سیری در حیات طیبه شهید نیاسری:
سردار شهید «حسن نیاسری» از شهدای دوران دفاع مقدس است. وی در قسمت روابط عمومی سپاه مشغول به خدمت گردید. در کنار کارهای دیگر در حیطه عکاسی و فیلمبرداری که از علاقه‌مندی های وی بود نیز فعالیّت می کرد و از طرف روزنامه کیهان به عنوان یکی از عکاسان برگزیده سال انتخاب شد.

حسن نیاسری 

 

به گزارش نوید شاهد البرز؛ همانا خداوند جان شهدا را به بهای بهشت از آنان خریداری نمود. به دستور خداوند به جهاد برخواستند و با کافران ستیز کردند و در این راه شهید شدند و این خود سعادت و پیروزی عظیم است.
سردار شهید حسن نیاسری در سال 1340 در تهران به دنیا آمد. عشق به خدا و اهل بیت ریشه در جسم و جان او دوانده بود. سال‌ها از پی هم می‌­گذشت و پدر زحمتکش و هنرمند او با زحمت‌های فراوان و کار در کارگاه نجاری با ارّه کردن و چکش زدن در پی روزی حلال بود تا پسرش را برای کسب علم و دانش تشویق و همراهی نماید. پدر با مهربانی دستان پینه بسته‌اش را به دست پسرش داد و او را برای ثبت نام جهت تحصیل به مدرسه هفده شهریور تهران (شهباز جنوبی سابق) فرستاد و او نیز با کسب نمرات عالی خستگی پدرش را از جسمش می زدود. بعد از پایان دوره دبستان و راهنمایی، همراه با خانواده به ماهدشت کرج مهاجرت کرد. در سال 1357 مؤفّق به کسب دیپلم اقتصاد از دبیرستان دهخدای کرج شد. سپس در آزمون سراسری دانشگاه شرکت کرد و موفق به اخذ مدرک فوق دیپلم در رشته ادبیات شد. با اینکه از طرف خانواده حمایت می شد و علاقه فراوانی به ادامه تحصیل داشت، غیرت و غرور به او اجازه نمی داد نسبت به جامعه اسلامی بی‌تفاوت باشد. از همان دوران بود که فعالیّت چشم‌گیری بر علیه رژیم طاغوت از خود نشان داد. در تظاهرات علیه رژیم بارها مورد ضرب و شتم مأموران رژیم شاهنشاهی قرار گرفت. یکی از بستگان نزدیک وی آقای محمّد نظری می گوید: پس از پیروزی انقلاب و استقرار آن درسال 1360 در بسیج منطقه ثبت نام کرد و با حاج‌علی گروسی و حسین‌علی یارنسب برای آب و برق رسانی و آبادانی در منطقه مردآباد کرج همکاری و تلاش فراوانی کردند و تأسیس کتابخانه و کارهای فرهنگی از قبیل مسابقات قرآنی و کتابخوانی و آموزش های نظامی از فعالیّت های وی در بسیج منطقه به شمار می آید. پس از مدتی به دلیل لیاقت و کاردانی به عنوان مسئول بسیج ناحیه نه مردآباد کرج انتخاب شد. با افراد حزب ا... منطقه جهت حفظ و پاسداری از دستاوردهای فرهنگی و سیاسی انقلاب به منظور جلوگیری از توطئه‌های بیگانه به همراه عده ای از یاران و برادران خویش موفق به تشکیل انجمن اسلامی در منطقه مردآباد کرج شد. حسن نیاسری به خاطر توانایی هایی که داشت، مسئولیّت واحد فرهنگی را برعهده گرفت و به دلیل سخت کوشی و تلاشی که از خود نشان می داد توانست خدمات شایانی در امور فرهنگی برای مردم انجام دهد که در این رابطه بارش افکار امت حزب ا... و همچنین شناساندن انقلاب اسلامی به پویندگان راه حقیقت که سال های سال بر اثر ظلم و ستم رژیم پهلوی به خواب غفلت رفته بودند اسلام را دوباره در منطقه زنده کرد و جوانان را به سوی احکام اسلامی ارشاد نمود. از بدو تاسیس سپاه پاسداران به عضویت رسمی آنجا درآمد و فعالیّت خود را در این نهاد انقلابی شروع کرد.

وی در قسمت روابط عمومی سپاه مشغول به خدمت گردید. در کنار کارهای دیگر در حیطه عکاسی و فیلمبرداری که از علاقه‌مندی های وی بود نیز فعالیّت می کرد و از طرف روزنامه کیهان به عنوان یکی از عکاسان برگزیده سال انتخاب شده، موفق به اخذ لوح تقدیر از طرف آیت الله خامنه‌­ای شد. بعد از آموزش‌های لازم در سپاه جهت خنثی نمودن توطئه‌های ضدانقلاب در منطقه کردستان با اوّلین گروه به کردستان اعزام شد. مدت سه ماه در آن منطقه ایثارگرانه به مبارزه با ضدانقلابیون پرداخت. پس از پایان مأموریّت، دوباره به سپاه کرج بازگشت. سپس درسال 1359 جنگ تحمیلی عراق علیه میهن اسلامی شروع شد. ایشان با عدّه‌­ای از برادران سپاه به منطقۀ جنوب آبادان جهت مبارزه با کفر عزیمت کرد.

شهیدی که برادرش را الگوی خود قرارداد

پدربزرگوار وی می گوید: «در سال 1359 که آتش خصمانۀ دشمن مرز جنوبی کشورمان را فرا گرفته بود خیلی از جوانان غیور برای پاسداری از مرز و بوم به جبهه های جنوب اعزام شدند و حسن نیز داوطلبانه وارد میدان نبرد شد. پسرم از قبل آموزش‌ها و دوره‌های لازم را به خوبی دیده بود، او برادرش حسین را که دو سال از او بزرگ‌تر بود برای شهادت الگوی خویش قرار داده بود و بی قرار شهادت بود و اشک های ما نیز او را از رفتن منصرف نکرد. هنگامی که خداحافظی می کرد، میان چهارچوب در ایستاده بود و ساکی به دست داشت، چشمانش حرف ها برای گفتن داشتند اما نمی دانست چگونه سخن بگوید. گویی واژه‌ها بر زبانش سنگینی می کردند. با نگاهی نافذ به من گفت: می­‌دانم که شما برای بزرگ شدن و تربیت من رنج ها کشیده ای و الگوی ایثار و فداکاری در تمام مراحل زندگیم برای من بوده اید و تمام زندگی ات را به پای من گذاشته ای آن هنگام که شما از راحتی و خوشی و لذات زندگی ات که حق مسلم هر انسانی بود گذشتی. پدر عزیزم! تنها هدف شما درست تربیت شدن من بود و من تا قیامت مدیون شما هستم. امیدوارم که توفیق شهادت نصیب من شود تا در آن دنیا شفاعت شما را نزد مولایمان حسین (ع) کنم. پدر عزیزم! به تک تک پینه های دستانت با احترام  بوسه می زنم و هیچگاه تلاش های شبانه روزیت را از یاد نمی برم مطمئن باشید زحمات شما را زایل نخواهم کرد. قول می دهم باعث سربلندی شما باشم که تا عمر دارید به فرزندتان ببالید و افتخار کنید، قبل از رفتنم از شما سوالی دارم مرا ببخشید می ترسم دیگر هرگز شما را نبینم.  سوالم این است که شما از ابتدای زندگی‌تان برای چه هدفی زحمت کشیده اید؟ من و مادرش با صدایی اندوهگین گفتیم: این چه سوالی هست خوب معلوم است برای خوشبختی و سعادت شما، راسخ تر می‌شوم. گفت: می شود به من بگویید خوشبختی و سعادت فرزندتان را در چه چیزی می بینید؟ می خواهم قبل از رفتن از نگرانی هایتان کاسته شود. در این دنیای خاکی پدر و مادرانی هستند که معیار سعادت فرزندانشان را در شغل، شهرت، ازدواج و مادیات می بینند ولی عدۀ دیگری از پدر و مادران هستند که سعادت فرزندانشان را در معنویات می بینند. خداوند! را سپاس که پدر و مادری چون شما دارم که حاضر هستید ثمرۀ زندگیتان را تقدیم اسلام کنید، شما با گذشتن از دلبندتان باعث شدید تا من راه درست را انتخاب کنم. اسلام و مکتب تشیّع و انقلاب اسلامی ما در خطراست باید ایستاد و مبارزه کرد، باید کوشش کرد و از جان مایه گذاشت تا این مکتب و این انقلاب را که از خون هزاران شهید به این جا رسیده حفظ شود. پدر و مادر عزیزم به باورتان ذرّه­ای شک نکنید زیرا همان چیزی که شما آرزو داشتید اکنون تحقق یافته است. شما از خداوند تنها سعادت فرزندتان را خواستار بودید، به راستی چه سعادتی بالاتر از این که فرزندتان نزد شما و تمام ائمۀ معصومین رو سفید گردد. ما پس از پایان صحبت های ایشان که تکان دهنده بود مانع رفتن وی نشدیم زیرا به یقین رسیدیم که او راه طریقت را به درستی یافته و حال می خواست در این را ه قدم بگذارد، به حسن گفتم: نمی‌خواهم گمان کنی که ما از جمله پدر و مادرانی هستیم که خوشبختی فرزندشان را در امور فریبنده ی این دنیا می بینند خداوند در همه حال یاورشما باشد. شهید نیاسری با رفتنش پایش به جبهه باز شد و نمک گیر خاک بهشتی جبهه ها شد، بعد از مدتی به کرج باز گشت و سپس فعالیّت خود را در قسمت روابط عمومی سپاه آغاز کرد و همیشه شبانه روز در تلاش و کوشش برای حفظ آرمان‌های انقلاب بود. بعد از مدتی برای مبارزه با حزب بعثی به جبهه غرب سر پل ذهاب منطقه بازی دراز اعزام شد در این عملیات شجاعانه شرکت کرد و از ناحیه‌ی هر دو پا با اصابت تیرهای دوشکا شدیداً مجروح شد و مدتی در بیمارستان بستری شد. پس از  بهبودی نسبی طاقت نیاورده و دوباره پا به عرصه ی نبرد گذاشت، با حضور درصحنه های نبرد و جبهه های حق علیه باطل توانایی هایش بر همگان آشکار شد و پس از چندی توانست هماهنگ با انجمن‌های اسلامی گام بردارد.

 به روایت از برادران بسیجی آمده است: شهید  حسن نیاسری با تلاش و کوشش بی مثالی در جبهه حضور داشت و از هیچ چیز به جز خشم خدا هراسی به دلش راه نمی داد هنگامی که بر اثر تیر و ترکش های دشمن مجروح شده بود مدتی را در بیمارستان استراحت کرد تا جراحاتش التیام یابد. جای ایشان بسیار خالی بود و نبود او به وضوح احساس می شد دلتنگی‌مان روز به روز بیشتر می شد تا این که تصمیم گرفتیم برای ملاقات ایشان به بیمارستان برویم وقتی وارد اطاق شدیم  همگی دور تخت او تجمع کردیم، تسبیحی در دستش بود و مدام ذکر می گفت. یکی از بچه ها در کمپوت را باز کرد و با حالت شوخی نزدیک دهان ایشان برد اما وی از خوردن امتناع ورزید و چشمانش را بست و گفت: برادران ممنون که با آمدنتان دلم را شاد کردید و عطر و بوی خاکریزها را برایم به ارمغان آوردید، می خواهم به شما  وصیّتی کنم می ترسم عمرم مجال ندهد ما از رفتار خود شرمنده شدیم و برای لحظه ای خنده و شوخی را متوقف کردیم و سکوت اختیار کردیم حسن با لبان خشک و ترک خورده و حال زاری که داشت  به ما گفت: برادرانم اختلاف سلیقه ها را کنار بگذارید مواظب باشید نا خودآگاه سرتان با مسائل پوچ و بی اساس و جزئی گرم نشود و از انقلاب و مردم مظلوم مان دور نشوید که همه چشم امیدشان به حضور ماست، برای رضای خدا گام بردارید. سپس از ما خواهش کرد که رادیویی تهیه کنیم تا بتواند در آنجا مسائل سیاسی روز را از طریق رسانه ها پی گیری کند. ما همه روی مبارک ایشان را بوسیدیم و خداحافظی کردیم بسیار نگران حال ایشان بودیم، هنگام رفتن با پزشک معالج او  صحبت کردیم و به ما گفت:خواهش می کنم به او بگویید اینقدر برای جبهه بی تابی نکند.شهید پس از بهبودی در قسمت روابط عمومی سپاه شهریار مشغول خدمت شد و بعد از مدتی مجدداً به جبهه ی نور علیه ظلمت اعزام شد و با همرزمان خود همچون مهدی شرع پسند سردار سپاه اسلام، فرماندۀ تیپ سلمان فارسی کرج، و فرمانده­ی عملیات والفجر مقدماتی حسینعلی یار نسب، فرماندۀ گردان حنظله در عملیات والفجر به مبارزه با کفار پرداخت. شهید حسن نیاسری بعد از عملیات مقدماتی وقتی برای مرخصی به منزل بازگشت، طبق سنت درمدت کوتاهی با دختر مؤمنی که معلّم قرآن بود ازدواج کرد.

مردی که چشمانش را رو به دنیا بست

همسرش می گفت: حسن پدری بود که هیچگاه نتوانست فرزند خود را ببیند و به آغوش بکشد زیرا او به خاطر دفاع از اسلام چشمانش را به روی تمام دنیا بست و رهسپار جبهه‌ها گردید و دیگر هیچگاه او را ندیدیم. از زمانی که جنگ تحمیلی علیه ایران شروع شد تا زمانی که حسن به شهادت رسید فقط یکبار به مرخصی آمد و آن هم زمانی بود که مجروح گردیده بود، ما همیشه از او بی‌خبر بودیم هنگام وداع به من گفت: در جامعه زینب‌گونه رفتار نمایید و نگذارید صدای شهدا خاموش شود، سعی کن فرزندمان را از بدو تولد با مسائل اسلامی آشناسازی و با مکتب اسلامی تربیت کنی ادامۀ انقلاب و تثبیت حکومت اسلامی به وسیله همین فرزندان صورت می گیرد. چند روز بعد از این ماجرا برای مبارزه عازم جبهه‌های نور علیه ظلمت گردید و هنگام عزم خود وصیت نمود که چنانچه اگر پسری دنیا آمد نام او را محمّد حسن بگذارید و برای تحصیل او را به حوزه علمیه قم بفرستید. این شهید ایثارگر و مبارز در عملیات های والفجر یک، دو، سه و پنج شرکت نمود و حماسه ها آفرید. پس از اتمام مأموریّت به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کرج بازگشت.

تواضع و رازداری
 پدرش می گفت: حسن به بیت المال بسیار حساس بود زمانی که خانه‌های شهرک مردآباد هنوز به کنتور برق مجهّز نبود ما بالإجبار از برق مجانی که از تیر برق می گرفتیم استفاده می نمودیم، بعد از اینکه برای گرفتن کنتور برق اقدام کردیم او تمام هزینه های برق مصرفی را که در گذشته استفاده کرده بودیم محاسبه کرد و آن زمان مبلغ سیزده هزار تومان به حساب سپاه واریز نمود. او از جبهه ها و سختی هایی که می کشید هرگز شکایتی بر زبان نمی آورد بسیار متواضع، فروتن و رازدار بود، او محرم اسرار دیگران و جبهه ها بود به طوری که بعد از شهادت وی خانواده متوجّه سمت و مقام او در سپاه می شوند. پس از مدت کوتاهی از آنجایی که روح بزرگ او اجازۀ ماندن در خانه را به او نمی داد و برای رسیدن به لقا ا... لحظه شماری می کرد مجدداً برای آخرین بار به جبهه عظیمت نمود و در عملیات و الفجر پنج در واحد روابط عمومی گردان سلمان در منطقه پنجوین عراق شرکت نمود در حالی که سمت فرماندهی گردان را بر عهده داشت مأمور گردید. در منطقه ای چادر زدند او که دو روز استراحت نکرده و خسته بود چند دقیقه ای خوابید، معاون وی می گفت: بعد از ده دقیقه استراحت ناگهان مثل کسی که چیزی به او الهام شده باشد سریع از جایش بلند شد و گفت به رزمندگان دستور بدهید سریعاً این منطقه را ترک کنند و هر چقدر   می­‌توانند از اینجا دور شوند، من از این دستور بسیار تعجّب کرده بودم و با خودم کلنجار می رفتم که به رزمندگان بعد از این همه سختی که به اینجا رسیده ایم چه بگویم که ناگهان هواپیماهای دشمن را بالای سرمان مشاهده کردم که بی رحمانه بمب های شیمیایی را بر سرمان می ریختند و رزمندگان هرکدام به سویی می گریختند دستور عقب نشینی را صادر کردم و حسن را که شدیداً شیمیایی شده بود به کنار درختی کشیدم و در منطقه برجای ماند. بعد از دو روز رزمندگان به آنجا رفتند و جسم نیمه جان وی را یافته به بیمارستان انتقال دادند، پدرش می گفت: پسرم حسن یک جای سالم در بدن نداشت و تمام جسم او از سم شیمیایی سیاه شده بود و دیگر قابل شناسایی نبود و سرانجام در تاریخ بیستم آبان ماه 1362در سن بیست و دو سالگی به آرزوی دیرینه اش شهادت رسید و جسم مطهرش را در بهشت زهرا با شکوه هر چه تمام تر به خاک سپردند.
او تا آخرین قطره خون خود جهاد  ایثار و فداکاری نمود و  برای رسیدن به اهداف خویش لحظه ای دست از تلاش برنداشت. او رفت به مانند تمامی هم سن و سالانش که برای  شهادت در مقابل دشمن سینه سپر کردند و رفتند تا خورشید را در بر گیرند و به روشنی ازلی دست یابند.

انتهای پیام/ 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده