«گردان مخفی»
به گزارش نوید شاهد البرز؛ «شهیدصمد حميديپور» فرزند حميد، در نوزدهم اسفندماه سال 1337 در محله هفت چنار تهران در خانوادهاي مؤمن و مسلمان به دنيا آمد.
صمد از همان كودكي با قرآن و نماز و روزه انس گرفت. در هفتسالگي وارد دبستان شد و پس از گذراندن دوران دبستان و راهنمايي وارد دبيرستان شد و تحصيلاتش را تا مدرك ديپلم ادامه داد.
در زمان انقلاب در راهپيماييها و تظاهرات شركت ميكرد و به پدر خودش نيز در تامين مخارج زندگي كمك ميكرد. صمد اكثر اوقات نماز شب ميخواند. پس از پيروزي انقلاب اسلامي با تأسيس سپاه پاسداران انقلاب اسلامي عضو اين نهاد شد. پس از گذراندن دورهي آموزشي عازم جبهه شد.
صمد در سال 1359 به مدت چهار ماه در جبهه گيلانغرب فعاليت داشت سپس به كرج بازگشت. در اواخر اسفند ماه سال 1360 به جبهه اعزام شد و در عملياتهاي فتحالمبين و بيتالمقدس حضور داشت.
صمد سرانجام در دوم بهمن ماه سال 1361 در عمليات والفجر مقدماتي در منطقه فكه با اصابت تركش خمپاره به ناحيه سينهاش به درجه رفيع شهادت نائل گشت.
همرزمش نقل كرده است: «زمستان سال 1361 بود كه به اتفاق يكي از سرداران، بهنام نانكلي، قرار جبهه رفتن را گذاشتيم و چون مسئول آموزش نظامي ناحيه2 شهيد مدرس در كرج بودم، به سختي با اعزام من موافقت كردند. تعدادمان پنج نفر بود و خودمان را به نام 5 جانباز نامگذاري كرديم. بنابراين با يك مينيبوس به لانه جاسوسي اعزام شديم. بعد از دريافت كارت جنگي و بليط به راهآهن رفتيم و از آنجا بهطرف منطقه جنوب حركت كرديم. به منطقه رسيديم. صمد را ديدم كه گفت: كمتر كسي از وجود اين گردان با خبر است، به همين دليل رعايت مسائل ايمني را بنماييد.
به ما اعلام شد زود به طرف خط حركت كنيم. ساعت 6 صبح بود كه پياده از تك درخت بهطرف خط راه افتاديم. هر چقدر كه جلوتر ميرفتيم آتش دشمن بيشتر ما را ميگرفت. ناگهان 2 نفر موتور سوار نزديك شدند و گفتند: 2 نفر ستون پنجم يا منافق در اين حوالي كمين كرده و آتش توپخانه عراق را هدايت ميكنند. آنها را گرفتند و به عقب بردند. به خط مقدم رفتيم، در آنجا آقا صمد را ديدم. گفت: بيا برويم پيش ما. با او همراه شدم. در يك جا به من گفت: آن تيربار را ميبيني؟ گفتم: بله. گفت: اگر آيه «وجعلنا من بين ايديهم..» را بخواني، ميتواني از اينجا عبور كني. باور كردني نبود! وقتي آن را خواندم، انگار جلوي چشمان تيربارچي را گرفته باشند، وقتي از آنجا عبور كردم به آخر خط رسيديم. صمد گفت: فاصله ما با دشمن حدود 100 متر است و بايد مواظب باشي. ناگهان متوجه شدم. صداي ناله بچهها بلند شد يكي ميگفت: يا زهرا، ديگري ميگفت: يا حسين. متعاقب اين صداها انفجار به گوش ميرسيد، ديدم يك گلوله خمپاره وسط بچهها منفجر شد و از چند نفري كه آنجا بوديم، شش نفر شهيد و مجروح شدند. چهار تركش از سمت راست به گردن من اصابت كرد و از سمت ديگر خارج شد. صمد به يكي گفت: برادر، بيزحمت مرا تا بالاي تپه برسان. او گفت: ميخواهي براي چه به بالاي تپه بروي؟
صمد با همان حال و با بيرمقي گفت: حالا كه به كربلا نرسيديم، ميخواهم از همان جا به طرف گلدستههاي حسين(ع) رو كنم و بگويم السلام عليك يا ابا عبداللهالحسين(ع) و با يك يا حسين(ع) كه آخرين كلام صمد بود، به درجه شهادت نائل گشت».
شهيد صمد حميديپور در فرازي از وصيتنامهاش نوشته است: «يكبار ديگر به نداي هل من ينصرني حسين(ع) كه در كربلا و عاشورا گفت بايد لبيك گفت. حالا بيشتر از گذشته احساس ميكنيم كه در كربلا چه گذشت. كربلاهايي مكرر در انقلاب اسلامي خود شاهد بوديم و هستيم و خواهيم بود. ولي بايد اين را به صداي بلند گفت: كه فقط بايد حسينها تنها نمانند و حالا بار ديگر در كربلاي ديگري حسين زمان، امام خميني را نبايد تنها گذاشت و به صداي حسين(ع) كه آيا كسي هست كه مرا ياري كند، لبيك ميگويم.
خدايا، سپاس كه توفيق آن را پيدا كرديم تا اسلام و شهادت را دريابيم، اسلام ديني كه تو خود براي ما برگزيدي. بارالها، كمك كن تا هميشه و در همه حال به ذكر و ياد تو باشيم و تمام كارهايمان را فقط براي رضاي تو انجام دهيم كه توحيد همين است و بس».
پيكر پاك شهيد صمد حميديپور را در امامزاده محمد شهرستان كرج به خاك سپردند.
انتهای پیام/