روایتی از حیات طیبه شهید باستانی:
شهید محمد باستانی از شهدای دوران دفاع مقدس است. «محمدحسن مقیسه» در کتاب «راه ستارگان» می‌نویسد: «بسیجی‌های دهه 60 پایگاه شهید صمصامی ساسانی کرج، خوب به خاطر دارند که محمد از فعالان پایگاه‌شان بود. وقتی در جبهه بود، همین که برمی‌گشت، خانه اول و آخرش بسیج بود.»

خاطره



به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید محمد باستانی، هفتم شهريور 1347، در شهرستان تهران به دنيا آمد. پدرش ابراهيم، فروشنده بود و مادرش معصومه نام داشت. تا پايان دوره راهنمايی درس خواند. خياطی می‌کرد. به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. بيست و یکم بهمن 1364، در ام‌الرصاص عراق با اصابت گلوله به سر، شهيد شد. مزار وی در امامزاده محمد(ع) شهرستان كرج واقع است.

متن زیر از کتاب «ستارگان راه» و روایتی از زندگی شهید محمد باستانی است.

«یک بسیجی تمام عیار و دلداده انقلاب خمینی که با دلبستگی تمام نامش را در دفتر حافظان نظام جمهوری اسلامی نوشته نمی‌خواهد نمی تواند لبه تیغ بدخواهان را بر سر کشورش ببیند و آرام بنشیند.

محمد یکی از همین‌ها بود که خواب راحت از چشم گرگ‌های ستم ستانده بودند؛ همان ها که اول خودشان پای در میدان خطر می‌گذارند و بعد به دیگران می‌گویند که در برابر لشکر کشی دشمن بی‌تفاوت نباشند؛ همانطور که محمد بود: من از شما مردم خواهش می‌کنم از رفتن فرزندانتان به جبهه خودداری نکنید؛ چون در روز قیامت باید جواب بدهید. در قرآن کریم آمده است که می‌گوید: ای اهل ایمان چرا با ظالم مبارزه نمی کنید؛ چرا به نبرد نمی‌روید. ای وای بر کسانی که دشمن آنها را غارت کند، زن و فرزندانتان را غارت کند، ولی آنها ساکت باشند و جبهه نروند؛ روز قیامت باید جوابگو باشند.

بسیجی‌های دهه 60 پایگاه شهید صمصامی ساسانی کرج، خوب به خاطر دارند که محمد از فعالان پایگاه‌شان بود. وقتی در جبهه بود، همین که برمی‌گشت، خانه اول و آخرش بسیج بود.

او که حتی از تظاهرات علیه رژیم ستمشاهی خاندان پهلوی‌ها تجربه در سینه داشت؛ از مهر مادری محبت و از زحمت پدری، استقامت و صبوری اندوخت و آنها را با ایمان و اخلاص همراه کرد تا ۶ ماه تمام در جبهه‌های کردستان دوام بیاورد و سپس برود به جنوب در عملیات والفجر ۸ و در جزایر «ام‌الرصاص»، که چه بشود؟ که .... آسمانی بشود؛ بیکرانه، گسترده و پاک؛ و ۱۳ سال بعد برگردد؛ بله، جوان مومنی که در هفده‌سالگی به جاودانگی رسید، در سی‌سالگی‌اش چشم ما را به پیکر لاله‌گونش روشن کرد!

و... شهادت، خواب و خیال نبود برای محمد، آرمان معنوی و خواسته قلبی‌اش بود. پس از آن که تمام آموزش‌های آبی خاکی سخت غواصی را که یکی از آنها عبور از باتلاق هاست؛ یکی از آنها شنا در رودی چون کارون است؛ را از سر گذراند و در مدت سه ماه حضورش در کردستان و درس عملیات شرکت کرد، حالا وقتش بود که گوشه چشمی به برآورده شدن دعاهایش داشته باشد برای شهادت آرزوی که آن را در وصیت نامه شیرین‌ترین مرگ خوانده: 

کسی که شهید می‌شود؛ به مقام والای می‌رسد. خداوند در این باره در حدیث قدسی می‌فرماید: هرکس مرا بخواهد، مرا خواهد یافت و هر کس که مرا یافت، من خودم را به او معرفی می‌کنم و هر کس که مرا شناخت، جان او را می‌گیرم. پس، من خون‌بهای او هستم.

کسی که می‌خواهد شهید شود، باید این مراحل را طی کنند تا به مقام شهید که شیرین ترین مرگ، شهادت است، برسد.

آن کس که تورا شناخت، جان را چه کند/ فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟

دیوانه کنی، هر دو جهانش بخشی/ دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده