سیری در کلام شهیدنعمتی؛
شهید «محمود نعمتی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. «محمدحسن مقیسه» در کتاب «ستارگان راه» می نویسد: «از کردستان تا جنوب کشور، که محمود در یک سال حضورش در جبهه هم آنجا را تجربه کرد همین جا را که این آخری در عملیات والفجر مقدماتی بود و یک، همانطور که خودش وصیت‌نامه‌اش برای ما نوشته، کارش فقط برای رضای خدا بوده و بس.»

محمود نعمتی

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «محمود نعمتی» در نهم تیرماه 1341، به دنیا آمد. او در بیست و دوم فروردین 1362 در جنگ تحمیلی به شهادت رسید.

آنچه در ادامه می خوانید روایتی از سیره طیبه و زندگی شهید نعمتی است.

حالا پروانه‌ها آمده‌اند؛ یکی سمت راست روی طاقچه، دومی کنار قرآن و سومی روبه‌روی آینه؛ اما نمی‌دانم چرا این پروانه وسطی اینقدر بی‌تاب است؟ گاهی بر می‌گیرد و بالا می‌رود، گاه بال می‌زند و پایین می‌آید و به این طرف و آن طرف می‌چرخد! چرا؟
 محمود هم از کربلا آمده بود و پرورش یافته حال و هوای آن شهر شاهد؛ از همان‌ها بود و از همان‌ها شد که خداوند در حقشان فرمود: «الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله و باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون» و حالا که برادر بزرگترش را "شهید" می‌دید، بی‌قرار شهادت بود و پایدار برای گرفتن حاجتش: هیچ‌گاه دوس شهید نداشته و ندارم که در مرگ طبیعی از دنیا بروم و خدا می‌داند من به درگاهش نالید و گریه کردم و از او خواسته‌ام تا مرا به آرزوی نهایی خود یعنی شهادت برساند. خدایا! توفیق شهادت را به من بده. 

از آن روزها که در سال سوم ابتدایی بود و در کربلا به عربی حرف می‌زد تا رانده شدنمان از عراق، ماندنمان در اردوگاه مرزی، بعد ساکن شدنمان در کرج و به مدرسه رفتن محمود که هنوز نمی‌توانست به فارسی صحبت کند، اما خیلی زود استعدادش را در درس‌ها با گرفتن هدایا نشان داد و تحصیلاتش را گذراند تا دیپلم و بعد هم دوره انقلاب و شعارنویسی‌اش روی دیوارها علیه رژیم پهلوی، زود می‌گذرم تا برسم به دوره جبهه و جنگ، ورق برگشت و فرزندانم دیگر همان پسران سر به راه دیروز نبودند که فقط برای محل کار و دبیرستان در رفت و آمد باشند؛ حالا یک منطقه بزرگ میدان فعالیتشان بود؛ از کردستان تا جنوب کشور، که محمود در یک سال حضورش در جبهه هم آنجا را تجربه کرد همین جا را که این آخری در عملیات والفجر مقدماتی بود و یک، که همانطور که خودش وصیت‌نامه‌اش برای ما نوشته، کارش فقط برای رضای خدا بوده و بس.
 این را همه بدانند که من به‌جنگ نیاورده‌ام به خاطر غرور و تکبر، و نه به خاطر ترس از دوزخ، و نه خاطره راحت و خوب بودن در بهشت، و نه به خاطر شهید شدن، که اینها همه طرزفکر شرک است. من فقط به خاطر رضای خدا آمده‌ام به جنگ همین و بس.

پدر و مادر گرامی‌ام! اگر به جبهه می‌روم، من به خاطر انتقام برادرم است، بلکه برای رضای خدا می‌باشد.
مادر، محمود جان! پروانه وسطی برگشت؛ همان روزی که تو برگشتی؛ بعد ده سال؛ ده سالی که سر بر شانه فک گذاشته بودی؛ غریبانه، مظلومانه و بی‌کس. و ما، این شاهدان تماشا، در همه آن سال‌ها چشم انتظار بهار آمدنت بودیم پسر دلبندم!

کشیده جذبه به چشمانت مرا به خلوت بیداران /  نثار مقدم سبزت باد شکوفه های گلباران
 چه روزهای غریبی را در انتظار تو سر کردیم  /  طنین غربت ما را داشت صدای طبل عزاداران

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده