شهید حیدری؛ از نبرد با بعثیها تا مقابله با داعش
به
گزارش نوید شاهد البرز؛ شریف در خانوادهای پرجمعیت به دنیا آمد و یازده خواهر و برادر
داشت. پدرش کشاورزی زحمتکش بود که همراه خانواده از افغانستان به ایران آمده بود. خانواده
او سابقه طولانی در نبرد با روسهای متجاوز در افغانستان و عراق های بعثی در ایران
داشتند. در جنگ با طالبان هم چند نفری از آنها به شهادت رسیدند. شریف دهساله بود که
همراه خانواده به ایران آمد. آنها مدتی را در تهران و بهبهان زندگی کردند سپس به دلیل
نیاز به کار بهتر در اشتهارد ساکن شدند.
عشق به سیدالشهداء
جوانی مهربان و با خدا بود. اوقات فراغتش را در رشتههای ورزشی تکواندو و کونگفو میگذراند. همیشه کمک حال مادر و خانواده بود و به مسجد و حضور در روضه سیدالشهدا علیه السلام اهمیت زیادی میداد. او در سال ۸۷ وقتی نیروهای خوفناک داعش به سرزمینهای اسلامی سوریه و عراق حمله میکردند، درکنار سایر رزمندگان شجاع شیعه رویاروی آنها ایستادند و داعشی ها را متوقف کردند.
جوانان شجاع ایرانی، عرب، افغانی و پاکستانی بیهیچ ترس و واهمهای به جنگ تروریستهایی رفتند که رحم و مروتی در مرامشان نبود.
شریف برای اعزام به سوریه ثبت نام کرد و ترس و هراسی از جنگیدن با تروریست های مورد حمایت آمریکا نداشت. او به جنگ با داعش افتخار می کرد. همیشه میگفت: اگرچه نتوانستم در افغانستان دینم را به خوبی ادا کنم اما بسیار خوشحالم که در سوریه فرصت خوبی برای آن دارم. چه سعادتی از این بالاتر که از حرم بیبی حضرت زینب (س) دفاع کنم و در جوار آن به آرزوی شهادت برسم.
تشییع جنازه او در اشتهارد باشکوه برگزار شد. سپس پیکرش را به روستای "مرادتپه" بردند و به خاک سپردند.
همسرش
میگوید: شریف همیشه خوش اخلاق و شاد بود. وقتی برای آخرین بار میخواست به سوریه برود،
مانع شدم اما او در جواب گفت: سوریه مرز اسلام است باید از آن دفاع کنیم. فرزندانمان
مرتضی ۹ ساله بود و امیرمحمد دو ماهه. من آن دو را بهانه کردم که شاید منصرف شود ولی
گفت: نترس! به خدا توکل کن حلالم کن اگر برنگشتم مواظب بچه هام باش. سعی کن! خوب درس
بخوانند و راهم را ادامه بدهند.
وقتی که برادر خبرشهادت برادرش را می دهد
برادرش میگوید: همزمان با حضور برادرمان شریف در سوریه برادر دیگرمان قیوم هم در آنجا بود که خبر شهادت را به ما داد. شریف چند سال به عنوان مدافع حرم در سوریه میجنگید. او قدرت بدنی فوقالعادهای داشت. به نماز اول وقت اهمیت میداد و اهل دنیا و نیایش بود. زیاد قرآن میخواند و در مسجد محل هم فعال بود.
قیوم میگوید: من در قسمت ادوات سنگین بودم و شریف در قسمت دیگر. ما در منطقه بوکمال بودیم به شریف گفتم که پیش من بیاید اما قبول نکرد و گفت: من باید خط مقدم باشم. او نیروی پیاده بود و مسئولیتهایی چون فرماندهی دسته گردان بر عهده اش بود. همه رزمندهها را میشناختم. خیلی جسور و شجاع بود. در خان طومان ۲۰ نفر از رزمندهها در جایی گیر کرده بودند که شریف با کمک چند تن از دوستانش به آنجا رفت و نجاتشان داد. حتی داعش به سمت ماشین و موشک شلیک کرد اما قبل از برخورد موشک شریف خودش را به بیرون پرت کرد. ماشین و خاکستر شد و آن نجات یافته در منطقه "تحت دمور" هم ۵۰ نفر در محاصره داعش بودند که شریف آنها را نجات داد. همسرش می گوید: همیشه حضور شریف را در کنار خودم حس میکنم و از او میخواهم کمکم کند تا فرزندانش را مثل خودش تربیت کنم.
غسل شهادت کرده بود
پدرش میگوید: در آخرین اعزامش وقتی به او گفتیم؛ دیگر نرو. گفت: من زمانی بس میکنم که دیگر داعش نباشد و بیبی زینب سلام الله از من راضی باشد این بار که میروم دفعه آخر من از قبل از شهادت غسل شهادت کرده بود. هنوز لباسهایش خشک نشده بود که به شهادت رسید.
وی همچنین میگوید: شریف در منطقه بوکمال همراه ۸۰۰ نفر عملیات خانه به خانه انجام میدهند و بعد از پاکسازی چهارخانه در خانه پنجم وقتی برای بررسی اوضاع سرش را از پشت دیوار بیرون میآورد. تیر قناسه دشمن به سرش میخورد و به شهادت میرسد.
شعری برای پدری که شهید شد
پسرش مرتضی حیدری میگوید: بابای زیبا و جوان من/ خانه بدون تو چقدر سرد است/ کاش قدری تو بدانی که چقدر دلم برای تو تنگ است/ بابای من بر بیبیام زینب آیا رساندی تو سلام مرا/ گفتی که دیدارش طلب دارم/ دادی قسم بر مادرش زهرا /گفتند بهرپول می جنگی بابا /مگر خون قیمتش چند است قیمت ندارد جان تو بابا/ قیمت ندارد ناله2های مادر بابا /شهادتت مبارک خیلی دوستت دارم
منبع: کتاب مسافران بهشت