جانباز هفتاد درصد
جانباز هفتاد درصد «احسان‌اله کرمی» عامل تاثیرگذار بر سلحشوری جوان‌های آن دوران را خانواده‌های مذهبی می‌داند و بیان می‌کند: «انقلاب ما تازه پا گرفته‌بود و جوان‌ها شور و شوق انقلابی و مذهبی داشتند و خانواده‌ها مذهبی بودند و بعد رهبری امام‌خمینی(ره) را دوست داشتند. علاقه‌ای که جوان‌ها به امام‌خمینی(ره) داشتند هر فرمانی می‌دادند جوان‌ها با جون و دل می‌پذیرفتند. خود من از کسانی بودم که فقط به حرف امام(ره) به جبهه رفتم.»

خانواده



به گزارش نوید شاهد البرز؛ «احسان‌اله کرمی» از جانبازان دوران دفاع مقدس است. او در عملیات‌های زیادی شرکت داشته و با مردان بزرگی هم‌رزم بوده است. داستان حماسه این جانباز هفتاد درصد از زبان خودش خواندنی‌ است.
«احسان‌‌اله کرمی» صحبتش را با درود بر محمد(ص) آخرین پیامبر بیداری، آزادی، آگاهی و قدرت شروع می‌کند و می‌گوید: «من متولد 25 دی‌ماه 1343، هستم. دو برادر و دو خواهر دارم. فرزند ارشد خانواده بودم. پدرم کارگر شرکت «آبادانی‌جهان» است. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در روستای برغان گذراندم. دبیرستان هم مدرسه عالم‌بخش در چهارصد دستگاه می‌رفتم. در سال دوم دبیرستان هم تقریباً امتحانات ترم اول که شروع شد برای آموزش و جبهه رفتم و بعد از آن دیگر ادامه تحصیل ندادم؛ سال 59 ،60 بود که قصد داشتم برای آموزش به جبهه اقدام کنم.»


وحشت از کوموله‌ها


کرمی از چگونگی راهیابی به عرصه دفاع مقدس اظهار می‌کند: «پدرم زیاد موافق اعزام من به جبهه نبود. آن موقع برای کردستان ثبت‌نام می‌کردند و وحشتی هم بین مردم از کردهای کوموله بود. من 6-7 ماهی جزء نیروهای حفاظتی زندان قزل‌حصار بودم تا اینکه موافقت پدرم را گرفتم و به جبهه اعزام شدم. ما اول به جنوب اعزام شدیم جزء لشکر محمد رسول‌الله(س) بودیم. اردیبهشت 62 بود. از جنوب ما را به گیلان‌غرب و مریوان بردند. عملیات والفجر 3 در مهران بودیم. بعد هم برای عملیات والفجر 4 به مریوان و پنجوین رفتیم. من در دو عملیات والفجر 3 و 4 شرکت داشتم که هر دو سال 62 بود. والفجر 3 تابستان بود و والفجر 4 هم از دهم آبان ماه 1362 شروع شد. 9 ماه جبهه بودم. عملیات والفجر 4 مجروح شدم و کارهای بیمارستان دو سال طول کشید و من دیگر نتوانستم جبهه را ببینم.»

 

حماسه‌آفرینی در والفجرین


این جانباز هفتاد درصد از نحوه مجروحیت و جانبازی هم بیان می کند: «مرحله چهارم عملیات والفجر 4 بود که ما را تپه‌های 1906 زخمی شدم. در پنجوین عراق، مشرف به سلیمانیه بود. ساعت 6 صبح من زخمی شدم. تپه‌ای که قرار بود تصرف کنیم از پشت حالت حفره مانند داشت و موقعی که ما بالا می‌رفتیم عراقی‌ها داخل حفره می‌رفتند و با خمپاره 60 بالا را می‌زدند. ما مجبور می‌شدیم عقب بکشیم. عقب که می‌آمدیم آنها بالا می‌آمدند و با آرپی‌چی بچه‌ها را می‌زدند که این اتفاق چندبار افتاد. روی تپه 50 مترمربع دیوارکشی بود. عراقی‌‌ها داخل بودند از سوراخی که در دیوار بود شلیک می‌کردند. زمانی‌ که ما بالا را گرفتیم آنها رفتند، پشت دیوار نشسته بودند و داخل را می‌زدند. ما هم نمی‌دانستیم چون تاریک بود. من با فرمانده گروهان با هم بودیم. گفت: مواظب باش! قصد دارند محاصره‌مان‌ کنند، ما یک خط تشکیل دادیم که محاصره نشویم. من از یک سوراخ می‌خواستم بیرون را بزنم که چند تا تیر زدم از سوراخ دیگر به فاصله دو متر من را زدند که دست من بوی باروت می‌داد و سیاه شده بود. من آنجا تیر خوردم، کلاشی که دستم بود از دستم افتاد. به هم‌رزمم گفتم: نصیری من تیر خوردم، گفت: شوخی نکن! بلند شو! اسلحه‌ را بردار! می‌خواهیم جلو برویم اما امکان نداشت. تیر سیمینوف به دستم خورده بود و داخل سینه‌ام رفته بود. الان روی قلبمِ ایستاده است. نصیری گفت:‌ "بابا! بلند شو بریم؟" گفتم: "دستم داره می‌چرخه" چون دستم کامل خرد شده بود و خون هم می‌آمد، گفت: "پس برو عقب! اگه بمونی موندی" من بلند شدم. چند متری که رفتم، روی سنگری که درش رو به عراقی‌ها بود و نیم‌ متری هم از زمین فاصله داشت، افتادم. سرم روی سنگر و پاهایم پایین قرار گرفت. مرتب آرپی‌چی می‌زدند که یکی از آرپی‌چی‌ها به سنگر خورد. من متوجه نشدم چه شد که بعد از شاید نیم ساعت دست زدم به چشمم که خونی بود. چشمم را بستم و دیگر چیزی ندیدم.»

وی ادامه می‌دهد: «در یک شب به فاصله یک ساعت، دو بار مجروح شدم. حدود 25 روز موجی بودم، ترکش به چشم سمت چپم خورد و چند جا از دست و پایم هم ترکش خورد. اینقدر شلوغ بود و عملیات سنگین بود کسی نبود من را کمک کند. تا ساعت 11 صبح که یکی از بچه‌های سنگر داشت رد می‌شد که ازش کمک خواستم رفت دو نفر نیرو آورد من را کول کردند، بردند. پشت تپه‌ای و ساعت 3 بعدازظهر بود که امدادگر آمد. وقتی دید من بی‌هوش شدم؛ سرم را همین‌طور گذاشته بود و رفته بود. ساعت 4 به هوش آمدم خدا رحمت کند آقای حاجی‌پور فرمانده تیپ یک عمار بود. با هم خیلی دوست بودیم که صداش زدم، گفت: تو اینجا چکار می‌کنی؟ گفتم: از صبح زخمی شدم. کسی نیست کمکم کند. خودش کول کرد و به پایین تپه آورد. گفت: "اینجا باش من برم نیرو بیارم."  من 13ام آبان ماه 1362 مجروح شدم. آقای حاجی‌پور 14ام همان ماه شهید شد.»

این مجروح جنگ تحمیلی بیان می‌کند: «بعد از مجروحیت من را به بیمارستان شیراز بردند. پزشکان عمل جراحی روی چشمم انجام دادند و گفتند: "برای عمل بعدی حتماً  تا یک ماه دیگر باید به خارج از کشور  اعزام شوی. وقتی آمدم تهران بعد از دوندگی‌های زیاد بعد از دو ماه به آلمان اعزام شدم که آنجا هم نتوانستند کاری کنند. شیراز که من را عمل کردند؛ نود درصد دید داشتم. بعد از یک هفته به هفتاد درصد کاهش پیدا کرد. دکتر آلمانی بعد از عمل گفت: "فقط پنج درصد امکان داره دید پیدا کنی که وقتی هم عملم کرد، گفت: برای دید چشمت نتوانستم کاری کنم ولی تمام ضایعات را تخلیه کردم که چشمت عفونت نکند. از سال 63 که من عمل کردم اصلاً چشمم اذیت نکرده است و فقط از نظر ظاهری کوچک شده‌است. سال 1362زخمی شدم، نوزده سالم بود.»

هم قسم تا پای جان


«احسان‌اله کرمی» از رفاقت‌ها و برادری‌هایی که  در جبهه داشته است، تعریف می‌کند: «در منطقه با یکی از بچه‌ها به نام «محمد نظری» صیغه برادری خوانده بودیم. بچه مهرشهر بود، هم ‌قسم شدیم تا زمانی که زنده‌ایم جبهه بمانیم حتی برای اعزام به لبنان هم ثبت‌نام کرده بودیم که خوب هر دویمان مجروح شدیم و نتوانستیم برویم ولی خوب این رو می‌دیدم که در آینده بخواهیم چنین وضعیتی داشته باشیم. بیشتر به شهادت فکر می‌کردیم. عملیات والفجر 4 از سه گردانی که تقریباً 1200 نفر نیرو بودیم فقط 25 نفر سالم و زخمی برگشتیم. دو سه ماه قبل از عملیات والفجر 4 بود که من خواب دیدم کتف سمت راستم ترکش خورده است و درست شب عملیات همین خواب برایم تکرار شد، گفتم: خدایا، هر طور خودت صلاح می‌دانی که در این عملیات من مجروح شدم.»


نقش تاثیرگذار خانواده مذهبی در جوانان


این جانباز هفتاد درصد عامل تاثیرگذار بر سلحشوری و ایده جوان‎های آن دوران را خانواده‌های مذهبی می‌داند و بیان می‌کند: «انقلاب ما تازه پا گرفته بود و جوان‌ها شور و شوق انقلابی و مذهبی داشتند و خانواده‌ها مذهبی بودند. در چنین شرایطی انقلاب تازه شکل گرفته بود و در چنین شرایطی کسی هم می‌خواست ضربه‌ای بزند جوان‌ها بلند می‌شدند، بعد رهبری امام‌خمینی(ره) را دوست داشتند. علاقه‌ای که جوان‌ها به امام‌خمینی(ره) داشتند هر حرفی می‌زدند جوان‌ها با جون و دل می‌پذیرفتند. خود من از کسانی بودم که فقط به حرف امام(ره) رفتم وقتی گفتند: «رفتن به جبهه واجب کفایی است و شرط پدر و مادر لازم نیست. من دیگر آزاد شدم چون پدرم هم راضی نبود. اوایل جنگ که درگیری با کردهای کوموله در کردستان بود در این درگیری‌ها حدود سی نفر از بچه‌های کرج را سر بریدند. سال 60 یا 61 بود، پدرم که این خبرها را می شنید رضایت نمی‌داد بروم. تا این که امام فرمودند: «رضایت لازم نیست!» بالافاصله رفتم ثبت‌نام و اعزام شدم.
وی در پاسخ به اینکه چگونه با آلام و سختی‌های جانبازی کنار آمدید، بیان می کند: «من هنوز پیش نیامده است از کاری که می‌کنم پشیمان شوم. درستِ ضعف‌هایی است ولی هیچ‌وقت از کاری که کردم و وضعیتی که در آن قرار دارم ناراحت نیستم. چون هدف داشتم و می‌دانستم برای چه دارم می‌روم و خواست خودم بوده است.»


خدمت به کشور و رهبر


وی همچنین در ادامه هدف خود را اینگونه عنوان می‌کند: «هدف من خدمت به کشورم و خدمت به رهبرم بوده و هست. من قسمت نشد از نزدیک امام را ببینم ولی واقعاً دوستشان داشتم.»

این رزمنده دوران دفاع مقدس ضمن گرامیداشت یاد همرزمان شهیدش بیان می کند: «از همرزمان و فرماندهانی که با هم بودیم و شهید شدند؛ حاج همت فرمانده لشکر ما بود. از حاج همت یک خاطره خوب دارم، بعد از عملیات والفجر 3 بود. منطقه‌ای که ما برای عملیات رفتیم دست لشکر نصر مشهد بود. آنجا یکسری عراقی‌ها در محاصره قرار گرفته بودند و ده روز مقاومت کردند و تسلیم نمی‌شدند. بعد نیروی کمکی خواستند که حاج همت ما را فرستاد. ما گردان کمیل بودیم که فکر می‌کنم بهترین گردان حضرت رسول گردان کمیلش بود. حاج همت ما را برای شکستن آن محاصره فرستاد. قبل از عملیات یکی از عراقی‌ها را دستگیر کرده بودند. گفته بود 220 نیرو عراقی است. در صورتی که دوتا گردان کماندویی عراق آنجا بود که شوهرخواهر صدام به نام سرهنگ جاسم فرماندهی‌شان را به عهده داشت. ما به هوای 220 نفر یک گردان 400 نفره رفتیم. وقتی رفتیم بالا دیدم خبری نیست فرمانده گروهانمان که آقای نصیری بود به حاج همت بی‌سیم زدند که حاجی این بالا کسی نیست و فقط دارند منورهای سبز می‌زنند. خُب، حاج همت با آن درایت و هوش سرشاری که داشت متوجه شد. قضیه از چه قرار است، با لشکر نصر مشهد هماهنگ کردند که شما مواظب باشید؛ از داخل نیروهای کماندویی به شما حمله می‌کنند و از جلو هم نیروهای زرهی که خط را بشکنند و از محاصره فرار کنند. طوری شد که با دو لشکر درگیر شدند؛ لشکر نصر را می‌زدند و سمت ما می‌آمدند، ما را می‌زدند سمت لشکر نصر می‌رفتند. حدود 600-700 نفر اسیر کردیم. من با تویوتا 70 تا از اسراء را بردم تحویل دادم. خیلی خسته و تشنه بودیم. به یکی گفتم: "حاجی آب خنک هست؟" گفت: "آن تانکرها آب خنک برو بخور"، من دیگر نگاه نکردم سرم را زیر شیر گرفتم و دیدم چسبناک شد و نگو شربت آلبالو بود.(خنده)»
وی در ادامه تعریف می‌کند: «بعد وقتی رفتیم سمت‌ مقرمان که علی‌ابن‌ابیطالب بود، دیدم حاج همت ایستاده بود و ما را بغل کرد و گفت: بچه‌های من خوش آمدید و گفت: "بروید پایین استراحت کنید. براتون غذا بیارم" که ما اینقدر خسته بودیم خوابمان برد." شب برای نماز بلند شدیم، دیدیم ظرف‌های غذایی که حاج همت آورده بود بالای سرمان است. بعد از حاج همت پرسیدیم که سرهنگ جاسم چه شد؟ گفتند: همراهی نکرد فرستادم رفت، سرهنگ جاسم با دو محافظش لباس سه تا از بچه‌ها را پوشیده بودند، داشتند می‌رفتند که بچه‌ها مشکوک شده بودند. به حاجی بی‌سیم زدند که سه تا از بچه‌ها با صورت تیغ زده دارند می‎روند، که حاج همت گفت: بگیرید که خود سرهنگ جاسمِ است. بچه‌ها گرفتند بعد ما دیگر نفهمیدیم. سرهنگ جاسم چه شد حالا حاج همت او را به تهران فرستاده بود.»

امدادگری در والفجرین


رزمنده عملیات والفجرین، سمتش در جبهه را آرپی‌پی زن عنوان می‌کند و می‌گوید: «والفجر 3 آرپی‌چی‌زن بودم ولی دیدم والفجر 4 بهتر است حامل مجروح باشم چون یکسری از دوستانم والفجر 3 مجروح شدند و کسی نبود آن‌ها را عقب بکشد و شهید شدند. یکی از آنها «شهید مهدی یمینی» بچه دولت‌آباد کرج بود که ترکش به شکمش اصابت کرده بود و روده‌هایش بیرون ریخته بود. با دستش گرفته بود و فریاد می‌زد: "معصومی کمکم کن." معصومی فرمانده گردانمان بود.»

وی از فعالیت‎های بعد از مجروحیتش نیز بیان می‌کند: «‌حدود سه سال مامور انجمن زندانیان، مامور دادستانی در زندان کچوییه کرج بودم ولی چون محیطش جالب نبود از آنجا بیرون آمدم. یک سالی بانک ملی رفتم بعد از آنجا به اداره دارایی آمدم.»

این جانباز دوران دفاع مقدس در پایان از تفریحات اوقات فراغتش هم چنین بیان می‌کند: «ورزش یک مدت فوتبال داخل سالن می‌رفتم و الان هم شنا می‌روم. چون کار هم می‌کنم از ساعت 8 صبح تا 4 بعدازظهر وقتی باقی نمانده است.»

انتهای پیام/

 

 

 

 

منبع: نویدشاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده