سیری در حیاتِ طیبهِ شهید «محمدعلی متولی‌ســيدبناركی»:
شهید «محمدعلی متولی‌ســيدبناركی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. «محمدحسن مقیسه» در «ستارگان راه» روایتی جذاب از این شهید را نوشته‌است.

به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید «محمدعلی متولی‌ســيدبناركی»،  نهم فرورديــن 1339، در شهرســتان كرج به دنيــا آمد. پدرش محمدميرزا و مادرش سكينه نام داشت. تا پايان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. هجدهم ارديبهشت 1361، با سمت آرپيجيزن در خرمشهر بــا اصابت گلوله به قلب، شــهيد شــد. پيكر وی را در امامزاده محمد(ع) زادگاهش به خاك سپردند.

محمدعلی متولی


آنچه در ادامه می‌خوانید روایتی از «محمدعلی متولی‌ســيدبناركی» از کتاب «ستارگان راه» است.


«یـک جـوان مثـل دسـته گل، مـادری چـون پروانـه، پـدری بـه هماننـدی کـوه، و دوسـتانی بهتــر از بــاغ و بهــار؛ و یــک دنیــا امیــد، دو جهــان عشــق و صــد دریــا حرکــت از جوانــی کــه نمی‌خواســت برکــه باشــد، ســاکن و ســاکت و ســرد؛ می‌خواســت رود باشــد، روان و خروشـان و غـرّان؛ نمی‌خواسـت دیـوار باشـد، ایسـتاده و خامـوش و آرام؛ می‌خواسـت بـاد باشــد، تنــد و صرصــر و درگــِذران؛ نمی‌خواســت کــور باشــد، عــور باشــد؛ می‌خواســت نـور باشـد، هـور باشـد تـا سـر سـحر را، سـینة سـتاره را و صبـای صبـح را بـر دامـن شـهر بنشـاند؛ بـه چالّاکـی، بـه پویایـی، بـه برُنایـی، حتّـی اگـر چنـد صباحـی خـودش نباشـد، کـه نبـود ... امّـا عطـرش، یـادش و نامـش باشـد، کـه هسـت، تـا همیشـه، تـا امـروز، تـا هنوزهـا .و محمّدعلـی، سـرباز هم محلّـة مـا، کـه جوانـی اش را در یـگان 16 زرهـی ارتـش در جبهـة جنــوب گذاشــت تــا هــوای شــهرهای مــا ماننــد جنگل هــای شــمال، سرســبز باشــد، ایــن چنیـن بـود .

  زعشق هر که سراید، تویی، تمام تویی      /  تو روح مهِری و معنای عشق تام، تویی 
سـخن ز جذبة مهِر تو،  نگسـلد از هم     /  مدار باطن و معیار انسـجام، تویی

محمّدعلـی وقتـی داوطلبانـه آمـادۀ خدمتگـزاری در لبـاس سـربازی شـد، مـا را بـه یـاد روزهــای نوجوانــی اش انداخــت کــه بــه ســهم خــود در لرزانــدن پایه‌هــای رژیــم پهلــوی قدم به قـدم راهپیمایـان آن روزهـا داده بـود و بعـد از پیـروزی هـم وارد حلقه بسـیجیان شـد و حــالا هـِـم کــه روزهــای داغ جنــوب، صفحه هــای تقویــم زندگــی اش را پـُـر می کــرد.

پـدر و مـادرش، در طلـوع یـک روز آفتابـی مـا را مهمـان خانه گـرم خـود کردنـد و از فرزندشــان گفتنــد و از خنده رویــی اش در سینه به ســینه شــدن بــا دوســتان و آشــنایان؛ و از احتــرام و ادبــی کــه داشــت و فروتنانــه بــرای دیگــران کــم نمی گذاشــت؛ و صدایــی کــه هرگـز آن را هنـگام صحبـت بـا مـردم در ارتفـاع بلنـد نگـه نمی داشـت، و توجّهـش بـه نمـاز اوّل وقـت، نمـاز جمعـه، دعـا و قـرآن و حتـی نهج البلاغـه، کـه آن قـدر در چشـمش شـیرین بــود کــه حتـّـی در وصیتّ‌نامــه اش نیــز درس گّیــری از ایــن سرچشــمه‌های نــور را از همــگان خواسـت.

و ... و دیگـر، دقیقه هـای پـر از نکته هایـی اسـت کـه در وصیت‌نامـه اش نوشـته آمـده و بـه خـط و تأکیـد خـودش، کـه مُهم تـر از همـه، ایـن نکتـه اسـت کـه:

همیشـه پشـتیبان اسـلام باشـید و حسـین‌وار و زینـبوار از اسـلام دفـاع کنیـد و پشتوانه‌ای قـوی بـرای اسـلام، ایـن دیـن حـق باشـید. پشـتوانه ای قـوی بـرای انقـلاب باشـید و نگذاریـد کــه آمریــکا بــا آن همــه خیانتکاری‌هایــش بــاز بــه ایــن انقــلاب خدشــه ای وارد کنــد. نســل جـوان انقـلاب را یـاری کنیـد و  آنهـا را بـه احـکام اسـلامی آشـنا کنیـد و بـه دوسـتانم سـلام برسـانید و بـه آنهـا بگوییـد از ایـن انقـلاب دفـاع کننـد و احـکام اسـلامی را در نظـر بگیرنـد و گـول آمریـکِا را، خـدای نکـرده، نخورنـد.

آن ســرباز آر پی جــی زن ارتــش جمهــوری اســلامی کــه در اوّلیــن حضــورش در جبهــه و در عملیّـات بیت المقـدّس امـان دشـمن را بریـده بـود، حـالّا شـهیدی اسـت کـه بـا تیـری کـه بـر قلبـش در راه آزادی خرّمشـهر نشسـت، بـا خـون خـود بـرای مـا نوشـت: «مـن در راه اسـلام و بـرای خـدا بـه ایـن میدان هـای جنـگ آمـدم و افتخـار می کنـم کـه شـهیدی در راه اسـلام شـدم.».

 

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده