در سالروز شهادت«حمیدرضا بهمنی نژاد» منتشر می شود؛
گويا بسيجي بودن و دانشجوي دانشگاه سيدالشهدا بودن را براين دانشگاه ازهمان شروع درس مقدم شمرده بود. درمسافرتي كه دربين ترم دوم داشتم به طور تصادفی با حميدرضا همسفر و در يك جا قرار گرفتيم. تا تهران بيشتر وقت را به صحبت گذرانديم. خوب يادم هست كه يكي ازمسافران ازشاگرد راننده تقاضاي گذاشتن ترانه و موسيقي كرده و گفته بود ازطرف همه مسافران خاطر جمع است كه چيزي نمي گويند. فقط اين دو نفر را بايد راضي نمایی خوشبختانه باطرح اين موضوع و جواب مناسبي كه از حميدرضا و همراهش شنيد چرتش پاره شد و ازهوي وهوس بيرون آمد.
خاطره ای خواندنی و تامل برانگیز؛ «رستگاران»

نوید شاهد البرز؛ «حمیدرضا بهمنی نژاد» که نام پدرش «فرج اله» و مادرش «طیبه» است در اول فروردین ماه 1344، در تهران چشم به جهان گشود. وی با اخذ دیپلم در دانشگاه مشهد در رشته برق پذیرفته شد. وی درسال 64 با اعزام كاروان بزرگ كربلا به جبهه حق علیه باطل اعزام شد.

او دوران آموزشی را در پادگان «شهيدبروجردي» می گذراند و فرمانده تيپ از عاشقان به شهادت براي شركت درعمليات تخريب دعوت مي كند كه اولين داوطلب او بود.

او با گذشت اين دوران درآموزشهاي خنثي نمودن وكاشتن مين مسئوليت به عهده گرفت و پس از طي اين دوره به مرخصي آمده و درامتحانات دانشگاه شركت كرده و هشت واحد از دروس خود را امتحان داده و نمره قبولي كسب نمود. بالاخره اين عاشق شهادت بيست و دوم مرداد 1365، درحال بازكردن معبر راهنمایی جام شهادت را نوشيد. تربت پاک شهید در بهشت زهرا تهران قطعه 53، نمادی از ایثار و شهامت در راه وطن است.

بخش اول از روایت خاطره ای خواندنی و تامل برانگیز از روزهای رشادت و دلاوری شهید «حمید رضا بهمنی» و هم رزمانش به روایت همسنگر دو جبهه ؛ علم و جهاد را در ادامه مطلب می خوانید:

رمضان 63، بعد ازنماز مغرب و عشاء كه قبل از صرف افطار يك ربع سخنراني حجت السلام «انتظام» انجام مـــي پذيرفت مشاجره اي درگرفت و كل قضيه حركت يك گروه ازخوارج كه از رهبـر خود را جلوتر مي دانند به صورت پخش اعلاميه و اظهار وجود و موجوديت بود و عكس العمل به موقع دانشجويان حزب الله حركت آنها را در نطفه خفه كرد. براي صرف افطاري به سلف سرويس واقع درجنب نمازخانه خوابگاه دانشجويان رفتيم. مشغول غذاخوردن بودم كه صحبت های يكي از دانشجويان كه درميز مقابل ما نشسته بود نظرم را جلب كرد. وي داراي سيمایی دوست داشتني و بياني زيبا بود. ‌آنطوريكه به ياددارم با استدلالي جالب مسئله مطروحه درنمازخانه رامطرح و انحرافي بودن حركت را توضيح مي داد از همان موقع قلبا به وي علاقمند شدم. تا امروز كه به يادش با قلبي متالم ازفراغش به تحرير اين مقاله در رثايش مشغولم.

جرياني كه برای مقدمه ذكرشد؛ مربوط به ترم اول ورود هردوي ما دردانشگاه بود بعدا كه بيشتر با حميدرضا آشنا شدم علت اينكه تا آنروز (يعني سه چهار ترم گذشته)او را نديده بودم را فهميدم. او پس ازثبت نام ترم به تهران بازگشته بود و به سوي دياري كه دل خود را در آنجا گرو گذاشته يعني جبهه رفته بود.

گويا بسيجي بودن و دانشجوي دانشگاه سيدالشهدا بودن را براين دانشگاه ازهمان شروع درس مقدم شمرده بود درمسافرتي كه دربين ترم دوم داشتم به طور تصادفی با حميدرضا همسفر و در يك جاقرار گرفتيم. تا تهران بيشتر وقت را به صحبت گذرانديم. خوب يادم هست كه يكي ازمسافران ازشاگرد راننده تقاضاي گذاشتن ترانه و موسيقي كرده و گفته بود ازطرف همه مسافران خاطر جمع است كه چيزي نمي گويند. فقط اين دو نفر را بايد راضي نمایی خوشبختانه باطرح اين موضوع و جواب مناسبي كه ازحميدرضا و همراهش شنيد چرتش پاره شد و ازهوي وهوس بيرون آمد. دربين راه هر لحظه كه مي گذشت به صفا و اخلاص و بي ريابودن و عمق درك سياسي و اجتماعي او بيشتر پي مي بردم. به طوريكه درپايان سفر از اينكه با يكي از صالحان آشنا شده ام بسيارخوشحال و راضي بودم. اسفند همان سال بارديگر همسفرشديم اما اين بارسفرمان به سوي دياردوستان و عاشقان خدابود. درجوارشان ازفيض صفايشان بهره مند گرديدم.

او شهيد «مهدي محمدي» دانشجوي رشته رياضي بود و مسئول حدود 150دانشجو به همراه خيل بسيجيان خراسان ازجوار امام رضا(ع) که آنها را به جبهه مي برد. مردانگي و شرف عليه كفر و بردگي شديم. در اينجا بود كه شخصيت مانوس باجبهه او پيش از پيش آشكارمي گرديد. اصولأجبهه درمقابل باطل جايگاه و ميعادگاهي براي اينگونه روحهاي مخلص و استوار دردين مي باشد كه سره ازناسره و خالص ازناخالص و اصل از بدل مشخص مي گردد. افراد درآنجا بسته به استعداد و اخلاص در اطاعت ازخالق بلا را به جان مي خرند واو ازكساني بودكه دراين راه گوي سبقت را برده بود و در چهره اش شادي و رضایت خاطر به هم آميخته بود و با شجاعت تحسين برانگيزي براي سخترين ماموريتها داوطلب مي شد.

عمليات بدر شروع شده بود و پيروان مشغول نبردي دليرانه با حافظان كفربعث بودند و دشمن ازسرزبوني مجبور به استفاده ازبمب هاي شيميایی شده بود. دراين موقعيت حميدرضا از اولين كساني بود كه به گروه اعزامي به خط مقدم رزمندگان پيوست و از اين لحاظ دربين رزمندگان ازچهره اي بارز برخوردار بود. او در اينگونه موارد به شيطان مجال مصلحت پردازي نمي داد كه مثلأ بگويد آقا تو از متخصصين متعهد آئين غواصي بوده و برو سركارهاي خدماتي پشت خط و جان خود را حفظ كن. او در اين راه به مولايش علي(ع) تاسي جسته بود كه روز نبرد باعمروبن عبدو برخلاف ديگران هر گونه مصلحت انديشي شخصي را فداي پايداري در راه اسلام نمود. حميدرضا معتقدبود آنجا كه تماميت اسلام درخطراست هيچ مصلحتي نزدخداوند مقبول نخواهدبود. بايد در.اين راه بها هرچه گران تر پرداخت. ولو اينكه اين بها افراد مثمرثمر براي آينده هرچه باشد ازوجود نازنين پيغمبر اسلام و علي مرتضي و ياران گرامي آن حضرت پر بهاتر نخواهد بود. نظراو دراين رابطه اين بود توكه درحال حاضردانشجو هستي تقوائي ازخود در راه بقاي مكتب بگذار. فردا كه مهندس الكترونيك شدي قطعاّ ايثار را در اين راه فراموش خواهي نمود... بگذريم .

درخط مقدم نبردي نابرابر درگرفته بود دريك طرف دشت پر از تانك و تجهيزات و در طرف ديگر خاكريز چند مومن ثابت قدم باسلاحهاي سبك او مسئوليت يك دسته را به عهده گرفت وبه عنوان فرمانده دسته مشغول روحيه دادن به افراد و هماهنگي با فرماندهان رده بالاتر براي حمله بود و واقعاّ باشور و عشق و ايثاري كه وجود او را آكنده بود هرجا كه حضور مي يافت محيط خود را پراز نورمي كرد. به ياددارم كه هنگام بازگشت ازخط مقدم سوار قايق بزرگي بوديم و اتفاقاّ موقع تحويل سال كهنه به جديد روي آب بوديم و ظاهراّ حميدرضا به شوخي گفت: تعبيرش اين است كه سال نو را به سرگرداني خواهي گذراند. تابستان همان سال پس از پايان ترم او به اتفاق چندتن از بچه ها عازم جبهه شدند و او ازفرط ترس از ريا موضوع راكتمان مي نمود.

ترم پائيز سال 64، اواخر آبان ماه بود كه زمزمه اعزام اولين كاروان بزرگ كربلا ازخراسان به گوش مي رسيد. اعزامي كه بارهنمودهاي حجت الاسلام رفسنجاني شاگرد مخلص امام امت به اوج عظمت خودرسيده بود. دانشگاه نيز با وجود دانشجويان وكارمندان حزب الهي ازاين بهره بي نصيب نمانده بود. بين بچه ها خصوصاّ آنهایی كه سابقه جبهه و جهاد داشتند گفتگوهایی دررابطه بارفتن و نرفتن پيداشده بود. بعضي ها كه گويا از روز تولد تصميم خود را گرفته بودند و خويشتن را وقف خدا كرده بودند و صحبتي درباره خود نداشتند و باچون وچرا هميشه دراعزامهاي جبهه شركت مي كردند و بارزترين نمونه اي كه مي شناختم حميدرضا بودكه به تشويق و ترغيب ديگران براي رفتن پرداخته بود به كساني كه زمينه مساعد براي جهاد في سبيل الله داشتند به شوخي و جدي تذكر مي دادند كه اگر نيایی ازدستت مي رود. خوب به ياد دارم كه فرمهاي اعزام ما را حميدرضا درجهاد دانشگاهي پركرده بود. هنگام اعزام درپادگان بعد از نوحه زيبایی كه صادق آهنگران خواند. خبرنگاران سيمادنبال كسي مي گشتند كه بتواند به خوبي سوالاتشان را پاسخ دهد يكراست به طرف حميد رضا آمدند او كه شديداّ درانجام اعمال صالح پنهانكار بود و از ريا گريزان خواست از زيراين كارشانه خالي كند كه ديرشده بود و همان شب مصاحبه اش ازتلويزيون پخش كردند. دراين اعزام مخلصترين و بهترين بچه هاي دانشكده فني را دركنار خود مي ديديم. بچه هایی كه ازفرط خوبي واخلاص بعدها به ديدار مولايشان امام حسين (ع)نائل آمدند. شهداي عالي مقام نظير پورسعيد, قديمي، مينائي زاده و دانشجوي عارف رشته رياضي «مهدي محمدي» يادشان و نامشان گرامي و راهشان پررهرو باد.

ادامه دارد...

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده