در گفتگوی نوید شاهد با پدر شهید خراسانی بیان شد:
پدر شهید «علی‌رضا خراسانی» بیان می‌کند: «بعد از شهادتش، فرمانده‌اش برای من تعریف کرد که علی‌رضا یک رزمنده شانزده ساله نبود بلکه یک لشکر بود.»

علی رضای شانزده ساه یک لشکر بود


به گزارش نوید شاهد البرز؛ بیست و هشتم خرداد 1349، در خانواده علی‌اصغر خراسانی کودکی چشم به جهان می‌گشاید که تحت تعالیم قرآنی پدری و مهرو محبت مادری مددی می‌شود بر جان‌های خسته و زخمی هم‌رزمانش. نوای آیات قرآن چنان بر روح و جان علی رضا نشسته که او در شانزد سالگی برگزیده می‌شود و چون کبوتری سپید در میان دود دم آتش پاسگاه زید سال 65 روایتی از حماسه خود بر تارک این دنیای فانی باقی می‌گذارد که آگاهی‌اش شاید تلنگری بر جان‌های خفته باشد زیرا آگاهی، دانایی و توانایی می‌آورد.

«علی‌اصغر خراسانی» پدر شهید «علی‌رضا خراسانی» از پیشینه خانوادگی‌اش چنین می‌گوید: «پیشه خانوادگی ما کشاورزی بود به دلیل نبود امکانات من نتوانستم درس بخوانم. بعد از کشاورزی به تهران آمدم و به عنوان برقکار خودرو استخدام شدم. ازدواج کردم و خانواده‌ام را به شهرری آوردم و علی رضا فرزند سوم من بود که در شهرری به دنیا آمد.  دوسالی بود ایران خودرو بودم. بسیج شکل گرفت. عضو بسیج شدم. جنگ ایران و عراق شروع شد. به شرکت اعلام کردم که می‌خواهم به منطقه بروم.»



علی‌رضای شانزده ساله یک لشکر بود


از نیمکت‌های مدرسه تا کربلای 5

علی‌اصغر خراسانی در ادامه می‌افزاید: «28 خرداد 1349، علی رضا به دنیا آمد. جنگ که شروع شد 10 ساله بود. علی‌رضا هم در آن دوران در بسیج فعالیت می‌کرد. یادم می‌آید در انتخابات روزی که رای‌گیری بود علی‌رضا تفنگی روی دوشش انداخته بود و در مسجد نگهبانی و حراست می‌کرد. یک بار هم کنار اتوبان ایستاده بودند که یک وانت به علی‌رضا می‌زند. او علاوه بر اینکه درسش را می‌خواند فعالیت‌های دیگر هم داشت. بعد از درس می‌رفت رنگریزی کار می‌کرد. روزی که شهید شد خانمی را سر مزارش دیدم که گریه می‌کرد. جلو رفتم پرسیدم، گفت: «من معلم علی‌رضا هستم او خیلی هوای بچه‌ها را داشت مثل پروانه دور همکلاسی‌هایش می‌گشت.»


دلسوزی برای مردم

این پدر شهید شانزده ساله از شجاعت و دلسوزی فرزند شهیدش در خاطره‌ای اینگونه نقل می‌کند: «یکبار که یکی از مسئولان برای بازدید آمده بود علی‌رضا در مسیر عبور او قرار می‌گیرد و محلی از شهر را که پر از موش بوده را به او نشان می‌دهد و می‌گوید: "مردم مریض می‌شوند! دستور بفرمایید تا اینو درست کنند." آن مسئول هم از این جسارت علی‌رضا خوشش می‌آید و کارتش را به او می‌دهد و می‌گوید: "هر وقت کاری داشتی زنگ بزن". چند روز بعد آن جدول را پر از سنگ و رویش را آسفالت کردند. علی‌رضا آنقدر زرنگ بود که ما به او «فلفلی» می‌گفتیم. با سن کم زرنگ و کار راه‌انداز بود.»



کادوی تولد خاص

این رزمنده دوران دفاع مقدس از نحوه آشنایی فرزند شهیدش با جبهه بیان می‌کند: «علی‌رضا بیشتر با جبهه از طریق من و برادرش آشنا شد. من که رفته بودم. برادرش هم پنج ماه در مرز ایران و لبنان بود. بعد از 5 ماه که آمد به اهواز رفت و فرمانده لشکر شد. ترکش  هم خورد اما جانبازی نگرفت. علی رضا هم یک روز در خانه بودیم به من گفت: "بابا امروز پسرت پانزده ساله شده است." گفتم: "مبارکه!" گفت: "حالا کادوی تولد من را بده؟ اجازه بده من به جبهه بروم." من هم اجازه دادم. رفت پادگان شاه‌پسند 45 روز تعلیم دید. بعد از 45 روز آمد از همه خداحافظی کرد. کوله پشتی‌اش را برداشت و رفت.»


امدادگر کربلای 5


وی از نحوه فعالیت تا چگونگی شهادتش نیز در جبهه بیان می‌کند: «فرمانده‌اش می‌گفت: "دوست داشتم خراسانی در چادر بماند چون درس کمک‌های اولیه را خوانده بود و داروها را می‌شناخت حضورش اینجا خیلی مفید بود. آمپول و قرص می‌داد. به او گفتم: به منطقه نرو اینجا هم به تو خیلی نیاز داریم. نپذیرفت و گفت: "در منطقه به من بیشتر نیاز دارند باید به بچه‌های خط کمک کنم تا به اینجا برسند." کربلای 5 در شلمچه بود که برای امدادگری رفته بود. تیر به کاسه سرش می‌خورد و شهید می‌شود.»


خوابی با تعبیر شهادت


علی‌اصغر خراسانی در مورد اینکه چگونه از خبر شهادت فرزندش مطلع شده است، می‌گوید: «منزل خوابیده بودم. ابوالفضل پسرم که جانباز هست، آمد. گفتم: "الان که خواب بودم، خواب دیدم از بالای پل هوایی سرازیر شدیم، از علی‌رضا خبری ندارید؟" گفت: شهید شده است.»


امدادگری که نیامد


وی همچنین از فرمانده شهید خراسانی نقل می‌کند: «بعد از شهادتش فرمانده‌اش برای من تعریف کرد که علی‌رضا یک رزمنده شانزده ساله نبود بلکه یک لشکر بود. هر کاری کردم که بماند نپذیرفت. بعضی وقت‌ها می دیدم نیمه‌های شب در میان زخمی‌ها می‌چرخد. می‌گفتم: "پسرجان! شما خواب ندارید؟ استراحت ندارید؟" می‌گفت: چه جوری بخوابم وقتی صدای ناله‌های اینها را می‌شنوم. وقتی رفت منطقه، منتظر برگشت او بودم. گروهان که برگشت دیدم خراسانی نیست. پرسیدم، گفتند: "خراسانی شهید شده است."»


مردمداری یادگاری از شهید خراسانی


علی اصغر خراسانی همچنین از ویژگی‌های اخلاقی و فعالیت‌های دیگر فرزندش به مردمداری اشاره و بیان می‌کند: «موقعی که شهید شده بود چه غوغایی بود! از آنجایی که خیلی مردمدار بود و  اصلا این ویژگی را از خود به یادگار گذاشت. بچه‌های من همه مردمدار بودند اما علی‌رضا بیشتر به مردم احترام می‌گذاشت و غم مردم را داشت. اهل ورزش کردن بود. فوتبال را دوست داشت و بازی می‌کرد. قصد داشت بعد از جنگ ادامه بدهد که عمرش کفاف نداد.»


امدادگری که اسلحه برداشت


این پدر شهید از نحوه شهادت فرزندش در عملیات کربلای 5 نیز بیان می‌کند: «عملیات کربلای 5 در شلمچه بود عملیات لو رفته بود که کمک‌های اولیه را کنار می‌گذارد، اسلحه به دست می‌گیرد و از خاکریز بالا می‌رود که کمک کند. خمپاره به وسط پیشانی او می‌خورد.» 


تدفین پیکر پسر به دست پدر


وی همچنین در مورد تشییع و خاکسپاری پیکر فرزند شهیدش می‌گوید: «پیکرش را به سردخانه برغان آوردند. او در امامزاده محمد (ع) حصارک به خاک سپردیم. من خودم پیکر را در قبر گذاشتم. حالا هر از گاهی با مادرش می‌رویم سرمزارش فاتحه می‌خوانیم.»

گفت‌وگو از اباذری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده