رضایت به رنگِ شهادت
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید صمد حميدیپور، نوزدهم اسفند 1337، در شهرستان تهران به دنيا آمد. پدرش حميد و مادرش ستاره نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و یکم بهمن 1361، در فكه توسط نيروهای عراقی با اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد. مزار وی در امامزاده محمد(ع) شهرستان كرج واقع است. او را حميد شريفی نيز میناميدند.
آنچه در ادامه میخوانید روایتی از سیره و کلام طیبه این شهید است.
«وقتی ترکش خمپاره سینهاش را شکاف، دیگر رمقی برایش برایش باقی نمانده بود. با صدایی لرزان از ما خواست از زمین بلندش کنیم روی دوشمان بگذاریم و ببریمش بالای خاکریز. حالا چرا بالای خاکریز؟ با این تن آبکش شده از ترکش، با آن سر و صورت خونین و خون آلود، بدن نحیف و دست و پای ضعیف و ... که گفت:
حالا که به کربلا نرسیدم، از همینجا می خواهم رو کنم به گلدسته های حرم حسینی و بگویم السلام علیک یا اباعبدالله!
به بالای خاکریز که رسیدیم، رو کرد به سمت کربلا، عرض ارادتی، یاحسینی و ... افتاد: دلاورانه، دلیرانه، ... و چقدر دلبرانه!
صمد جوانی بود از قبیله قیام و قنوت و قواعد و قرائت قرآن و نماز شب و ذکر سحرگاهی:
صبحخیزی و سلامتطلبی چون حافظ / هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم
و همین ره توشهها اخلاقش را نرم کردهبود و اخلاصاش را زبان زد. تقوا مرامنامه پندار و آییننامه گفتار و شهادت نامه رفتارش شده بود و از رهگذر تفکر و تأمل در آیه های رحمانی و احادیث نبوی و علوی یاد گرفته بود که ثمره دعا را در اخلاص ببیند و آن دو را با مقام رضا درآمیزد و این سه را بدون توحید ربانی نخواهد؛ همانگونه که از وصیتنامهاش میخوانیم که:
بارالها! کمک کن تا همیشه و در همه حال به ذکر و یاد تو باشیم و تمام کارهایمان را فقط برای رضای خدا انجام دهیم که توی همین است و بس.
دو دیگر که یاد گرفته بود که فرزند زمانه خودش باشد؛ هوشیار، گوش به زنگ و سیاست فهم؛ و اینکه دیانت را با سیاست در هم آمیزد، که اثرش را اکنون میبینیم در وصیتنامهاش و می خوانیم که:
بار دیگر به ندای هل من ینصرنی حسین(ع) که در کربلا و عاشورا گفت، باید لبیک گفت. حالا بیشتر از گذشته احساس می کنیم که در کربلا چه گذشت. کربلا هایی مکرر در انقلاب اسلامی خود شاهد بودیم و هستیم و خواهیم بود ولی باید این را به صدای بلند گفت که فقط حسین ها تنها نمانند. و حالا بار دیگر در کربلای دیگری حسین زمان امام خمینی را نباید تنها گذاشت و به صدای حسین که آیا کسی هست که مرا یاری کند، لبیک گویم.
و پاسداری که از سنگر گیلان غرب تا حضور در حماسهای فتح المبین و بیت المقدس نه یکبار و دو بار، که چهار بار و به مدت یکسال دفتر جهاد و جبهه را امضا کرده بود؛ و در زمان جوانیاش نیز به نهضت امام خمینی کمک کرده بود؛ با تمام وجودش و با شرکت در راهپیماییهای روزهای آتش و خون، مهر تایید کارهایش را در صحرای فکه و در عملیات والفجر مقدماتی پای برگه کارکردش زدند؛ با رضایت و رنگ شهادت؛ سرخ، خونین، گرم.»
برگرفته از کتاب «ستارگان راه»