شهید «خداداد مندمی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. «محمدحسن مقیسه» در کتاب «ستارگان راه» از این شهید می‌نویسد: «از آبادانی بیجار کردستان که زادگاه خداداد ارتش جمهوری اسلامی است تا کارزار خوزستان راهی نیست، اگر بخواهی و بروی و بجوشی در میانه میدان، میانداری کنی و پایداری همانگونه که او کرد؛ استوار جسور و پیشرو.»

خدمتگزار پویا و جویا

به گزارش نوید شاهدالبرز؛ شهید خداداد مندمی، دهم دی 1340‌، در شهرستان بیجار به دنیا آمد. پدرش حمدالله و مادرش ظریفه نام داشت. خواندن و نوشتن نمی‌دانست. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. هفتم بهمن 1359، در دزفول دچار سانحه رانندگی شد و به شهادت رسید. پیکر وی را در امامزاده محمد(ع) شهرستان کرج به خاک سپردند.

آنچه در ادامه می‌خوانید روایتی از حیاتِ طیبه این شهید گرانقدر است.

«از شمال عشق و جنوب شهادت راهی نیست، اگر پای رفتن داشته باشی و دست گرفتن و جان سوختن؛ از آبادانی بیجار کردستان که زادگاه خداداد ارتش جمهوری اسلامی است تا کارزار خوزستان راهی نیست، اگر بخواهی و بروی و بجوشی در میانه میدان، میانداری کنی و پایداری همانگونه که او کرد؛ استوار جسور و پیشرو.

سرباز بود و آمده بود که سرببازد در راه آرمان وطن، آمال دین و آحاد مردمی که با آنها نشسته بود و برخاسته و نمی‌خواست آوارگی‌شان را ببینند دربه‌دری‌شان را بشنود؛ می‌خواست دوباره تیتوی لبخند را که کرکس‌ها از لبشان ربوده بودند، بر سر در دلشان بنشاند و حالا لشکر ۸۴ خرم آباد، آوردگاه دلاوری‌هایش را فراهم می‌کرد و چه جایی بهتر و برتر از جبهه، که نه یک ماه و دو ماه که هفت ماه با دلیری و دلبری با آن سر کند.

خداداد قبل از پوشیدن لباس مقدس سربازی، خدمتگزار دینش بود و پویا و جویا در طراحی و اجرا و انجام کارهای مذهبی و تبلیغی؛ که سختی‌ها به جان خریده بود و حتی در دوره‌ای که مردم برای رویارویی با نظام پوک و پوچ و بی مهر و پر خشم آریایی‌ها به خیابان ریخته بودند، با آنکه سن کم هم داشت، او هم پا به پایشان قدم برداشته بود، حالا می دانست که برای تکمیل پرونده خوبی‌هایش، یک برگه دیگر هم باید داشته باشد، که آن رفتار نرم بود و گفتار گرم، که خدا می‌داند چه دلیل هایی را جذب و جلب نکرد و چه لب‌هایی را شاد و آباد نساخت و خداداد که از بیجار سرسبز و خفته بر دامان شمال غرب کشور به میدان سختی‌های جنگ جنوب آمده بود تا بذر نشاط و سبزینگی آن کردستان آبادان را در صحراهای داغ خوزستان هم بپاشد، حاضر بود همانند همان مرتبه اول که به جبهه آمده بود، حالا هم جوانمردی کند و جانبازی، تا میهن و مردمش سرفراز بمانند و سربلند، که آن حادثه ناگهان، آن هول بی امان، این جوان ۱۹ ساله را به ناگاه از دست ها ربود و در قاب قلب ها آویخت؛ خودرویی که واژگون شد و خونی که ریخت و جانی که بر آمد و پروانه روح و ریحانی که پر گشود به برین آسمان های دور، تا آن بالا بالاها، که ما در حسرت دیدارش صد آینه آه شویم همه روزها را، تمام شب‌ها را ...

 

با پای دل قدم زدن، آن هم کنار تو /  باشد که خستگی بشود شرمسار تو
در دفتر همیشه من ثبت می‌شود  /  این لحظه‌های عزیزترین یادگار تو

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده