پاکدلی و اخلاصش او را لایق شهادت کرد
به گزارش نوید شاهد البرز؛ سال ها درد فراق یاران و همرزمان را کشیده و همواره یک سوال در ذهنش مانده و با تضرع از درگاه خداوند خواسته و با خلوص و صادقانه بیان کرده که آیا لایق جرگه شاهدان نبودم؟! خداوند هم فرموده: قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَىٰ (طه50 ) اوست که به هر بنده ای رسالتی می دهد و هدایت کننده همه امور است.
اندکی صبوری تا دیدار حق راهی نمانده است؛ کافیاست بار رسالتت را زمین بنهی.
شهید دکتر مجید مجیدیان فرزند شهید، برادر شهید جانباز و جانبازی که هرگز برای گرفتن درصد جانبازی اقدام نکرد، همان چهارده ساله ای است که بازمانده یک نبرد سخت از گردان چند صدنفره است. «فروغ خطائی» همسر این شهید مدافع سلامت در گفتوگو با خبرنگار نوید شاهد در معرفی همسرش بیان می کند: همسرم «دکتر مجید مجیدیانراد» فرزند «شهید رجبعلی تازی» و برادرشهید جانباز تازی بود. او فرزند دوم خانواده بود که در جوار حرم مطهر امام رضا (ع) پانزدهم شهریور 1348به دنیا آمده است. از رزمندگان دوران دفاع مقدس بود. بعد از پایان جنگ، تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم در مشهد گذراند و برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی به یزد می رود. او سال ها برای سلامت و درمان مردم کشورش با جان و دل خدمت کرد.
فروغ خطائی به سجایای بارز اخلاقی همسرش اشاره می کند و میگوید: او فوق العاده مهربان، متعهد و مسئول بود. با وجود اینکه بیماری زمینهای داشت و باید در قرنطینه می ماند و از جانش محافظت می کرد؛ گفت: من در این شرایط باید کنار همکارانم و پرستاران باشم. برای حفاظت از جانم نمی توانم وظیفه ای که برعهده دارم را نادیده بگیرم. از لحاظ اخلاقی فوق العاده مهربان بود. احترام به بزرگترها می گذاشت و بچه هارا هم خیلی دوست داشت.
پزشک خندهرو
خطائی در ادامه از برحس مسئولیتپذیری این شهید تاکید می کند و می گوید: همسرم پزشکی مسئولیت پذیر بود. وقتی وارد کار پزشکی شد به دلیل حسن اخلاقی که داشت فقط چند ماه پزشک بود و بعد پست مدیریتی به او دادند. مدیریت درمانگاههای مختلف در کرج در فاز چهار مهرشهر و فردیس را داشت. با اینکه سمتهایی مثل مدیرکلی را داشت؛ طبابت را کنار نگذاشته و از هر فرصتی استفاده و به درمان بیماران میپرداخت. اکثر بچه ها و افراد مسن خودشان درخواست داشتند که دکتر مجیدیان آنها را معاینه کند. آنها هم اعتقاد داشتند که دست دکتر شفاست و هم به دلیل اخلاق خوب و خوشرویی که داشت او را دوست داشتند و او به «پزشک خنده رو» معروف بود.
آقای دکتر شخصی بود که در طول شبانه روز هر کسی زنگ می زد که به مشکلی برای درمانش برخورده است، بی هیچ چشمداشتی کمک می کرد.
بیمارانش از راههای دور می آمدند؛ حتی ویزیت دکترمجیدیان به آلمان و امریکا رسیده بود. هنوز بعد از شهادتش بیمارانش زنگ می زنند و اظهار می کنند که ما باورمان نمی شود، چنین آدم مفیدی از دست رفته است.
شهید مدافع سلامت که قاری قرآن بود
همسرشهید مدافع سلامت با اشاره به صوتِ خوش و دلنشینِ قرآن این شهید اظهار می کند: به دلیل گرایشات مذهبی که داشت به مسایل مذهبی بسیار پایبند بود. او قاری قرآن بود و صوتی خوش داشت. گاهی از تلویزیون صدای او پخش می شد. در بعضی از مسابقهها هم شرکت می کرد و اکثرا هم از طرف تامین اجتماعی که مسابقهای بود، مقام می آورد. در کارهای جهادی هم شرکت داشت اما مسایل مذهبی برای او در الویت بود.
مجاهدت دو جبهه
این همسر رزمنده دوران دفاع مقدس در خصوص پیوندی که همسرش بین دفاع مقدس و جبهه دفاع از سلامت میزند، بیان می کند: مجید چهارده سالگی به جبهه رفته بود. یک سال رزمندگی داشت. ریه اش به دلیل حملههای شیمیایی آن دوران آسیب دیده بود. سرفههای شدید داشت و از طرف بنیاد شهید هم به او پیشنهاد داده بودند که برای کارت جانبازی و درصد جانبازی اقدام کند اما نپذیرفته و گفته بود که آسیب من اینقدرجدی نیست که درجه جانبازی بگیرم. با شایع شدن ویروس کرونا همکارانش که از مشکل ریه اش مطلع بودند توصیه می کردند که در قرنطینه بماند و برای بازدید بیماران کرونایی نرود چون این ویروس عملکرد واحد و مشخصی ندارد اما از آنجایی که دکتر اعتقاد به تقدیر داشت و می گفت: خدا اگر بخواهد حفاظت کند، می کند اما دکتر همه
روزهای عید که کسی نمی رفت، اضافه بر سازمان می ماندند و می گفتند: من برای اینکه برای همکاران و پرستاران قوت قلب باشم، باید بروم.
در بحبوحه شیوع کرونا بود که یک روز آقای دکتر به منزل آمد و تعریف کرد که یکی از بیماران سرفه شدیدی در صورت من کرده و نگرانم به من منتقل شده باشد. فردای آن روز تب کرد. سه روز در منزل بستری بود. بعد از سه روز آزمایش و عکس ریه، ابتلایش به کرونا تایید شد. هماهنگیهای لازم انجام شد که به بیمارستان قائم تهران مراجعه کند اما گفت که به بیمارستان تامین اجتماعی البرز پیش همکاران خودم می روم. سه روز در بیمارستان البرز بود. بعد از سه روز به کما رفت و در تاریخ سی و یکم تیرماه 1399 به دلیل اینکه مشکل ریوی داشت به شهادت رسید.
تنها بازمانده گردان
این همسر شهید مدافع سلامت بیان می کند: بعد از دست دادن همسرم، خبری که به ما آرامش داد؛ اعلام احراز شهادتش بود. چون خواسته قلبی او شهادت بود. او بیقرار شهادت بود. بارها او را در حال گریه در دوری و فراق همرزمان، پدر و برادر شهیدش دیده بودم. به خاطر دارم قبل از اینکه به کرونا مبتلا شود؛ یک روز که فیلم آژانس شیشه ای را می دیدیم، خیلی منقلب شد و به گریه افتاد؛ به حدی که شانه هایش می لرزید. می گفت: همیشه این سوال برای من مطرح است که چرا بازمانده آن گردان دویست نفری من بودم. یک گردان شهید شدند. من تنها برگشتم. البته این ماجرای تنها برگشتنش هم ماجرای جالبی است. چون فکر کرده بودند که شهید شده است و جسم مجروحش یک شبانه روز روی کشته های عراقی ها افتاده بوده است. تعریف می کرد: آمدند بالای سرم که تیرخلاص بزنند من نفس نمی کشیدم، تصورکردند؛ مرده ام. میگفت: بعد از اینکه توانستم به سمت نیروهای خودی برگردم، ایرانی ها فکر می کردند که جاسوس هستم. همیشه گریه می کرد و می گفت: چرا همه شهید شدند من ماندم. آیا من لایق نبودم؟! من نباید شهید می شدم؟! چرا این وضعیت پیش آمد. من برای دلداری او می گفتم: خب، شما برگشتی که با من ازدواج کنی. دو تا فرزند خوب به جامعه تحویل بدهی. پزشک شوی. درمان کنی و به جامعه خدمت کنی. (او برای گسترش درمانگاهها و مجهز کردن آنها به امکانات پزشکی از دل و جان مایه میگذاشت. چنان کار می کرد که کمتر پزشکی چنین کاری می کند. هر درمانگاهی که رفت هم فضا را بزرگتر می کرد و هم تجهیزات میآورد. خلاصه یک جورهایی خدا بیامرزی برای خودش درست کرد. خدا را شکر هر جا که رفت، آبادانی کرد.) خلاصه به اومی گفتم: خدا عمرداده که همه این کارها را انجام دهید. می گفت: شاید همینطور است. خدا عاقبت ما را به خیر کنداما من دنبال چیز دیگری بودم.
بیتاب شهادت
آن روز حال و هوای خاصی داشت. گریه هایش خیلی خالصانه بود. بعد از اینکه دکتر فوت کرد و به ما گفتند: پزشکانی که در محل کار به کرونا دچار شدند را شهید سلامت اعلام کردهاند. من حقیقتا شک شدم و گفتم: خدایا آنچه را که می خواست به دست آورد. خودش می گفت: دیگر فرصتی برای شهادت پیش نمی آید که من شهید شوم اما گویی خداوند در باغ شهادت را باز گذاشته تا بندگان خالص و پاکدلش از این فیض محروم نمانند. در کار خالصانه کار می کرد. خلوصش او را لایق عنوان شهادت کرد. من فکر نمی کردم شهید شود اما عاقبت در مسیر خودش، شهید سلامت شد.
با گرفتن عنوان شهادت من هم آرامش پیدا کردم. من و مجید بچه بودیم که با هم ازدواج کردیم با هم بزرگ شدیم. بیشتررفیق بودیم تا همسر. خیلی خوشحال شدم به راهی رفت که دوست داشت.
این همسر شهید در پایان عنوان کرد که قدر خانواده شهدای خدمت را باید دانست. شهدای خدمت در حیطه کاری خود بسیار زحمت کشیدند. بازماندگانشان مانده اند و در واقع جای خالی آنها را بسیار احساس می کنند. در نبودشان نباید خانواده هایشان را رها کرد.
گفتوگو از اباذری