سیری در حیات طیبه سردار «شهید علی گروسی»؛
سردار شهید علی گروسی از شهدای دوران دفاع مقدس است. از او روایت شده است: «تیپ المهدی» به فرماندهی سردار علی فضلی که رزمندگان غرب استان تهران را شامل می‌شد، نخستین تیپی بود که وارد خرمشهر شد و اوّلین موذن مسجد جامع خرمشهر بعد از آزادسازی حاج علی گروسی از ماهدشت کرج بود.»

نوایی که در خرمشهر ماندگار شد


به گزارش نوید شاهد البرز؛ دریا‌ها در قلب وسیع او جای می‌شد، آسمان از آرامشش مبهوت مانده بود و زمین شرم داشت جسم مطهرش را در آغوش خود گیرد. سردار شهید علی گروسی در سال ۱۳۴۱ در مرد آباد از توابع شهرستان کرج در خانواده‌ای معتقد به احکام دین مقدّس اسلام چشم به جهان گشود. از یک خانواده چهارده نفره علی پنجمین فرزند خانواده به شمار می‌آمد از آنجایی که پدر بزرگوارشان کشاورز و باغدار بود علی بیشتر اوقات خود را صرف کمک به پدرش در باغ و زمین‌های کشاورزی می‌کرد و هر زمان که از مدرسه تعطیل می‌شد به کمک پدر می‌شتافت هنوز کاملاً از عشق پدر سیراب نشده بود که پدرش دار فانی را وداع گفت و بار سنگین پرورش جسمی و فکری همه فرزندان به خصوص علی بر دوش مادر قرار گرفت. دوران تحصیلاتش را در ماهدشت و تا مقطع متوسطه ادامه داد. از همان دوران کودکی عشق به اسلام و احکام الهی در وجودش متبلور شد. به نماز و روزه بسیار عشق می‌ورزید و تمامی شب‌های جمعه را به خواندن دعای کمیل می‌گذراند. در دوران نوجوانی به ورزش کشتی روی آورد و قبل از انقلاب اسلامی در باشگاه تختی کرج ثبت‌نام کرد و بعد از پیروزی شکوهمند اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) باشگاهی را در ماهدشت کرج تأسیس کرد و در همان باشگاه به تمرین می‌پرداخت.

ورزش و انقلاب
علی در کشتی پیشرفت بسیار خوبی داشت، در وزن ۶۲ کیلو گرم همیشه جزء نفرات اوّل در سطح کرج بود. در یک مسابقه در وزن‌های مختلف استانی در کشتی فینال علی گروسی حریف خود را شکست داد در سال ۵۶ و ۵۷ مبارزات روحانیون و دانشجویان و قشر ستمدیده مردم علیه رژیم پهلوی که به تنگ آمده بودند را همراهی می‌نمود، چون صدایی رسا داشت، با تنظیم شعار‌ها در ردیف اوّل تظاهرات قرار می‌گرفت و و شعار‌ها را قرائت می‌کرد. شهید گروسی جزء اوّلین کسانی بود که فرمان امام (ره) لبیک گفته و با دیگر یاران، بسیج مردآباد را تشکیل دادند. شهید در امورات فرهنگی و اجتماعی بسیار کوشا بود.

جنگ و عملیات های پی در پی
با شروع جنگ تحمیلی وی درس و مدرسه را رها کرده و به صفوف مجاهدین فی سبیل الله پیوست و در بسیاری از عملیات‌ها مانند، مسلم ابن عقیل، رمضان، آزاد سازی خرمشهر، بیت المقدّس، فتح المبین، والفجر مقدماتی که مسئولیّت گردانی از تیپ سلمان فارسی شرکت کرد و در عملیات والفجر مقدماتی مسئولیّت گردانی از تیپ سلمان فارسی را عهده‌دار بود در این عملیات بود که او یکی از پا‌های خود را درراه وطن تقدیم کرد.

در آیینه کلام همرزمان
درباره جانباز شدنش حاج‌علی کرمی که از همرزمان او بود چنین روایت کرد: سال ۱۳۶۱ قبل از عملیات والفجر مقدماتی در منطقه چنانچه مستقر شدیم. حاجعلی گروسی به عنوان فرمانده گردان حبیب معرفی شده بود، از آنجایی که صحنه‌های شجاعانه‌ای از عملیات رمضان را از حاج علی دیده بودیم از این بابت خیلی خوشحال شدیم. در آموزش‌ها و آمادگی جسمانی بچه‌ها هم حضورش بسیار ثمربخش بود. مرحله دوّم عملیات والفجر مقدماتی بود که گردان ما به همراه گردان حنظله و گردان مسلم بن عقیل با هم وارد عملیات شدند، گروهان شهید علی مقدم را به عنوان احتیاط نگه داشتیم و با دو گروهان دیگر به طرف کانال‌ها حرکت کردیم و قرار بود از گردان کمیل عبور کنیم و به سمت جاده بصره العماره برویم با جانشین گردان کمیل صحبت کردیم و معلوم شد که نیروی زیادی ندارند. از او خداحافظی کردیم و وارد یک کانال نفررو شدیم. حاجعلی گروسی پشت سر من حرکت کرد و یک دسته از گروهان را حرکت دادیم و جلو رفتیم تا رسیدیم به سنگر‌های دوشکای عراقی که خیلی آتش می‌ریخت. قرار شد جانشین گروهان ما سنگر دوشکا را بزند و دو دسته دیگر را هم برای تامین همان عقب نگه داشتیم. انتهای همان کانال که رسیدیم دشت پهناوری جلوی خودمان دیدیم، عراقی‌ها منور زدند و آسمان فکه را کاملاً روشن کردند در روشنی دیدیم که عراقی‌ها به عقب در حال فرار کردن هستند. حدود پانصد متر دنبال عراقی‌ها دویدیم، ولی به آن‌ها نرسیدیم حدود دو کیلو متر جلوتر رفتیم، ولی به جاده آسفالت مورد نظر هم نرسیدیم. قرار شد حاج علی با شهید شرع پسند تماس بگیرد و تکلیف ما را روشن کند در سمت راست مان کانالی بود که سرو صدا‌های زیادی از آنجا می‌آمد. نزدیکتر رفتیم. دیدم سیدمحمّد اینانلو فرمانده یکی از گروهان‌های گردان حنظله با بچه‌های گروهان هستند با هم کمی صحبت کردیم از قرار معلوم هدف و مأموریّت یکی بود آن‌ها وارد دشت شدند پانزده دقیقه بعد گروسی به من گفت: باید برگردیم عقب پیش بقیه نیرو‌ها گفتم چرا؟ گفت: باید برگردیم و دیگر چیزی نگفت. به کانال گردان کمیل که رسیدیم، دیدیم هیچ کس آنجا نیست و تعدادی جنازه عراقی وخودی آنجا افتاده عقب‌تر آمدیم تا نقطه اوّل پیش بچه‌ها رسیدیم. در حال حرکت بودیم که حاجعلی رفت روی مین و پایش قطع شد و افتاد روی زمین وقتی خواستند او را جهت مداوا به عقب انتقال دهند، مانع از این کار شد و چفیه‌ای را برداشت و به بالای زانوی خود بست و گفت: مسئولیت این عملیات با من است و من باید آنرا به اتمام برسانم، در حالی‌که خونریزی شدیدی از ناحیه پا داشت از روی برانکارد دستورات خود را اعلام می‌کرد به همین دلیل بعد‌ها در میان رزمندگان به فرمانده برانکاردی معروف گردید. او به دلیل خونریزی شدید از حال رفت و بی‌هوش شد. او را برای مداوا به یکی از بیمارستان‌های شهر مقدّس مشهد منتقل کردند، ولی به دلیل وخامت مجروحیت او را به تهران بیمارستان فجر انتقال دادند و بستری کردند. بعد از بهبودی به مردآباد بازگشت و مسئولیّت بسیج ناحیه نه مردآباد را به ایشان واگذار کردند. وی بعد از مدتی مسئول ستاد نماز جمعه مردآباد شد و به مدت دو سال عضو شورای ستاد‌های برگزارکننده و نماز‌های جمعه استان تهران بود. او که در کار‌های عمرانی و فرهنگی ثابت قدم بودند عضو هیات هفت نفره واگذاری زمین مردآباد شد. شهید علی گروسی به دلیل داشتن اهداف والا که همان استواری دین اسلام بود، این مسئولیّت‌های سنگین را بر دوش داشت و با برنامه‌ریزی‌های دقیق از عهده تک تک آن با هوش و ذکاوتی که داشت برمی آمد.

روایتی دیگر
حاج علی گروسی در عملیات رمضان در سال ۱۳۶۱ در گروه زرهی آرپی جی زن بود، که با او در همانجا آشنا شدم. چند روزی از عملیات گذشته بود، صبح زود در منطقه تانک‌های عراقی به سمت ما یورش آوردند. آتش دشمن خیلی شدید بود و دود ناشی از مواد منفجره با گرد و خاک عجین شده، آسمان منطقه را غبارآلود کرده بود به طوری که همدیگر را اصلاً نمی‌توانستیم ببینیم و به خاطر آتش دشمن در کانال پناه گرفته و جرات نمی‌کردیم از آنجا بیرون بیاییم. در آن هنگام شهید گروسی با شجاعت چند گلوله و یک قبضه آرپی جی برداشت و به سمت تانک‌های دشمن روانه شد و به من هم تاکید کرد که اگر آمدی مقداری گلوله آرپی جی به همراه خودت بیاور، در آن زمان من هنوز با ادوات جنگی آشنا نبودم و تازه کار بودم. ما با همدیگر به سمت تانک‌های عراقی‌ها حرکت کردیم، تانک‌های دشمن هنوز مستقر نشده بودند و از ما حدوداً دو کیلومتر فاصله داشتند. در کنار تپه‌ای به اتفاق همدیگر پناه گرفتیم، عراقی‌ها از وجود ما با خبر نشده بودند. او به حالت سینه خیز آرام آرام تا فاصله سیصد متر حرکت کرد و با فاصله اندکی به تانک‌ها رسید و به من اشاره کرد تا خودم را سینه خیز به او برسانم. حرکت کردم و به حاجی رسیدم، او چند ثانیه بعد با مسلح کردن موشک از زمین بلند شد و بلاخره فریاد کشید یا زهرا (س) اوّلین گلوله به تانک شلیک شد و به آن اصابت نکرد. عراقی‌ها با شلیک گلوله متوجّه ما شدند، اما قبل از اینکه به سمت ما شلیک کنند حاجی گلوله دوّم را در آرپی جی گذاشت و دوباره هدف گیری کرد، به خداوند التماس می‌کردم که خدایا این بار هدف‌گیری درست باشد. تقریبا مرگ را احساس می‌کردم، برای خونسردی و آرامشی که حاجی در تمام این مدت داشت مرا بسیار شگفت زده کرده بود. او بر اعمال و رفتارش کاملاً مسلط بود. گلوله آرپی جی به هدف خورده بود و تانک اوّل با صدای مهیبی منفجر شد. به دلیل نزدیک بودن تانک‌ها به صورت ردیفی یکی پس از دیگری منهدم شدند. تا به حال چنین صحنه‌ای با چشمانم ندیده بودنم. مداومت انفجار‌ها باعث ترس و عقب نشینی عراقی‌ها شد و رزمندگان با مشاهده این اوضاع دشمن را تعقیب کردند. فرار عراقی‌ها باعث به غنیمت درآمدن چندین دستگاه تانک و نفربر عراقی شد که تمام این‌ها را مدیون شجاعت، آرامش، کاردانی شهید علی گروسی بودیم. در جریان دستگیر شدن تعدادی بی شمار از نیرو‌های عراقی ما دانستیم که دشمن تدارکات سنگینی برای پاتک زدن به نیرو‌های ما دیده بود، اما تلفات سنگین و لو رفتن عملیات آنها، خرمشهر را جان تازه‌ای بخشید.


به روایت از سرهنگ ادیبی
در آن زمان تمامی کشور‌های دنیا تلاش می‌کردند تا نیرو‌های مسلح جمهوری اسلامی نتواند عملیات بزرگی برای ضربه زدن به عراق را انجام دهد. این عملیات در وضعیّت سخت و تعبیه خطوط پدافندی دشمن روی کارون و مسلح بودن نیرو‌های دشمن از لحاظ ظاهر شکست عراقی‌ها را کاملاً غیر ممکن می‌کرد. تیپ المهدی به فرماندهی سردار علی فضلی که رزمندگان غرب استان تهران را شامل می‌شد نخستین تیپی بود که وارد خرمشهر شد و اوّلین موذن مسجد جامع خرمشهر بعد از آزاد سازی حاج علی گروسی از ماهدشت کرج بود. این مسجد با گذشت سالیان سال هنوز یادآور خاطرات به یادماندنی‌ترین روز‌های مقاومت از خودگذشتگی است. کمتر کسی است که به خرمشهر پا گذاشته و از این مسجد سراغی نگرفته باشد.
اوّلین موذن مسجد جامع خرمشهر پس از آزاد سازی شهید گروسی بود از این جهت که علاقه شدید به دفاع از مرز و بوم خود در مقابل بیگانگان و شهادت در راه خدا داشت. بار دیگر در عملیات والفجر هشت به عنوان معاون گردان حضرت علی اکبر (ع) از تیپ سید الشهدا (ع) در عملیات جزیره ام الرصاص شرکت کردند. در آن زمان که یکی از برادران وی اسیر و یکی از برادرزاده هایشان به درجه رفیع شهادت رسیده بودند و او همچنان محکم‌تر از قبل ایستاده بود و می‌گفت: تمام ما باید فدای اسلام شویم و با خون خود نهال اسلام را آبیاری کنیم، در آن صورت است که این درخت بارور خواهد شد. ایشان بعد از سال‌ها رزم بی امان بر علیه دشمنان اسلام سرانجام در تاریخ ۷/۱/۱۳۶۴ بر اثر اصابت ترکش به سوی معبود خود پرگشود و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بی بی سکینه برای همیشه آرمید.
شهید حاج علی گروسی بسیار مؤمن و متعهد به مسئولیّت‌هایی که بر عهده می‌گرفت بود. انسانی که تمام عمر پربرکت خویش را در جهت استواری و برقراری انقلاب اسلامی بدون لحظه‌ای درنگ و تامل تلاش نمود و برای رسیدن به اهدافش از هیچ کوششی دریغ نکرد.

به روایت از خانم اشرف فلاحی همسر شهید 
از همان سال‌های ابتدای جنگ به عضویت واحد بسیج خواهران درآمدم تنها آرزویم این بود که بتوانم در راه اسلام و وطنم خدمتی ارزنده نمایم و چه خدمتی بالاتر از عشق ورزیدن به رزمنده‌ای که یک یا دو عضو از پیکرش را در راه خدا هدیه نموده است. درسال ۱۳۶۲ حملات عراقی‌ها بیشتر شد بیمارستان‌ها مملو از مجروحین جنگی بود جهت یاری رساندن به پرستاران همراه خواهران بسیجی دیگر به بیمارستان فجر نیروی هوایی تهران رفتیم در آنجا بود که برای اوّلین بار حاج علی گروسی راملاقات نمودم ایشان در عملیات والفجر مقدماتی یک پای خود را از دست داده بودند رئیس بسیج خواهران خواهر فخرایی برایم از مردانگی وبزرگی وصفات والای ایشان صحبت نمود ومهر ایشان به دلم افتاد و باب آشنایی با خانواده گروسی باز شد وتا حدودی به اخلاق یکدیگر آشنا شدیم ایشان به خواستگاری آمدند و با موافقت بزرگتر‌ها درسال ۱۳۶۲ با حاجعلی نامزد کردم، در روز عید غدیر همان سال بایکدیگر ازدواج کردیم. زندگی مشترکمان را در کمال سادگی در خانه کاهگلی پدر علی شروع کردیم همسرم صبح از خانه می‌رفت و شب‌ها دیر هنگام به خانه باز می‌گشت دشمنان اسلام بار‌ها قصد به شهادت رساندن او را داشتند. زینب اوّلین فرزندمان چهاردهم بهمن ماه ۱۳۶۳ به دنیا آمد. تولد دخترمان او را بسیار خوشحال و مسرور کرده بود. دخترش را در آغوش می‌گرفت و می‌گفت: دختر یک نعمت از طرف خداوند است و این دختر از هزاران پسر برایم با ارزش‌تر است. هفت ماه از تولد زینب می‌گذشت که او دوباره به جبهه اعزام شد، زمان بازگشت دخترم دیگر او را نمی‌شناخت حاجعلی پای مصنوعی خویش را درآورد تازه آن زمان بود که زینب او را شناخت و به آغوش پدر شتافت. حاجعلی با تبسم گفت: حسن پای مصنوعی این است که دخترم به راحتی مرا خواهد شناخت. او هرگز حتی در دشوارترین لحظات لبخند از چهره اش محو نمی‌شد. از دیدن او که به خاطر پای مصنوعی متحمل زحمت زیادی می‌شد بسیار رنج می‌بردم، ولی او عقیده داشت این عضو امانتی از طرف خداوند بوده است همانگونه که لطف کرده بود همانطور هم امانتش را از من ستانده است، می‌گفت: خداوند را شاکرم که حداقل یک پایم را به بهشت راه داده است‌. ای کاش، لیاقت شهادت را داشته باشم و این جسم معلولم در بهشت به پایم پیوند بخورد. زمان بارداری فرزند دوّمم سجاد دوباره قصد عزیمت به سوی جبهه را کرد به خاطر شرایط بارداری از وی درخواست کردم به جبهه نرود، زیرا خیلی دست تنها بودم و از طرفی زینب هم به او وابسته شده بود، ولی او نپذیرفت و گفت: شما خداوند را دارید و اوست که تمامی مشکلات را حل می‌کند، پس نگران نباشید. به او گفتم: شما در جبهه با داشتن یک پا چه کاری از دستتان ساخته است؟! جواب داد: پوتین‌های رزمندگان را واکس می‌زنم و به آن‌ها آب و نان می‌رسانم. کار‌های پشت جبهه را انجام می‌دهم. او این حرف‌ها را برای آرامش من می‌زد و این در حالی بود که حاجعلی از فرماندهان بزرگ جنگ بود. حاجعلی به جبهه رفت و تاریخ و ساعت شهادت او مصادف با به دنیا آمدن سجاد پسرم بود. چون در بیمارستان بستری بودم و در خاکسپاری حضور نداشتم پس از گذشت سال‌ها هنوز منتظر دیدنش هستم و نتوانسته‌ام شهادت و نبودنش را بپذیرم. هرگاه شهید گمنامی می‌آورند من منتظر او هستم، تنها توانستم زینب را تسلا دهم و بگویم دخترم، زینبم صبور باش که ارزش تو پیش پدر شهیدت بیش از هزاران پسر بود. مادرم که خودش داغ دیده و مادر شهید مجتبی فلاحی است، شهید حاجعلی گروسی را به خاطر اخلاق نیکویش بیشتر از برادرم دوست داشت.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده