به گزارش نوید شاهد از کرج : چیزی که از شهید اصل دهقان به چشم خود دیدم که او خودش را هدف تیر و خمپاره دشمن قرار داد تا نیروهای خودی سنگر بگیرند که مجروح و اسیر و زخمی نشوند،این فداکاری او مرا به سکوت واداشت، احساس می کردم خواب می بینم

بسیار متواضع و فروتن بود

به گزارش نوید شاهد از کرج و به روایت همرزم شهید روح اله اصل دهقان : حاج روح اله یکی از سربازان واقعی امام زمان (عج) بود، او هیچگاه به ما اجازه نمی داد در کارها به او کمک کنیم، شبانه هنگامی که نیروهای گردان به خواب عمیقی فرو می رفتند. پابرهنه به سنگرها و چادرهای اردوگاه ها برای سرکشی می رفت و ظرف غذای رزمندگان سپاهی و بسیجی را جمع آوری می کرد و می شست و به سنگر یا چادر آنها می برد بدون اینکه یک قاشق جا به جا شود و یا کسی مطلع شود. بسیار متواضع و فروتن بود و به نظم و انضباط اهمیت فراوانی می داد.هر صبح که از خواب بر می خواستیم از هم می پرسیدیم چه کسی ظرف ها را می شوید و جابه جا می کند و چون به ایشان علاقۀ زیادی داشتم شک کردم که شاید کار او باشد از این رو یک شب ایشان را تعقیب کردم دیدم آستینش هایش را بالا زده و ظرف ها را می شوید کارش که تمام شد به طرف پوتین های سربازان رفت و شروع به واکس زدن آنها کرد. طاقت نیاوردم و به سمت ایشان رفتم و از پشت سر بادستانم چشمانش را بستم، او از جا برخواست و بسیار ناراحت شد وگفت: شما اینجا چکار میکنی؟ اگر خلع صلاحت نکردم، من راضی به کاری که انجام دادی نیستم ! از ایشان معذرت خواهی کردم و رویش را بوسیدم و گفتم: شما را به خدا حلالم کنید من بسیار کم و نالایقم که شما این کارها را انجام می دهید.

حضور دائمی شهید جمشید اصل دهقان از سال 60 در جبهه های غرب آغاز شد. ابتدا در بسیج حضور یافت بعد به واحد خمپاره پیوست تا با آموزش تخصصی , بهتر در خدمت جبهه و جنگ باشد. اوایل جنگ بود و ما صلاح و مهّمات کم داشتیم، گلوله و خمپاره سهمیه بندی بود. روزی مثلاً سهمیه یک هفته ای را مصرف کرده بودیم، با دو سه تا از رزمندگان مشورت کردم تا چاره ای بیندیشیم , ما موقعیّت عراقی ها را دقیقاً شناسایی و سنگر مهّمات آنها را مشخص کردیم. کار به درستی انجام شد معمولاً شبها به سنگر مهمات عراقی ها می رفتیم که آنجا دقیقاً بالای سنگر نگهبانی قرار داشت و از این راه سهمیه مهّمات خود را تأمین می کردیم. فردای همان روز گلوله هایی را که از عراقی ها ربوده بودیم به روی سرشان می ریختیم. مدتی به این روال گذشت و این کار مداوم ادامه داشت و گاهی که عراقی ها متوجّه می شدند ما صبر می کردیم تا آبها از آسیاب بیفتد. به طوری که برایمان عادی شد تا اینکه عراق از قله ها و بلندی ها عقب نشینی کرد. وی بسیار لایق و کارآمد بود گروه هایی که به سرپرستی او بود نظم بی مثالی داشت.از جمله واحد شهید علی اکبر، امداد، واحد 79، واحد 69، واحد 39، واحد شهید چمران، واحد خمپاره، واحد نیروی هوایی و شهید بهشتی. شب ها هیچ کس اجازه تیر اندازی نداشت مگر به یقین برسد که دشمن حضور دارد، دستور این بود که اگر تیری شلیک می شد باید یک جنازه عراقی تحویل داده می شد. بعضی از روزها در خط ها اصلاً یک تیر هم در طی شبانه روز شلیک نمی شد و آنجا معروف به خط سکوت و خاموش بود، علت معلوم بود اوّلاً علاوه بر جلوگیری از اسراف مهّمات که متعلق به بیت المال بود سنگر های نگهبانی کمتر مشخص می شد و از تیررس دشمن محفوظ می ماند و در نتیجه تلفات به حدّاقل می رسید , ثانیاً خطی که سکوت بر آن حاکم باشد بقول ایشان برای عراقی ها بسیار آزار دهنده بود و خط نفوذ گشتی های عراقی کاهش می یافت. در سایه­ ی همین نظم در طول سه ماه مأموریّت در سنگرهای نگهبانی فقط چند شهید دادیم، یکی شهید سیزده ساله بود که از پایگاه بسیج کارخانه قند کرج به نام شهید رضا پناهی به همراه دیدبان محور که برای دیدبان شهید چمران رفته بود مورد اصابت خمپاره 60 واقع شد و دیگری شهید عباسعلی علیجانی از نظر آباد همراه برادری که مجروح شد هنگام تردد به واحد خمپاره در طول مقداری از جاده که در دید دشمن بود مورد اصابت قرار گرفتند.او مرتب به واحد و گروه ها سرکشی می کرد گاهی برای سرکشی در شب می آمد و هر کسی که خواب آلود بود خلع سلاح می شد برای همین در انجام وظایف ذرّه­ای قصور نمی کردیم. نکته مهّم در سرکشی او این بود که با رزمندگان در عین جدیّت بسیار گرم می گرفت اگر چه وجود ایشان سکوت و آرامش خاصی داشت اما کسالت بار نبود، زیرا ایشان در برخورد اخلاقی میانه رو بودند. دقت ایشان در توزیع تدارکات به گونه ای بود که در محور تنها یک وانت داشتیم که از آن به عنوان جابه جایی تدارکات و در بقیه امور مثل انتقال نیرو کمک می گرفتیم. واحد تدارکات دو نفر بیشتر نداشتیم یکی به نام شعبان و دیگری شهید علی اکبری بود او با تأکید گفت: بچه ها تدارکات را ببرند اما با محاسبۀ قبلی و از اصراف جداً پرهیز شود. وارد آوردن تلفات به دشمن با کمترین هزینه ی مادی و معنوی انجام می شد. در واقع یکی از خصوصیات ایشان این بود که عصرها تنها 106 محور را به همراه خدمۀ آن که گاهاً بنده هم توفیق همراهی ایشان را داشتم پر از مهمات و در طول جاده ی قصر شیرین خسروی در مواضع مختلف به صورت(خمپاره ای ) به طرف عراقی ها شلیک می کرد و بعد از مدتی استراحت کوتاه در ستاد فرماندهی و گرفتن مهمات به محور باز می گشت بدون این که از ذخیره محور مصرف شود یا این که عراقی ها بتوانند این هدف متحرک را شکار کنند.شناسایی مرتب و گروه گشتی به فرماندهی شهید یونس و به فرمان خود شهید اصل دهقان برای شناسایی به داخل خطوط عراقی ها نفوذ می کرد به طوری که همه فعل و انفعالات و تحرکات دشمن و امورات را شناسایی می کردند، تمامی شهیدان به حق صاحبان فضایلی بودند که ریشه در فطرت و معرفت آنان داشت اگر بگوییم شهادت یک انتخاب است که مردان بلند همّت با معرفت تمام آن را بر می گزینند کلام به بی راهه نخوانده ایم. اگر زندگی و شهادت یک هدیه ی الهی باشد شهید کسی است که بهترین و برترین را انتخاب می کند.جسارت و شجاعت او مثال زدنی نبود وی نترس و ایثارگر بود.

خاطره غذا گرفتن به روایت از خود شهید

همرزم شهید در ادامه چنین می گوید : از هنگامی که توفیق ملاقات وی را داشتم و از دیگران شنیده بودم با اصرار زیاد از ایشان خواستم خاطره ای از زبان خودش بگوید که ابتدا امتناع ورزید اما با این توجیح که سعی کردم به ایشان بفهمانم ما مسئولیم و به هر حال بعد از شهادت تنها خاطرات از ما باقی خواهد ماند، خلاصه با هر روشی بود بعد از چند روز اصرار و سماجت قبول کرد تا به صورت مختصر یک خاطره تعریف کند: روزهای اوّل بود که عراقی ها به منطقۀ قصر شیرین عقب نشینی کرده بودند و ما هم در تدارک زدن خط جدید بودیم و می خواستیم جای دشمن را به طور کامل و مفصّل شناسایی کنیم. به همراه دو نفر یکی دیده بان و دیگری بیسیم چی به خطوط عراقی ها نفوذ کردیم، شناسایی مان به درازا کشید، روز سوم به شدت گرسنه شده بودیم نه می توانستیم به عقب باز گردیم و نه می شد بمانیم. نزدیک غروب که شد دیدیم یک کامیون عراقی غذا آورده بود و مشغول پخش غذا به سربازان عراقی بود آنها هم صف کشیده بودند ما از لابه لای نیزارها به تماشا نشسته بودیم با خود گفتیم با دست روی دست گذاشتن کاری از پیش نخواهیم برد این بود که توکّلت علی الله گفتیم و تصمیم گرفتیم به صف بپیوندیم و غذا بگیریم بیسیم چی را گذاشتیم بماند تا اگر اتّفاقی افتاد به ستاد گزارش دهد یا علی گفتیم و به طرف تانکر آب عراقی ها به راه افتادیم و ظرف غذا پیدا کردیم، در صف ایستادیم خیلی شلوغ بود، یک سرباز عراقی ظرف را پر کرد و به خاطر دستمالی که به دهانمان بسته بودیم به زبان عربی غلیظی که داشت مثل خنده داری عنوان کرد و شروع کرد به خندیدن من هم به خنده ی او شدیداً خنده ام گرفت و یک آن احساس کردم که در مواضع دشمن قرار گرفتیم ناگهان که به خودم آمدم گفتم حالا بخند تا بعد به حسابتان خواهیم رسید. هر طور بود خطر از بیخ گوشمان گذشت و ما غذا را گرفتیم و به سرعت باد به جایگاه قبلی مان باز گشتیم و در لابه لای شاخه ها مخفی شدیم، کمی گذشت ما با نگاهی به اطرافمان همه جا را زیر نظر گرفتیم تا هوا تاریک شد، به طرف بیسیم چی برگشتیم وقتی به او رسیدیم از خوشحالی نتوانستیم سه نفره یک غذا را تمام کنیم ما باقی غذایمان را به آشپزخانۀ ستاد پشتیبانی قصر شیرین بردیم آنها هم وا مانده بودند و تمام روز با بهت و حیرت به ما نگاه می کردند. خلاصه افتاد سر زبانهای بچه های گردان که آقای دهقان رفته در دل عراقی ها و از آنها غذا گرفته است.

او خودش را هدف تیر و خمپاره دشمن قرار داد تا نیروهای خودی سنگر بگیرند

به نقل یکی از رزمنده ها ایثار؛ او روزهای پر حادثه ای را از خود به یادگار گذاشته است آفتاب طلوع کرده بود، مه غلیظی سطح زمین را پوشانده بود دو تا بلندگو گذاشته بودیم که اذان پخش می شد تا تمامی افراد اوّل وقت به نماز جماعت بایستند. یکی از بلندگوها جلوتر از خط خودی بود که برای عراقی ها در حقیقت برنامه ی عربی پخش می کرد و در اثر اصابت توپ و خمپاره سیم بلندگوها از بین رفته بود رفتم از او در خواست سیم کردم و گفتم چند روزی است که اذان پخش نمی شود و بچه ها به نماز اوّل وقت نمی رسند ایشان هم گفت:تلفن های عراقی از کیفیت بالایی برخوردار است و بیابان خدا پر است از این سیم ها مانند آن روز صبح با شهید دهقان سوار موتور شدیم نزدیک خاکریز عراقی ها با صدای موتور نگهبان عراقی شروع به تیر اندازی کرد او موتور را خاموش کرد و به من گفت:این سیم ها را سریع جمع کن که الان خواهند رسید به کمک یکدیگر سیم ها را به سختی جمع کردیم و باز گشتیم، مه غلیظ تر شده و بالا آمده بود به اوّلین واحد که رسیدیم مرکز با وی کار واجبی داشت سریع به واحدی که لشگر فرماندهی در آنجا واقع شده بود رفتیم او ماجرا را از جویا شد و به او گفت:گشتی های شناسایی ما وقت بالا رفتن مه نزدیک عراقی ها محاصره شده اند و به خاطر تسلط و دیدن دشمن نمی توانستند به عقب باز گردند وی بیدرنگ اسلحه اش را به دوش گرفت و به طرف سنگر دیدبانی از پشت دوربین منطقه را نگاه کرد و به من گفت: باک موتور را پر از سوخت کن و با تجهیزات کامل اماده باش و به سمت محور سمت راست (محور رفیعی ) با شجاعتی که داشت دوید، از دیدبانی آنجا محل را شناسایی کامل کرد در همین زمان یک گروه عراقی از خاکریز پایین آمدند تا شاید بتوانند گشتی های ما را به اسارت در آورند ما هم سریعاً به او اعلام کردیم و او که از بالا شاهد دیدن این صحنه ها بود خود را به آنجا رساند و به واحد خمپاره فرمان آماده باش داد تا به طرف آن شلیک کنند، به تمامی واحد های دیگر اعلام آماده باش کرد تا واحد چند نیروی آماده به خدمت داشته باشد که هنگام نیاز برای نجات رزمندگان اقدام کند، ایشان در کارهایشان دقت برنامه ریزی و نظم داشتند و سعی می کردند در تمام شرایط این اصول را زیر پای نگذارند. به فرمان او همه آماده بودند تا برای نجات بچه ها اقدام نمایند، ما سوار موتور شدیم و به طرف عراقی ها راه افتادیم نزدیک خط عراقی ها او دور عرضی و مواضی خط عراق با سرعت تپه ها را پشت سر می گذاشت عراقی ها نیز هر چه آتش داشتند به طرف ما ریختند دور زدیم و به پشت تپه ای خزیدیم من موتور را روشن نگه داشتم تا ایشان از بالای تپه منطقه را نگاه کند، او بلافاصله برگشت و گفت: الحمد الله خدا را سپاس زود باش اماده شو تا بر گردیم الان اینجا را تبدیل به جهنم می کنند، از او سبب شکر را پرسیدم در جواب گفت:خدا را شکر همان طور که می خواستیم شد، گفتم: منظورتان را متوجّه نمی شوم. گفت:عراقی ها حواسشان به ما مشغول شد و به طرف ما آتش کردند و فرصتی برای بچه ها پیش آمد تا خود را در شکاف پایین تپه از تیررس پنهان کنند. دیگر مأموریّت ما در اینجا با موفقیّت به پایان رسید.حالا برگردیم تا بقیه ی نیروها برای نجات دوستان اقدام کنند چیزی که از شهید اصل دهقان به چشم خود دیدم که او خودش را هدف تیر و خمپاره دشمن قرار داد تا نیروهای خودی سنگر بگیرند که مجروح و اسیر و زخمی نشوند،این فداکاری او مرا به سکوت واداشت، احساس می کردم خواب می بینم به هر حال برگشتیم و دو گروه از راه درّه به نزدیکی آن محل رفتیم ایشان اجازه ی اقدامی به ما نمی داد به اتفاق حاج طالبی و شهید محمّد قنبری و بقیه رزمندگان تا غروب صبر کردیم، وی در توجیح عملیات می گفت: عراقی ها اگر در طول روز نتوانند هر طور شده حتماً ما را محاصره خواهند کرد وتا بچه ها را به اسارت در نیاورند نمی نشینند من آنها را به خوبی می شناسم و سالهاست که با آنها در پیکارم همین که هوا تاریک شد هر کسی در جای خودش قرار گرفت تا از محاصرۀ گشتی ها جلوگیری شود و هنگام تبادل آتش بچه ها از فرصت استفاده کرده و به عقب برگشتند. هوا رو به تاریکی می رفت که ناگهان به فضل الهی صدای الله اکبر برادران به گوشمان رسید معلوم شد یکی از بچه ها نزدمان برگشته که صدایش حاکی از خوشحالی او بود، بقیه افراد گشت به هوای شنیدن ندای الله اکبر آمدند و او سریع محل را تخلیه کرد زیرا با بلند شدن صدای ما عراقی ها آتش می ریختند به لطف خدا نیروها با هم به مقر خود بازگشتند از رشادت ها و فداکاری های این فرمانده ی سلحشور و شیر دل روایات بسیاری نقل شده.

 یکی از شب های بهمن ماه 1361 که هوا بسیار سرد بود شهید دهقان به همراه رزمندگان 106 قبضه مهمات را برای کمک به محور تپه گچی ( مدوری که در مدخل در ورودی قصر شیرین واقع شده بود) که قصد یک تک ایفایی داشت حرکت داده بود چند دقیقه نگذشت که دیدیم با عجله آمد و با فریاد و داد طناب و چراغ قوه می خواست که با شتاب برایش آماده کردیم. گویا جریان از این قرار بود که بعد از پایان مأموریّت بچه های گردان ما گروهی از برادران باخترانی جایگزین کرده بودند، در اوّلین تعویض نیرو به علت عدم آشنایی کافی به منطقه و عدم رعایت موارد ایمنی ماشین حامل نیرو در یکی از پل ها از جاده منحرف و بر گردانی که حدود چند متر آب برداشته بود سقوط کرده و سرنشینان آن به داخل آب پرتاب شده بودند و ایشان در طول مسیر این حادثه دلخراش را دیده بود که آمد و طناب و چراغ قوه با خودش آورده بود، به محل حادثه رفت و در آن هوای سرد برهنه شد و چندین بار زیر آب رفت وضعیّت خیلی جدی بود از قصر شیرین همه به آن محل آمده بودند و لوازم و امکانات آورده بودند اما ایشان با شجاعتی که داشت به تنهایی وارد عمل شده بود، متأسّفانه ماشین به طور کلی در آب و گل و لای فرو رفته بود و اصلاً قابل رؤیت نبود، او به هر قیمتی بود طناب را به ماشین بست و با مشقّت فراوان ماشین را به کمک هم از آب بیرون کشیدیم. متأسّفانه سه نفر از سرنشینان جان به جان آفرین تسلیم کرده بودند. از خود گذشتگی او در این چند ساعت حاصلی جز پیکر بی جان و مطهر سه شهید بی گناه را نداشت و مدام فریاد می زد یا حسین (ع) یا زینب (س) و تا روزها ناراحت بود و به شدت می گریست که چرا زودتر متوجّه نشده و ما هم به او دلداری می دادیم و می گفتیم: شما مقصر نیستید تقدیر الهی به این شکل رقم خورده و این پیشامدی بود که ما دیر از آن با خبر شدیم.

شهید جمشید اصل دهقان، این فرمانده غیور با ایثارگری های مستمرش بر همگان ثابت کرد که می تواند یک تنه برای اهداف اسلام و انقلاب شکوهمند اسلامی در مقابل دشمنان قهرمانانه جهاد کند.

این شهید دریا دل در عملیات نصر 7 مصادف با عید سعید قربان به قربانگاه ابدیّت شتافت تا نصرت خویش را بر همگان آشکار سازد و بر سکوی برترین ها بایستد و مدال پر افتخار شهادت، شجاعت و ایثار را از آن خودگرداند و نامش با افتخار سالیان سال بر همه ی جهان چون خورشیدی روشنایی بخشد، پیکر مطهر اورا دربهشت رضای نظر آباد کرج به خاک سپردند روحش شاد.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده