سیری در روایت شهید جلالی‌طراقی؛
شهید «حسن جلالی‌طراقی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. در روایت از او آمده است: «شهید جلالی‌طراقی شهادت را آرزو می کرد. در همين هنگام بود كه حمله بيت‌المقدس شروع شد و او در تاريخ دهم اردیبهشت 1361، به آرزوی خود رسيد؛ همان آرزويی كه مدت‌ها منتظر آن بود.»

زندگی

به گزارش نوید شاهد البرز؛ «شهيد حسن جلاليان‌طراقی» در تيرماه 1342 در نطنز كاشان به دنيا آمد. تا سنين 2 سالگی را در دامان خانواده گذراند و بعد با آنان به تهران هجرت كردند و در محلی معروف به گودعربها ساكن شدند. او دروس ابتدایی را در مدرسه مهام جنوب شهر تهران خواند. وقتی كه از مدرسه می‌آمد به سر كار می‌رفت. او بر همين روال تا دوران راهنمايی ادامه داد. شهيد حسن علاقه زيادی به نماز و قرآن داشت. وقتی كه سر ظهر می‌شد به مسجد می‌رفت تا برای كسانی كه نماز جماعت می‌خواندند تكبير بگويد و بعد از آن نمازش را می‌خواند و به خانه می‌آمد. شب‌های جمعه در هيأت محل شركت می‌كرد. تا بتواند قرآن ياد بگيرد و عزاداری كند. دوران آخر تحصيل او همراه با انقلاب اسلامی بود. وقتی به مدرسه می‌رفت پا به پای بچه‌های مدرسه تظاهرات و راهپيمايی می‌كرد. گاهی آنان را به راهپيمايی و تظاهرات بر ضدرژيم دعوت می‌كرد و بعد از آنجا به خيابان‌ها و دانشگاه يا محله‌ای ديگر می‌رفت.
يكي از روزها وقتی در تظاهرات شركت می‌كند توسط پليس دستگير می‌شود و بعد از 24 ساعت بازداشت، آزاد می‌شود. بعد از پيروزی انقلاب اسلامی همگام با مردم مسلمان با منافقين و مخالفين انقلاب و گروه‌های ديگر مخالفت می‌كرد. گاهی با آنان بحث و گاهی درگير می‌شد. همين‌طور ادامه داشت تا اينكه جنگ تحميلی آمريكا به‌دست عراق شروع شد. او همراه بچه‌های محل به مسجد می‌رفت و شب‌ها سر چهارراه‌ها پاسداری می‌داد. بعد از شش ماه پاسداری در شهر داوطلب براي اعزام به جبهه‌ها شد طولی نكشيد كه به بوكان اعزام شد تا جلو مخالفان انقلاب و گروه‌های آمريكايی بايستد. بعد از چند ماه در بوكان به تهران آمد و اعزام به جنوب كشور شد.
در همين هنگام بود كه حمله بيت‌المقدس شروع شد و او در تاريخ دهم اردیبهشت 1361، به آرزوی خود رسيد؛ همان آرزويی كه مدت‌ها منتظر آن بود. مدت 2 ماه و اندي جنازه او در زير آتش دشمن و در زير آفتاب گرم خوزستان بود تا اينكه پل شلمچه به‌دست رزمندگان غيور اسلام آزاد شد تا توانستند جنازه او را به تهران بياورند و در بهشت شهيدان به خاك بسپارند.

 خانواده وی از خصوصيات رفتاری و كرداری شهيد در مدرسه و در راه تحصيل چنین بیان می‌کنند: «شهيد جلاليان از شش سالگی وارد مدرسه شد و در مدرسه فردی منظم و در درس كوشا بود. او برای آنكه بتواند تا اندازه‌ای مخارج تحصيل خود را تأمين كند تابستان‌ها كار می‌كرد و به منزل نيز كمك می‌كرد. شهيد با شروع انقلاب نيز همچنان روزها درس می‌خواند اما پس از آن چون پدرش را نيز از دست داده بود، روزها مدتی را در بسيج و مدتی را در مغازه برادرش به آنها كمك می‌كرد و شب‌ها درس می‌خواند اما با شروع جنگ تحميلي به علت خاموشی شبانه نتوانست ادامه تحصيل بدهد و شب‌ها به پاسداری می‌پرداخت.»

همچنین آنها در خصوص نحوه گذراندن اوقات فراغتش نیز بیان می‌کنند:« او قبل از انقلاب پس از فراغت از درس مدرسه برای مخارج خودش كار می‌كرد و پس از انقلاب در مسجد بسيج فعاليت می‌كرد و به برادرش نيز در مغازه كمك می‌کرد و همچنين به مطالعه كتاب می‌پرداخت.»

این خانواده شهید با ذکر اینکه فرزند شهیدشان به نماز و روزه علاقه‌مند بوده است، بیان می کند:«شهيد از هفت سالگی شروع به خواندن نماز كرد و بيشتر اوقات نيز در مسجد نماز می‌خواند و تكبير نيز می‌گفت و از 12 سالگی شروع به گرفتن روزه كرد و اگر او را بيدار نمی‌كردند بی‌سحری روزه می‌گرفت. او به خواندن قران و دعا نيز علاقه‌مند بود و به ویژه پس از نماز به خواندن قرآن می‌پرداخت.»

 آنها از مبارزات شهید حسن جلالی‌طراقی علیه رژیم پهلوی نیز تعریف کزده‌اند: «شهيد جلاليان در دوران انقلاب تا آنجا كه مي‌توانست در تظاهرات فعالانه شركت می‌كرد و در مدرسه نيز دانش‌آموزان ديگر را جمع كرده و تشويق به شركت در تظاهرات مي‌كرد. او همچنين اعلاميه نيز پخش می‌کرد. او چندين بار در حين شركت در تظاهرات و آتش زدن لاستيك و ... مورد ضرب‌و شتم مأموران رژيم سفاك پهلوی قرار گرفت. يكبار دستگير شد و پس از 24 ساعت آزاد شد.»

همچنین در این خصوص ادامه دادند:«شهيد جلاليان در تظاهرات 17 شهريور و درگيري‌های 22 بهمن فعالانه شركت داشت و در تصرف كلانتری‌ها از جمله كلانتري نارمك و پادگان‌ها شركت داشت و وسايل و اسلحه نيز به‌دست آورد كه بعد آنها را به مسجد تحويل داد. او با ضدانقلابيون بحث می‌كرد اگر قبول نمی‌كردند به مبارزه با آنها می‌پرداخت و اگر مي‌ديد روزنامه يا اطلاعيه‌های كذايی در دست دارند و می‌فروشند آنها را ابتدا با آرامی و اگر قبول نمی‌كردند با شدت از منافقين می‌گرفت.»

این خانواده در پاسخ به اینکه شهیدجلالیان چند بار به جبهه اعزام شدند، بیان می‌کنند: «شهيد اولين بار در اوايل زمستان سال 60 از طرف بسيج داوطلبانه عازم جبهه حق عليه باطل در بوكان شد و مدت پنج ماه و نيم بطور مداوم در آنجا بود پس از آن به تهران آمد و مجدداً پس از مدت كوتاهی دوباره عازم جبهه جنوب كشور شد و بالا در دهم ارديبهشت سال 61 با اصابت تركش خمپاره به درجه رفيع شهادت نائل شد كه پس از دو ماه جنازه‌اش به دست خانواده وی رسيد.»

در پایان آنها از سفارش‌های آخر و وصیت‌نامه شهید جلالی نیز می‌گویند: «او دائماً مادرش را نصيحت و دلداری می‌داد و می‌گفت: «مبادا اگر من شهيد شدم برايم گريه كنيد و می‌گفت: مادر انسان بايد خمس هر چيزی را بپردازد. شما هم پنج فرزند پسر داريد و بايد يكی از آنها را به عنوان خمس قربانی راه خدا كنيد. او می‌گفت: همه ما بايد يك روز از دنيا برويم و چه بهتر كه به شهادت برسيم. او خود كاملاً حرف‌های امام را گوش كرده و به مرحله اجرا نيز درمی‌آورد و اطاعت از دستوراتش را يك امر واجب و ضروری می‌دانست.»

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده