او عاشق امام و شهادت بود
به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهیدمحمود غلامحسيني، چهارمين فرزند ابراهيم، در هفتم آذرماه سال هزار و سيصد و چهل و يك در خانوادهاي مذهبي و كارگري در جنوب تهران به دنيا آمد.
ابراهيم غلامحسيني، پدرش، گفته است: «محمود چهار سال سن داشت. شبي بچهها خوابيده بودند. من كتابي برداشتم كه موضوعش كربلا و شهادت امام حسين(ع) بود. ميخواندم و اشك ميريختم. او بيدار بود و مقابل من نشسته بود. يك مرتبه ديدم گريهاش گرفت. تا متوجه شدم با دست صورتش را نوازش كردم و خنديدم اشكهايم را پاك و او را آرام كردم. گفتم: خدايا، پناه ميبرم بر تو اين بچه چه ميداند حسين(ع) كيست. چون اول از من سؤال كرد چرا گريه ميكني؟ براي چه كسي؟ گفتم: براي مولايم امام حسين(ع).»
محمود در هفت سالگي به مدرسه رفت و تا كلاس سوم دبستان در تهران درس خواند و پس از آن همراه خانواده به كرج نقل مكان كردند. او ادامه تحصيلاتش را تا كلاس سوم راهنمايي در كرج گذراند. و اين او همچنان به تحصيل خويش ادامه ميداد.
محمود وارد دبيرستان شد و تا سوم نظري در رشته تجربي درس خواند؛ اين دوران زماني بود كه انقلاب به اوج خود رسيده بود. محمود نيز مانند ديگر مردم به پخش كردن نوارهاي سخنراني امام و اعلاميهها و شركت در راهپيماييها و تظاهرات و شعارنويسي بر روي ديوارها ميپرداخت.
پدرش همچنين گفته است: «در سال 1357 محمود با اينكه سن كمي داشت، فعاليت سياسي گستردهاي داشت. نامههاي حضرت امام را ميگرفت و پخش ميكرد. يك روز به اتفاق همكلاسي خودش، به نام اديبي، اعلاميه امام را پخش مي كردند كه مأمورين متوجه ميشوند. آنها را تعقيب ميكنند. محمود فرار ميكند ولي ساواكيها دوستش را با گلوله ميزنند.»
محمود از همان اوايل كودكي علاقه خاصي به خاندان عصمت و طهارت(عليهمالسلام) داشت و در مراسم ديني و مذهبي شركت ميكرد.
او در زمينههاي طراحي، نقاشي و مقالهنويسي و فيلمسازي مهارت خاصي داشت. محمود هميشه خندان بود و به ديگران احترام ميگذاشت و ادب را در گفتار رعايت ميكرد.
محمود بعد از پيروزي انقلاب كتابخانههايي را در تركآباد كرج، مسجد كوي آيتالله مدني و شكرآباد تأسيس نمود. محمود مدتي در كميته شهرباني و فرمانداري خدمت ميكرد.
پدرش نقل كرده است: «پس از پيروزي انقلاب اسلامي يك شب هنگاميكه محمود به اتفاق چند تن از دوستانش در دانشگاه پاسداري ميدادند، عدهاي از منافقين خوابگاه دانشجويان كرج را اشغال كرده بودند و شعارشان اين بود يا مرگ يا سيزده روز تعطيلي. چون در آن سال شهيد رجائي گفته بود امسال تعطيلات هفت روز باشد، چون درس بچهها عقب است و اين منافقان اين حرف را بهانه كرده بودند. محمود پس از رنج و تحمل مشقت فراوان بالاخره در نيمههاي شب موفق به متفرق نمودن منافقان شدند و هنگام مراجعت به منزل با يك تصادف ساختگي از سوي منافقان پايش ميشكند و بلافاصله به بيمارستان منتقل ميگردد.»
محمود به استخدام سپاه درآمد و در قسمت مخابرات مشغول به كار شد. او با اينكه در رشته مخابرات درسي نخوانده بود، تمام بيسيمهاي مخابرات حتي بيسيمهاي ارگانهاي ديگر را راهاندازي و تعمير ميكرد.
او در سال 1359 تا 1360 كار آموزش عمومي برادران بسيج را به عهده داشت. او يكي از فعالان بسيجي و پاسداراني بود كه ارزش خاصي براي بسيج قائل بود. به طوري كه در سالهاي اوليه تشكيل بسيج دوستانش هرجا به مشكل بر ميخوردند به محمود مراجعه ميكردند.
دوستش گفته است: «تابستان سال 1359 بود كه در ارتفاعات شمال كرج شهرك رسالت (عظيميه سابق) به فرماندهي محمود مشغول فراگيري آموزش بوديم. در حين آموزش به دليل سستي و سهل انگاري برادران در اجراي فرامين نظامي محمود دستور تنبيه همگي را صادر كرد.
گفت: در بيابان روي سنگها و علفها و تيغهاي بيابان بغلتيد. با حالتي جدي دستور را صادر كرد و بچهها نيز چون روحيه او را ميدانستند، همگي حين اجراي تنبيه زيرچشمي او را نگاه ميكردند. به يكباره محمود نتوانست قيافه جذاب خود را حفظ كند، لذا كمي خنديد. تمام گروهان با صداي بلند شروع به خنديدن كردند و موضوع تنبيه برهم خورد و محمود گفت: آخر ما نتوانستيم يك بار قيافه بگيريم و به ما نميآيد.
او عاشق امام و شهادت بود. راه امام را دوست داشت و ميگفت: با شهادت در راه خدا بندگي انسان كامل ميشود.
محمود در مناجاتش با خدا ميگفت: «خدايا، ايماني ده راسخ تا از شر منافقين آسوده باشم. قدرتي به پاهايم ده تا از ماورأ ستون دشمن بگذرم. سينهاي ده آتش افروز تا با آن قلب سياه دشمن را روشن كنم.»
محمد حسين خاني، دوستش، گفته است: «محمود اهميت خاصي براي بيتالمال قائل بود. بههمين دليل گاهي اوقات كه آرامش در خط برقرار بود در طول محور به جستوجوي مهمات و مسائلي ميگذشت كه گروه قبل از ما براثر بيتوجهي مدفون كرده بودند يا به نحوي از دسترس دور بود ميگشت و آنها را جمعآوري ميكرد و جالبتر اينكه وقتي كه چيزي پيدا ميكرد (مثل فشنگ، نارنجك و...) بهقدري خوشحال بود كه هديه خاصي به كسي اهدا كرده باشيد. يك فشنگ هم براي ما ارزش بسياري داشت. از طرفي محاصره اقتصادي و از طرف داخل هم هواداران بني صدر و عوامل داخلي هنوز كاملاً كنار زده نشده بودند و بعضي از محورها مثل محورما حتي فشنگ براي جنگيدن اوليه نداشتند و ارزش كار محمود و اهميت دادن او به بيت المال در آن زمان بيشتر و بهتر ملموس بود.»
دوستش همچنين گفته است: «در محور كرخه نور در سال 1360 شبي عراقيها اقدام به پاتك سنگيني كردند. حدود بيست نفر آرپيجيزن با هم روي پت كنار رودخانه ميآمدند و يكدفعه با هم اقدام به شليك آرپيجي ميكردند كه براي ما ترسناك و دشوار بود. چون فشنگ كافي و نيروي كافي براي پاسخگوئي مناسب به پاتك عراقيها نداشتيم ولي در اين برهه و زمان -كه خيليها پناه ميگرفتند- محمود به سازماندهي بچهها و نيروي خودش ميپرداخت و براي مقابله آنها را آموزش ميداد و روحيه آنها را نيز بالا ميبرد. پاتك چند ساعتي ادامه داشت، اما به حول و قوه الهي و كمك ائمه اطهار(عليهمالسلام) عراقيها بدون اينكه هيچ نوع صدمهاي به ما وارد كنند مجبور به عقبنشيني شدند و به خاكريز خودشان بازگشتند. مديريت و روحيه محمود در اين راستا ستودني بود.»
پدرش ميگويد: وقتي سپاه با رفتن ايشان به جبهه مخالفت ميكرد ميگفت: «پدرجان من كه با سپاه قرارداد نبستم كه هميشه پشت ميز باشم. كدام مرگ بهتر است آنكه به دستور امام اين فرزند حسين در جبهه شهيد شوم يا در بستر بيماري بميرم.»
محمود در نامهاش نوشته است: «تقوا، واجبات، حلال و حرام را فراموش نكنيد. از بذل جان و مال خود براي بقاي اسلام غفلت نكنيدو براي طول عمر امام زياد دعا كنيد. شكر خدا را كنيد كه چنين رهبري داريد و ناشكري نعمات خدا را نكنيد. به فكر مال مستضعف و مسلمانان باشيد و از صدور انقلاب اسلامي به كشورهاي ديگر غافل نشويد و براي ما دعا كنيد.»
محمود 9ماه در جبهه حضور مستمر داشت و 3بار به جبهه اعزام شد. سرانجام در عمليات فتحالمبين در رقابيه شركت كرد. او با اينكه مسئول بود، ولي بهعنوان نيروي تيرانداز هنگامي كه قصد خاموش كردن تيربار دشمن را داشت كه از پيشروي نيروها جلوگيري ميكرد براثر اصابت تركش به سر در پنجم فروردين ماه سال 1361 به درجه رفيع شهادت نائل گشت. او اولين شهيد خانواده بود.
شهيد محمود غلامحسيني در فرازي از وصيتنامهاش نوشته است: «ميخواهم كه در مرگ من عزاداري نكنيد، چرا كه به نظر من شايسته نيست كسي وارد بهشت شود و ما برايش گريه كنيم. نماز جمعه را فراموش نكنيد و هميشه در نماز جمعه مرا ياد كنيد و از اعمال نيك كوتاهي نكنيد و از اعمال شر بپرهيزيد.
از تمام برادران دانشآموز، كارگر و دهقان ميخواهم سنگرهاي خود را خالي نگذارند و از حمايت روحانيت مبارز و واقعي غافل نشوند.»
پيكر مطهر شهيد محمود غلامحسيني را در بهشت زهرا(س) تهران به خاك سپردند.
انتهای پیام/