قهرمانانی که فراموش شدهاند
نوید شاهد البرز: بانو "زیبا سلگی" را نه به واسطه همسری مردی که جانبازی کرده و نه به دلیل نسبتی که با برادر شهیدش دارد بلکه او خود در وادی پرشور و شرر ایثارِ حماسهآفرینان البرزی نامی دارد.
او در روزگار کودکی و نوجوانی از مبارزان علیه رژیم ستمشاهی بوده است. دلاوریها و شجاعت کودکانهاش پیام آور آزادی و آگاهی بوده و البته هم گرهگشا در مخمسهها.
"زیبای کوچک" برای به ثمر نشستن این انقلاب، همپای برادر و مادر در پخش اعلامیه ها جان فشانی کرده و در پایداری اش از جوانی و شور و شعف آن برهه زندگیاش مایه گذاشته است و در بستن کولهبار آذوقه هنگامه رزم و روزهای عملیات رزمندگان دوران دفاع مقدس نیز خواهری کرده است.
و اما امروزه با تجربه آن سالها در حق رزمندگان مدافع حرم مادری میکند و در دوران مبارزه با کرونا بیکار هم ننشسته و همچنان پشتیبان و حامی سلامت جامعه است.
این بانوی مجاهد در زندگی و طی این مسیر الگویی داشته است که مجاهدت و فداکاری را از او آموخته است. اگر چه، این بانوی مجاهد اکنون در بین ما نیست و دار فانی را وداع گفته اما یاد و خاطرش، تلاش و جهادگریاش زبانزد آنانی است که او را می شناسند و ادای احترام میکنند. حاجیهخانم "فرخ سلگی" مادر زیبا سلگی و همچنین مادر شهید علی سلگی؛ بانوی قهرمان دوران خود است.
زیبا انتخابی دارد همسری که در ادامه راه و گام به گام با او در شهر و در جبهه مبارزه با دشمن، میجنگد. او یکی از رزمندگان و جانبازان اسلام است.
زیبا سلگی الگویی برای زنان و دختران ایرانی است و شاخصهای از یک فرهنگ ایرانی اسلامی برای مطرح کردن در مقابل کسانی که میگویند: «زن مسلمان ایرانی در تعیین سرنوشت کشورش نقشی ندارد» در حالی که برخی زنان ما، تاریخ ساز بوده و هستند.
خاطرات تلخ و شیرین این فرشته مبارز و تاریخ ساز، پرده از ناگفتهها و ناشنیده های حماسه زنان شیردل و خستگی ناپذیر سرزمینمان برمیدارد.
خبرنگار نوید شاهد البرز گفتوگوی دارد با این اسطوره ایثار و جهاد در راه خدا که تقدیم مخاطبان میشود.
_نوید شاهد البرز: لطفا خودتان را برای مخاطبان نوید شاهد معرفی کنید و از اولین فعالیتها و خاطرات انقلابی خود برای ما بگویید.
زیبا سلگی: دوم فروردین 1344 در نهاوند به دنیا آمدم. سه سالگی با خانواده به کرج نقل مکان کردیم و در گرمدره ساکن شدیم. پدرم کارگر شرکت اتمسفر بود. او در رمضان سال ۱۳۵۷ در محل کار دچار برق گرفتگی شد و دعوت حق را لبیک گفت. از سال ۱۳۵۷ با وجود اینکه دختری کوچک بودم، همراه مادر در پخش اعلامیه و ضبط نوار فعالیت می کردم.
کودکانههای زیبا در کوچههای انقلاب
اعلامیههای امام خمینی (ره) را پخش و نوارهای او را ضبط می کردیم. در راهپیمایی علیه رژیم پهلوی شرکت میکردیم. مادرم نه تنها یک مادر مهربان و دلسوز، بلکه یک معلم اخلاق به تمام معنا نیز بود. با آموزشهای او هر روز بیشتر و بهتر از روز قبل با انقلاب و آرمانهای امام آشنا میشدم. با اجازه مادر در جلسات مذهبی که بیشتر در مسجد جامع کرج و مسجد صاحب الزمان کرج برگزار میشد، شرکت میکردم.
یک روز بعد از پایان جلسه، تعدادی از خانم ها گفتند: چون کودک هستی ماموران حکومتی به تو شک نمی کنند، کتابهای مذهبی را زیر چادرت پنهان کن و از اینجا بیرون ببر.
کتابها را زیر چادر گلگلی پنهان و از مسجد خارج شدم. در همین زمان مأموران حکومتی هجوم آوردند و یکی از ماموران به من شک کرد. با سرنیزه چادرم را کنار زد. طوری که چادر از سرم به زمین افتاد. با همان سرنیزه کتابها را نیز پخش زمین کرد. خیلی ترسیده بودم. با کمک مردم فرار کردم. تا می توانستم دویدم . ناگاه در کوچهای خودم را تنها دیدم. خیالم راحت شد که از مامورها خبری نیست.
خاطره دیگری که دارم این است که اوج مبارزات انقلابی مردم بود. در همان مسجد صاحب الزمان (عج) در خیابان شهید بهشتی سخنران مذهبی مشغول سخنرانی بود. من و تعدادی از دوستان هم سن و سالم نیز حضور داشتیم. یکی از برادران انقلابی تعدادی اعلامیه امام را به ما داد و گفت: از آنجایی که کسی به شما شک نمیکند این اعلامیهها را از نورگیر مسجد به داخل بریزید ما نیز اعلامیهها را گرفته و به سمت پشت بام مسجد راه افتادیم و اعلامیهها را از نورگیر به داخل مسجد ریختیم و به سرعت از پلهها پایین آمدیم. در همین زمان مثل جنی که مویش را آتش میزنند، ماموران به داخل مسجد هجوم آوردند ولی خوشبختانه نتوانستند ما را پیدا کنند.
_ نوید شاهد البرز: چگونه به جریان جبهه و پشتیبانی از خط مقدم و رزمندگان گره خوردید؟
زیبا سلگی: در آغاز جنگ همه سردرگم بودند اما با گذشت زمان و به دستور امام خمینی (ره) مبنی بر ساماندهی نیروها و رفتن روی کار آمدن فرماندهان لایق سردرگمی جای خود را به شور شهادت داد. صف طویلی از جوانان برای اعزام به مناطق جنگی تشکیل شد. در همان زمان بود که ستادهای پشتیبانی تشکیل شد زیرا نیاز بود کمکهای مردمی ساماندهی شده و راحت تر به دست رزمندگان ایران برسد. بنا به دستور ستاد پشتیبانی جنگ کرج با حضور حاج آقا حسینی، حاج آقا موسوی، شهید ذبیح الله سلگی و مرحوم نصرتعلی قاراش، مرحوم نبی الله جدیدی، مرحوم علی چاقمی و حاج آقا غلامحسینی، پدر شهید محمود غلامحسینی و مرحوم حاج آقا میرزایی و شهید آخوندی افتتاح شد.
بعد از شروع جنگ تحمیلی مادرم شروع به فعالیت در پشت جبهه کرد. من نیز برای شرکت در پشت جبهه بسیار مصر بودم اما مادرم میگفت: هنوز برای تو این کارها سنگین، زود است اما با اصرار زیاد من هم وارد این کارها شدم.
_ نوید شاهد البرز: منظور از پشتیبانی چه کارهایی بود؟
زیبا سلگی: در زمینه پشتیبانی جنگ کارهای مختلفی انجام میشد. بعضی کارها مردانه بود اما کارهایی که بانوان انجام میدادند؛ اهدای خون، طبخ آش سبزی، درست کردن ترشی و رب و ...، میوه چینی و خیاطی، بسته بندی ارزاق برای شبهای عملیات، پیشمرگ شدن، جمعآموری قلکهای عیدی و از این قبیل.
_ نوید شاهد البرز: در کرج فعالیتها از کجا آغاز شد؟ و این فعالیتها به چه صورت بود؟
زیبا سلگی: فعالیتهای پشتیبانی را از مسجد جامع آغاز کردیم. به دلیل محدودیت جا و محل استقرار، خواهران و برادران در یک محل به فعالیت میپرداختند. ساعت کاری مشخصی نداشتیم. خانمها هرکس هرقدر که توانش بود کار میکرد. نان را جای دیگر میپختند و می آوردند و ما در مسجد نان ها را خشک می کردیم، در جای دیگر از مسجد ترشی و سیر درست می کردیم و در گوشه دیگر قند میشکستیم.
من عاشق این دیوانگیها هستم
بعد از مدتی، محیط پشتیبانی را از مسجد جامع به زیرزمین منزل حاج آقا اسماعیل آخوندی که پدر دو شهید بودند؛ "شهید مسعود آخوندی" جانشین فرماندهی سپاه کرج که توسط منافقین در چهار راه طالقانی کرج به ضرب گلوله به شهادت رسید و "شهید سعید آخوندی" که در منطقه جنگی به شهادت رسید، منتقل نمودیم.
خود حاجاسماعیل آخوندی سال ۱۳۶۵ در منطقه فاو به درجه شهادت رسید. زیرزمین منزل شهید آخوندی از محیطی بود که در مسجد جامع به ما داده بودند، بزرگتر بود.
زمانی که به زیرزمین منزل حاج آقا آخوندی نقل مکان کردیم آنجا را بسیار به هم ریخته و شلوغ دیدیم.
به یکی از خواهران که از دوستانم بود، گفتم: اگر میتوانی کمکم کن تا اینجا را تمیز کنم. او نگاهی به من کرد و گفت: مگر من مثل تو دیوانه ام! تو دیوانه ای که وقت را صرف اینجور کارها و گذراندن با پیرزنها میکنی.
نگاهش کردم و گفتم: من عاشق این دیوانگی ها هستم. این دیوانگی را با دل و جان پذیرفته ام و بعد با بقیه خواهران شروع به تمیز کردن محوطه کردم .
تعداد خواهرانی که در این مکان مشغول بودند بیشتر از سابق بود.
خواهران از هر قشری میآمدند. فعالیت هایمان را هر روز بیشتر از قبل میکردیم. روزانه مقدار زیادی آجیل برای بسته بندی به قسمت پشتیبانی آورده می شد. وظیفه ما بسته بندی آجیل ها بود. هیچ یک از خواهران حتی یک دانه از این آجیل ها را به دهان نمی گرفت زیرا اعتقاد داشتند این آجیلها سهم رزمندگان است و نباید از آن خورد. این درحالی بود که شخص امام خمینی (ره) دستور داده بودند کسانی که در پشتیبانی مشغول هستند اجازه استفاده از تنقلات و خوراکی ها را دارند. در جلسهای که با برادران مسئول داشتیم مطرح شد که فکری برای ناهار خواهران شود و با توجه به فتوای امام مقداری از آجیلها برای خواهران در نظر گرفته شود که شهیدحاج اسماعیل آخوندی پیشقدم شدند و گفتند: آجیل ها را من تهیه می کنم از آن تاریخ به بعد بسته های کوچک آجیل را از هزینه شخصی خودشان تهیه نموده و ما بین خواهران تقسیم میکردند. آجیل های بسته بندی شده را همراه با یک چفیه مقداری قند، نان و خرما داخل نایلونی می گذاشتیم و آن را منگنه میکردیم. در روز اعزام رزمندگان این هدیه ناچیز را به آنها میدادیم.
- نوید شاهد البرز: از خانمهایی که در امر پشتیبانی خیلی فعال بودند، کسی را در خاطر دارید به ما معرفی کنید.
زیبا سلگی: خانم های زیادی بودند که فعال بودند. کسی که به خاطرم خیلی مانده است، "منیر سادات پناهخواه" معروف به سید خانوم عضو همیشگی پشتیبانی جنگ بود. هشت سال تمام به صورت مستمر داوطلبانه و بدون درخواست هیچ دستمزدی خالصانه خدمت کرد. از مردآباد ماهدشت کرج میآمد. با داشتن چند فرزند و مشکلات مالی فراوان هیچ زمان از فعالیت باز نماند. منیرسادات به دلیل داشتن اخلاق حسنه مورد احترام تمامی خواهران واحد پشتیبانی بود. اکنون سنی از این زن دلاور و فداکار گذشته است و متاسفانه این قهرمان و همه زنان فداکار آن روزها به فراموشی سپرده شدهاند.
این گفتوگو ادامه دارد...
گفتوگو از نجمه اباذری