سیری در حیات طیبه شهیدبرزگر؛
شهید«اسماعیل برزگر» از شهدای دوران دفاع مقدس است. «محمدحسن مقیسه» در روایت از او در کتاب «ستارگان راه» آورده است:«آمد؛ و چه تند و چه باذوق و سراپا شوق؛ و با نشاط و لبخند و خوشحالی؛ و پرسید: "مامان، مامان! وقتی امام به شاه گفت: سربازهای من در گهواره‌اند، بچه بودم؟»


گزارش



به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهیداسماعیل برزگر، نهم فروردين 1341، در شهرستان رودبار به دنيا آمد. پدرش قربان و مادرش تاج نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. لوله‌كش ساختمان بود. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. بيست و چهارم بهمن 1361، در فكه توسط نيروهاي عراقی با اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار وی در امامزاده محمد(ع) شهرستان كرج قرار دارد.

آنچه در ادامه می ‌خوانید روایتی از این شهید است.

«آمد؛ و چه تند و چه با ذوق و سراپا شوق؛ و با نشاط و لبخند و خوشحالی؛ و پرسید: "مامان، مامان! وقتی امام به شاه گفت سرباز های من در گهواره‌اند، بچه بودم؟" حساب کرده بود که آن زمان کودکی بیش نبوده و حالا همان سرباز وعده داده امام خمینی(ره) است. بعد داده امام خمینی است او همیشه خودش را سرباز امام می دانست و پیروی آن مرد خدایی آن روز هم آمد و باز مثل همان روز چقدر ذوق کرده بود چقدر شغل و با یک دنیا سرور. وقتی وارد خانه شد، از هیجان چنان در حیاط را محکم بست که صدایش وحشت کردیم! اسماعیل بود و دنبال اسپری رنگ. گفت: "شنیدی مامان؟ که خرمشهر آزاد شده." و او که نتوانسته بود به جبهه برود، می‌خواست شادی اش را نقشِ در و دیوار کند تا حسرت مهرداغِ دل دشمن باشد.
مهمتر از آن و این، عاشق شهادت بود؛ و در آخرین مرخصی‌اش به عکس شهدا نگاه کرد و گفت: "مامان! همین روزها عکس من را هم به این شهدا می‌بینی."
 

کسی که آگهی از ذوق عشق جانان یافت  /   زخویش حیف بود گر دمی بود آگاه


اینها را مادرش تعریف کرد؛ بعد نوبت رسید به پدرش که بگوید: یکی از همسایه ها تلفن کرد و گفت اسماعیل تو بیمارستانه، بیا بریم بریم ملاقاتی. بعد هم پدرم را دیدم؛ سینی به دست، با یک تکه پارچه سفید در وسط آن.
همان‌جا و در عالم خواب گفتم اسماعیل شهید شده."
اسماعیل یک سرباز بسیجی بود؛ با بیست و سه ماه حضور در جبهه و دو بار مجروح شدن؛ محجوب، کم حرف، صادق، نماز اول وقت خوان، کمک‌کار خانواده با کار در مکانیکی، و عاشق امام خمینی(ره)؛ یک بسیجی سرتاپا تحرک که حتی دوست داشت پس از اتمام سربازی‌اش هم در بسیج خدمت کند؛ و البته پرکار و هنرمند در طراحی نقش و نما با رنگ و خمیر بر شیشه. از اینها گذشته، به رد امانت و ادای قرض هم حساس، تاجایی که شبی به خواب پدرش آمد و گفت به فلان سرباز هم‎‎دوره اش بدهکار است و پدر را برانگیخت که آن شخص را پیدا کند و رد مال و خیال اسماعیل راحت.

راستی! نامه‌ای نبود که اسماعیل بنویسد و جای‌جای آن را با نام و یاد و سلام و درود بر امام خمینی پر نکند. پیروی از امام (ره) رهبر و بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی، اولین و آخرین و بیشترین تاکید اسماعیل بود به خانواده‌اش و من و تو؛ ما و شما.
اسماعیل سربازی بود جان بر کف که با گلوله تانک دشمن بعثی در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه، از چند ترکش بر شکم و دست و گردن و پهلو شکاف برداشت، اما بین او و راه امامش شکافی نیفتاد.»

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده