شهیدی که با قرآن مانوس بود
به گزارش نوید شاهد البرز؛ خاطره دلاوری مردان نامدار و پاکباز همیشه در ذهن ها و دلها زنده است. تاریخ گواه دلاورمردی آنان است و زمانه یادآور نام بلندشان. شهید همیشه در اوج است. شهید نامآور زمان است و خاطره سبز او، بر آدمیان حجت و هدایت است. حسن شاه بختی، یکی از نامداران و زمانه ماست. از همان کودکی روحیه خاصی داشت و آداب و احکام اسلامی پایبند بود و به مسائل و اتفاقات جامعه و درد مردم حساس در سنین کم با قرآن و دعا معنی شد و و پا به پای پدر در مسجد و مجالس دینی حاضر شد.
مبارزات انقلابی
در روزهایی که به نام بلند امام خمینی گره خورده بود و پایههای سست شاهنشاهی یکی یکی فرو میریخت، حسن در خط مقدم مبارزه بود حتی برای تظاهرات از اشتهارد به قم می رفت. او درسش را با جدیت تا فوق دیپلم خواند. بعد از انقلاب در عرصههای مختلف به کمک انقلاب و نظام مقدس اسلامی شتافت.
جهاد و دفاع
با شروع تجاوز دشمنان بعثی به میهن لباس رزم پوشید و به جبهه رفت. هنگام درس خواندن در مسجد تابستانها به حوزه علمیه اشتهارد می رفت و درس طلبگی میخواند. بعد از گرفتن دیپلم، به دلیل علاقه اش به طلبگی رهسپار حوزه علمیه قم شد و در مدرسه حقانی تحت نظر آیت الله شهید قدوسی به تحصیلاتش ادامه داد.
پدرش می گوید: پسرم در کنار مدرسه به درسهای حوزه هم علاقه داشت. در همان ایام در اشتهارد جامع المقدمات را به خوبی فرا گرفت و وقتی برای ادامه تحصیل به تهران رفت و در کنکور شرکت کرد و قبول شد اما به دانشگاه نرفت و راهی حوزه علمیه قم شد. بعد از کشتار نوزدهم دی ماه سال ۱۳۵۶ قم را ترک کرد و به اشتهارد آمد. بعد از یک سال ازدواج کرد و در سال ۱۳۵۸ اورا برای تحصیل در دانشسرای معلمان دعوت کردند.
بیسیمچی کربلای پنج
زمانی که در دانشسرا تحصیل میکرد آقای هادی غفاری میخواست دوهزار نفر کماندو را به جبهه بفرستد. حسن هم همراه آنها راهی جبهه شد. البته من هم با آنها رفتم. حسن در جبهه مدتی بیسیم چی بود و در عملیات کربلای ۵ بیسیم اش را به کسی سپرد و به جلو رفت. او در مدتی که در جبهه بود، دو بار مجروح شد. یک بار از ناحیه دست و بار دیگر از ناحیه بازو و کتف. حسن آموزش غواصی هم دیده بود و در کربلای ۵ هم در خشکی رزممی کرد، هم در آب. به کار خنثی کردن مین هم آشنایی داشت و در بعضی عملیات کمک کار تخریب چی ها بود.
مادرش میگوید: پسرم حسن وقتی در دانشسرا بود، ازدواج کرد. حاصل زندگی او و همسرش دو فرزند به نامهای زینب و حسین است. در زمان شهادت حسن پسرش حسین یک سال بیشتر نداشت.
شهیدی که معلم قرآن بود
او همیشه در پشت جبهه به کارهای تبلیغی مشغول بود. در مسجدها قرآن می خواند. دعا میخواند. سخنرانی میکرد و برای بزرگترها و کوچکترها جلسه قرآن و احکام میگذاشت. خیلی فعال بود. همه به او میگفتند: برای شما خیلی زود است که شهید شوید. شما باید بمانید و اسلام و قرآن را تبلیغ کنید. حسن به قرآن خیلی علاقه داشت. در زمان کودکی قرآنی از معلم خود جایزه گرفته بود و همیشه با آن مانوس بود. در پشت جبهه هم که بود قران درس می داد. وقتی پسرم یوسف شهید شد، گفت: «چرا یوسف شهید شد اما من ماندم و شهید نشدم». من گفتم: «پسرم شما زن و بچه دارید! باید پیش آنها باشید و مانند شهید دستغیب دیگران، اگر خدا خواست در سن بالا شهید بشوید.» او با ناراحتی می گفت: «مادرجان! اگر جنگ تمام شود و من شهید نشوم، خیلی ناراحت می شوم و غبطه میخورم.»
شب قبل از شهادت او، خوابش را دیدم و تا صبح خیلی ناراحت و نگران بودم و اشک می ریختم. دو روز بعد، همسایه ها با چند برادر بسیجی به خانه ما آمدند و خبر شهادتش را به ما دادند. به بسیجی ها گفتم: «من سه شب است که میدانم پسرم شهید شده است!»
از خدای بزرگ می خواهم این دو قربانی حسن و یوسف را از ما قبول کند! ما هنوز نتوانستهایم این مردان بزرگ را بشناسیم. این شهیدان عزیز هیچگونه دلبستگی به مال دنیا نداشتند.
شهید "حسن شاهبختی"، ششم شهریور ۱۳۳۹ در شهر اشتهارد از توابع شهرستان کرج چشم به جهان گشود. پدرش محمد باقر و مادرش سید زهرا نام داشت. تا پایان دوره کاردانی در رشته تجربی درس خواند. معلم بود. ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و سوم فروردین ۱۳۶۶ در شلمچه با اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد. برادرش یوسف نیز به شهادت رسیده است.
منبع: کتاب مسافران بهشت