در سالروز عروج « غلامعلی حاجی هاشم» منتشر می شود؛
آن هفته يعني هفته پاياني سال 63، شهيد منتظر اينجانب كه در امنيت زميني فرودگاه مهرآباد بودم و هر هفته منتظر مي‌شد تا اينجانب آمده با هم عازم مي‌شديم. ولي آن هفته نمی دانم به چه علتي منتظر نماند و خودش تنها مي‌رود و به زمين چمن دانشگاه رفته و منتظر برگزاري نماز جمعه مي‌ماند.
شهیدی که در محراب نماز آسمانی شد

نویدشاهد البرز:

شهید«غلامعلی حاجی هاشم» فرزند «علی و بتول» در سال 1310، در روستای «کن» در تهران چشم به جهان گشود. وی تحصیلات خود را تا پایان پنجم ابتدایی ادامه داد. برای امرار معاش به شغل آزاد روی آورد و این شهید مومن و متعهد که هرگز سنگر نماز جمعه را ترک نمی کرد در جمعه بیست و چهارم  اسفند ماه 1363، در نماز جمعه تهران به دست منافقین کور دل با انفجار بمبی به درجه رفیع شهادت نایل آمد و پیکر پاک شهید در بهشت زهرا تهران میعادگاه عاشقان و عارفان پاک باخته می باشد.

از شهید « غلامعلی حاجی هاشم» روایتی با کلام فرزندشان « مسعود حاجی هاشم» در دست است که در ادامه مطلب می خوانید:

شهيد« غلامعلی حاجی هاشم» در سال 1310، در روستاي «كن» از توابع تهران ديده به جهان گشود. وي دوران كودكي خويش را با فقر و تهيدستي در يك خانواده محروم و مستضعف سپري نمود و بعد از اينكه به سن هفت سالگي رسيد به علت كمبود امكانات مالي نتوانست به مدرسه برود و در نهضت شركت نمود و در حد خواندن و نوشتن تا پنجم ابتدایی سواد آموخت. ايشان فردي فعال و نيكوكار بود و به هر طريقي كه شده كار مي‌كرد تا بتواند كمك خرج خانواده‌اش باشد و در مساجد هم شركت فعالي داشت و با بچه‌هاي هم سن و سال خودش شب و روزش را براي انقلاب فعاليت مي‌كرد تا اينكه بعد از رسيدن به سن قانوني به كارخياطي پرداخت و بعد از چند سال كار و تلاش جدي توانست گوشه‌اي از زندگي خانواده‌اش را بچرخاند. سرانجام به اصرار خانواده در سال 1337، با يكي از دختران هم روستايي خود ازدواج نمود كه ثمره ازدواجش هفت فرزند، سه دختر و چهار پسر مي‌باشد.

وي فردي مؤمن و معتقد به اسلام و نظام جمهوري اسلام ايران بوده است تا اينكه در تاريخ بیست و چهارم اسفند ماه 1363، روز جمعه در دانشگاه تهران ميعادگاه عاشقان الله در حال به جا آوردن فريضه عبادي سياسي نماز جمعه بر اثر انفجار بمب توسط منافقين خود فروخته به درجه رفيع شهادت نائل گرديده است.

شهيد «غلامعلي حاجي هاشم» فردي بسيار مذهبي و از سالهاي بسيار قبل از انقلاب اسلامي حضرت امام خميني(ره) را به عنوان پير و مرشد خود انتخاب نموده و كليه وجوهات خمس و ... خود را به ايشان تسليم مي‌نمود. شهيد گرانقدر داراي مادر پير و فرتوتي بود كه در سالهاي پاياني عمر چشمان خود را به دليل آب مرواريد از دست داده و نابينا شده بود و نياز به مراقبت نزديكان داشت. از اين رو شهيد «غلامعلي حاجي هاشم» هر ساله دو الي سه ماه مادر خود را به منزل آورده و شخصاً نگهداري از مادر سالخورده خود را به عهده مي‌گرفت و چون مادر شهيد داراي اختلالات عصبي و رواني شده بود نگهداري از ايشان بسيار سخت و طاقت فرسا و در پاره‌اي موارد نشدني بود.

مادر شهيد شبها تا صبح نمي‌خوابيد و شهيد گرانقدر هر شب تا صبح پهلوي مادر نشسته و با ايشان صحبت و گفتگو مي‌كرد و صبح به سركار رفته و هر روز به همین منوال می گذشت.

طي اين ماه‌ها كه شهيد مادر خود را نگهداري مي‌نمود هرگز مشاهده نشد كه از دست اعمال مادر به ستوه آمده باشد و حتي با تندي با مادر برخورد نمايد. هميشه با مهرباني و عطوفت خاص به نگهداري از مادر ادامه داده و نگهداري مادر را عبادت خدا مي‌دانست. مادر شهيد يك سال قبل از شهيد فوت نمود و يك هفته قبل از شهادت، شهيد گرانقدر مادر خود را در خواب ديده كه يك باغ بسيار بزرگ به شهيد نشان داده و مي‌گويد: غلام اين باغ را براي تو گرفته ام و جاي تو اينجاست. شهيد يك هفته سرمست از اين خواب به سر مي‌برد.

 نحوه شهادت شهید اینگونه بود که خانواده حاجي هاشم به طور هفتگي متشكل از برادرها و برادر زاده‌ها و ديگر فاميل شهيد در خيابان كنار زمين چمن دانشگاه تهران جهت برگزاري نماز پرفيض جمعه و همچنين صله ارحام جمع شده و ضمن ديدار هفتگي يكديگر نماز جمعه را برگزار مي‌نمودند و طي اين چند سال سابقه نداشته كه در جاي ديگري جهت خواندن نماز جمعه مراجعه نمايند اما روز انفجار جای خود را تغییر می دهند.

شهيد «غلامعلي حاجي هاشم» يك هفته پس از ديدن خواب مادر به همراه برادر زاده خود كه سرهمافر و متخصص F4 بوده جهت نماز جمعه حركت مي‌نمايد.

آن هفته يعني هفته پاياني سال 63، شهيد منتظر اينجانب كه در امنيت زميني فرودگاه مهرآباد بودم و هر هفته منتظر مي‌شد تا اينجانب آمده با هم عازم مي‌شديم. ولي آن هفته نمی دانم به چه علتي منتظر نماند و خودش تنها مي‌رود و به زمين چمن دانشگاه رفته و منتظر برگزاري نماز جمعه مي‌ماند. هنگامي كه خبر رسيد و زمين چمن دانشگاه بمبي توسط منافقين كوردل منفجر شده تمامي خانواده اينجانب از جمله شخص خود من بر اين باور بوديم كه خوب كسي از ما ( از خانواده و بستگان) دچار سانحه نشده به دليلي كه همگي در جاي ديگر در نماز جمعه شرکت نمودیم.

چند ساعتي كه گذشت و پدر نيامد، مادر كه به دليل خواب هفته قبل شهيد بسيار مضطرب بود و حتي به شهيد گفته بود اين هفته نماز جمعه نرو ولي توجهي ننموده بود. مادرم به سرعت به طرف محل حادثه حركت نموده و اولين كسي بوده كه پيكر شهيد گرانقدر را در بيمارستان امام خميني شناسايي مي‌نمايد.

آري سيره شهيدان شنيدني و ديدني است و در صورتي كه از راه و سيره شهيد غافل نشويم هماره خداوند بزرگ و متعال يار و ياور ماست.

انشاءاله



منبع: پرونده فرهنگي شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنري

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده