درد آشنای زمانه
به گزارش نوید شاهد البرز، شهید «محمدرضا حیدری»، پانزدهم اردیبهشت ماه 1348، چشم به جهان گشود. او در دوران دفاع مقدس به عنوان رزمنده به جبهه اعزام و در بیست و پنجم دی ماه 1366، به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید متن روایتی از این شهید در کتاب «ستارگان راه» است.
«مـنِ نویسـنده گفتـم کـه بـه جـای مقدّمه چینـی، دسـتِ خواننـدگان کتـاب را بگـذارم در دســت خــودش؛ یعنــی نامــهای از یــک جــوان بســیجی دورۀ امــام خمینــی (ره) را در برابــر چشمانشـان بـاز کنـم تـا ببیننـد کـه اگـر سنشّـان کـم بـود، چقـدر هوششـان زیـاد بـود؛ اگـر تجربهشـان پاییـن بـود، چقـدر حواسشـان جمـع بـود؛ بـه شـرایط کشـور، اوضـاع زمانـه و مسـئولیتّ خـود.
ایـن نامـه را دانش آمـوزی بـه خانـوادهاش نوشـته کـه هجـده سـال بیشـتر نداشـته، امّـا شـما میتوانیـد عـلاوه بـر یافتـن پرتوهـای زرّیـن آیههـای الهـی قـرآن و اشِـراق حدیـث نبـوی یـا علـوی در آن، بـه تحلیـل سیاسـی روشـنگرانه ایـن جـوان از روزگار خـود نیـز پـی ببریـد، و پاســخش بــه شــبهه افکنیهای خناّســان زمانــهاش و دلیلــش بــرای حِضــور در جبهــه و، ... تـا شـما بفهمیـد، تـا مـا بدانیـم و تـا آینـدگِان بخواننـد کـه ایـن راه بـه انتهـا رسـیده را، او از ابتـدای جـادّۀ ایمـان شـروع کـرد؛ از روز نیمه شـعبان در سـال ۱۳۵۴ و در مسـجد جامـع شـهر تـکاب، هنگامـی کـه هفـت سـال داشـت و در وصـف امـام غائـب منتظـرش شـعر و حدیـث خوانـد؛ و از سـال ۱۳۵۵ کـه از طـرف دار التبّلیـغ اسـلامی شِـهر قـم بـرای شـرکت در مسـابقات سراسـری حفـظ و قرائـت قـرآن دعـوت شـد و حائـز رتبه ممتـاز؛ و از آن دو سـالِ ابتدایـی دورۀ راهنمایـی کـه در لاهیجـان درس خوانـد و آن سـالِ مصـادف بـا پیـروزی انقـلاب بــود و او از شــرکت در بســیج و کتابخانــة مســجد امــام حســین) ع محلّــة پردســر آن شــهر غافـل نمانـد؛ و از روزهایـی کـه در پایـگاه بسـیج شـهید صمصامـی محلّه ساسـانی کـرج بـه پاسـداری از انقـلاب اسـلامی مشـغول شـد و در سـال 62 دورۀ آمـوزش نظامـی و امدادگـری را سـپری کـرد و بعـد شـش بـار و طـیّ بیسـت و پنـج مـاه در جبهـه حضـور یافـت؛ از یـگان دریایـی تـا واحـد تخریـب؛ و از امدادگـری تـا واحـد اطّلاعـات و عملیـات؛ و از عملیّـات والفجـر 8 تـا کربـلای 5؛ و از بیت المقـدّس یـک تـا بیت المقـدّس 2، کّـه سـرانجام تیـزی و تنـدی ترکش هـای سـرخ در ارتفاعـات مـاووت، شـکم و دسـتش را دریـد و آن قلّه هـای پرُسـتیغ، شـاهد فـداکاری جـوان مؤمنـی بـود کـه بـه امـر بـه معـروف، رازداری، نگهداشـت حرمـت خانـواده، صداقـت و مظلومیـت شـناخته شـده بـود.
ایـن حکیـمِ جـوان، جملـة آخـر نّامهاش را بـا واژه هایـی بـه پایـان رسـانده، کـه میتوانـد ترجمانــی باشــد از آیـه هشــتم ســورۀ بــروج:« وَ مــا نقََمــوا مِنْهُــم الِّا انَ یؤُمنــوا بِاللـّـه العزیــزِ الحمیــد.».
پــدر جــان! بدانیــد کــه وظیفـه الهــی و شــرعی و دفــاع از دیــن و مبــارزه بــا دشــمن مسـئله سـادهای نیسـت کـه بتـوان آن را بـه صورتـی توجیـه کـرد. همـان کسـی کـه مـا را آفریـده و غـرق در نعمـت کـرده و میـان خانـوادۀ مـا روابـط عاطفـی و محبـت قـرار داده ،اینـک دسـتور می دهـد کـه در راه برقـراری احـکام و قوانیـن او، خانـواده را رهّـا کـرده و بـه مبـارزه برخیزیـم و مـن انصـاف نمی دانـم کـه از نعمـات الهـی اسـت استفاده کنـم و بنـدۀ او نباشـم. البتـّه بنـدۀ او شـدن کار سـاده ای نیسـت و اکثـر افـراد بـا توجیهـات تو خالـی و پـوچ ،سَـرِ خودشـان را کلاه میگذارنـد و از زیـر بـار واجـب الهـی و وظیفه شـرعی شـانه خالـی می کننـد، ولـی بدانیـد کـه بالاخـره ایـن دنیـای شـلوغ و رنگارنـگ، ... بـه آخـر می رسـد و حالتـی پیـش می آیـد کـه بـه ذرّه ذرّۀ رفتـار و گفتـار اشـخاص رسـیدگی میشـود و بـرای هــر یــک جزایــی ســنگین داده می شــود. آن وقــت اســت کــه همـه ایــن فریبــکاران طبــق حدیـث «بـه جـای اشـک از چشمانشـان خـون جـاری می شـود.». آری! پـدر جـان! مـن در جـواب آنهایـی کـه علّـت جبهـه رفتـن مـن و امثـال مـن را هـوی و هـوس و یـا مسـائل مسـخرهای ماننـد فرمانـده شـدن یـا فـرار از درس بیـان میکننـد، میگویـم کـه ایـن دنیـا، دنیـای عمـل اسـت و نتیجه اعمـال در آن دنیـا مشـخص میشـود؛ آن وقـت اسـت کـه معلـوم میشود چـه کسـی واقعـاً ضـرر کـرده و چـه کسـی منفعـت عالـم و رسـتگاری و خوشـبختی نصیبـش شـده اسـت.
خلاصـه، مـن تقصیـری نـدارم، تقصیـر مـن ایـن اسـت کـه بـه خـدا و دیـن و قیامـت عقیــدۀ زیــادی دارم و ایــن مســائل را بــه بــازی نمیگیرم و مســخره نمیکنـم و میدانــم ایـن مسـائل درسـت اسـت.»
انتهای پیام/