجا تقاضا کردیم و نشانی‌های حسین را دادیم. گفتند که شما بروید و فردا صبح بیایید که نبش قبر کنیم. فردا صبح، چند تا ماشین جمع شدیم به بهشت زهرا رفتیم. تا به آنجا رسیدیم، آن کسی که به ما گفته بود فردا بیایید، گفت: "برو دو سال دیگر بیا." گفتیم: "چرا؟ تو گفتی فردا بیا! چرا می‌گویی دو سال دیگه بیا؟" گفت: "برای اینکه یک نفر مال اصفهان بود، ترورش کرده بودند، ما دفنش کردیم، پس از سه روز صاحبش پیدا شد، ما نبش قبر کردیم، انقدر بو گرفته بود که نزدیک بود کارگر‌ها حالشان به‌هم بخورد. ما به این دلیل اجازه نمی‌دهیم نبش قبر کنید." رفتیم پیش رئیس کل و ماجرا را شرح دادیم. او هم به مسئول مربوطه زنگ زد و دستور داد که حتما نبش قبر انجام شود. نبش قبر که کردند و از آنجایی که وصیت کرده بود که پیکرم را از میدان امام حسین (ع) تا میدان ژاله تشییع کنید، چون تمام رفقای من در این مسیر شهید شده‌اند. پیکر را از قبر درآوردند، در آمبولانس گذاشتند که برای دفن ببرند. فوری دفنش کنند. مسول نبش قبرپیکر را بلند کرد؛ بو کرد؛ روی زمین گذاشت. سه مرتبه بو کرد بعد زمین گذاشت. دفعه‌ی چهارم گفت: الله اکبر. من سه روز بود جنازه‌ای را دفن کرده بودم، بو گرفته بود که نمی‌شد نبش قبر کنیم. این الان ۹۱ روز است در خاک است و سالم است. در آمبولانس هم نگذاشتند. پیکر را از قبر درآوردند و روی برانکارد گذاشتند و راه افتادند. تا قبرش آماده شود. حسین در وصیت نامه‌‎اش گفته بود از میدان امام حسین (ع) تا ژاله تشییع جنازه کنید، چون همه رفقای من در این مسیر شهید شده اند تا قبرش آماده شود دو، سه ساعت طول کشید. حسین را همان جا دفنش کردند؛ در قطعه ۲۸ دفنش کردند.»


 حسین شجاع بود


این پدر شهید به ویژگی‌های شخصیتی فرزندش اشاره می‌کند و یادآور می‌شود که حسین شجاعت داشت و بسیار وارد مهلکه خطر می‌شد؛ اول انقلاب شروع به فعالیت کرد، بعد ماجرا‌ها و تظاهرات دانشگاه تهران شکل گرفت که او هم شرکت کرد. بعد هم که همکاری با شهید چمران و بعد از آن جبهه کامیاران و بعد قضیه ترورشان در تهران به وقوع پیوست. خدا یک توفیقی به من و مادرش داده که به هیچ عنوان مانع فعالیت‌های او نشدیم. به وجودش افتخار می‌کردیم. در جبهه جنوب یعنی آبادان یک بار مجروح شده بود؛ فقط تیر به ماهیچه پایش خورده بود اما به مرخصی نیامد.»

وی در مورد اولین اعزام فرزندش حسین نیاسری به جبهه نیز بیان می‌کند: «تهران با انقلابیون بود. ضدانقلاب‌ها را دستگیر می‌کردند. تا زمانی که به جبهه رفت در تهران بود و از همان جا به جبهه می‌رود.»

اسماعیل نیاسری ازناوه با تاکید بر اینکه من مخالف جبهه رفتن پسرم نبودم، بیان می‌کند: «من با اینکه مخالف نبودم متوجه نشدم که رفت. بعد از رفتنش بیست روز، یک ماهی نامه نوشت به خاله‌اش، که الان نامه‌هایش هست. خاله‌اش فهمید که حسین جبهه رفته است به ما خبر داد. بعد از ترورش هم پسر خاله اش اولین کسی بود که متوجه شد، حسین شهید شده است. ما همه به خانه‌ی خاله‌اش رفتیم و یک هفته هم آنجا بودیم.»

ضعف منافقان


نیاسری دلیل ترور فرزندش را چنین بیان می‌کند: «منافق‌ها او را شناسایی کرده بودند، چند مرحله هم اقدام به ترورش کرده که ناموفق بود. او خانه‌های تیمی را شناسایی می‌کرد. یک دفعه هم با کاتر از پشت به او حمله کرده بودند. کاتر زده بودند که نزدیک بیست بخیه خورده بود. بعد یک مرحله دیگر هم تعقیبش کرده بودند تا اینجا آمده بودند که پایین منزل ما یک موتور خانه آب است که یک نارنجک آنجا انداخته بودند و حوضچه موتورخانه کامل از بین رفت.»


این پدر شهیدان حسین و حسن نیاسری ازناوه با اشاره به اینکه دلتنگی پسران شهیدم را با دلخوشی به شهادت آن‌ها در راه خدا تسکین می‌دهم، بیان می‌کند: «اولاد بسیار عزیز است، اما خداوند داده و امانتش را پس می‌گیرد و درد دوری و فقدان فرزند را تسکین می‌دهد. من که دلم خوش است، این‌ها در راه خدا رفته‌اند. از بچگی هم همه‌اش پای منبر، حدیث و این جور چیز‌ها بوده‌اند.»

همچنین وی از تاثیر شهادت پسرانش بر او بیان می‎کند: «تاثیری که شهادت فرزندانم بر روی خانواده ما گذاشت این بود که من تنها و بی کمک شدم. دو دهنه مغازه داشتم، خانه داشتم. کارم هم خوب بود، مبل سازی داشتم. آن‌ها که رفتند از دنیا سیر شدم. گفتم: "من هم عمرم را کرده ام شاید یک سال، دو سال بیشتر نباشم. "حقیقت هم همین است، ولی یک خاطر جمعی و دلخوشی داریم که با خدا معامله کردیم.»


امام‌شناسی رمز شهادت


این پدر شهید ترور در پاسخ به اینکه فرزند شهیدتان را چگونه تربیت کردید که لایق شهادت شده است می‌گوید: «من رو در روی فرزندم نایستادم و به او امر و نهی نکردم. با محبت با او صحبت کردم. آن‌ها هم از من خجالت می‌کشیدند و احترام می‌گذاشتند. رمزو راز شهادت فرزندانم هم شناخت امام زمانشان و اطاعت از او بود.»


توفیق خداداد


وی در پایان بیان می‌کند: «مسئولان تلاش می‌کنند که به مملکت خدمت کنند. هدفشان ارتقاء مملکت است. دروغ نمی‌گویند، واقعاً برای مملکت می‌کوشند. خدا عوضشان دهد. کسانی هم هستند که رو راست نیستند؛ فکر ثروت و مال و تجارت هستند. خدارو شکر که ما به فکر این چیز‌ها نیستیم. این هم یک شانس و توفیقی است که خدا به ما داده است.»

حاج‎اسماعیل نیاسری ازناوه پدر شهیدان حسن و حسین نیاسری ازناوه در 21 آذر ماه 1396،آسمانی شد و به دیدار فرزندان شهیدش شتافت.


خبرنگار: نجمه اباذری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده