همراه با غدیر
به گزارش نوید شاهد البرز، شهید «صمد جعفرپور» در یکم آذرماه 1347، چشم به جهان گشود. او در دهم فروردین 1367، به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید متن روایتی از این شهید در کتاب «ستارگان راه» است.
«زندگــی او در بخشــی از ســرزمین ایــران آغــاز شــد کــه زمینــش تشــنه آب زلال بــود و صحــرای خشــک آن و برگ هــای سرســبز درختــان گردویــش، چشــم انتظار قطره هــای نقره گــون بــاران. درختانــی کــه در آن قطعــه از خــاک رشــد میکردنــد، در انتظــار قِدمهـای اسـتوار نوجوانانـی همچـون او بودنـد تـا فرسـنگها راه را بپیماینـد و بتواننـد در گاه بـه ثمـر نشســتن، خوشهچین لطــف و فضــل خداونــد رحمــان باشند.
دست تقدیــر، سایهنشین درختان پرُبار شهرستان یــزد را راهــی تهــران کــرد. او در چـرخ و پـر کار و زندگـی روزمـرّه زیـرِ سـایه امـنِ حسـینیة حضـرت ابوالفضل العبـاس(ع) بـود تـا از چـراغ روشـن مجالـسِ متبـرّک بـه نـام آن نامـی مبـارک و نیـز از حسـین بنّ علی(ع) روشـنی بگیـرد. معرفـت بـه ایـن خانـدان مطهّـر بـود کـه او را در کسـب رزقـی پـاک، یکتـا و سـرآمد کـرده بـود و نمیگذاشـت او در کارش کـم بگـذارد؛ حتـی اگـر در کار ساخت وسـاز سـاختمان باشـد کـه بـرای بـار کـردن آجرهـا، آن قطعه هـای خّشـن، مجبـور بِاشـد کـه نـه تنهـا آن هـا را در آغـوش و میـان بازوانـش و بـر دسـتهای اسـتخوانی و لاغـرش، کـه حتـی بـر پشـتش هـم قـرار دهـد تـا در هـر رفـت و برگشـت، آجرهای بیشـتری را بـه مقصّـد برسـاند.
میگوینــد همیشــه در پــی راهــی میانبــر بــود تــا زودتــر بــه هــدف برســد؛ پــس، بعــدِ مدّتهـا کـه در تهـران جاگیـر شـده بـود، بـه روسـتای محـلِّ تولـّد خـود برگشـت تـا از آنجـا عـازم سـربازی شـود. میگفـت در تهـران بایـد در صـف اعـزام بـه انتظـار بنشـینم، ولــی از روسـتاها خــیلی زود سـرباز می پــذیرند. درسـت می گفـت، زودتـر از آنکـه فکـر می کـرد ،عـازم شـد و بـر بلنـدای غـربِ میهـن، شـاخ شـمیران، جـای گرفـت، امّـا چیـزی نگذشـتکـه در نبـردی نابرابـر، او و یارانـش در محاصـرۀ گـرگان افتادنـد و صمـد قلّه نشـینِ معرفـت شـد. حـالّا رحمـتِ واسـعه الهـی بـا پذیـرشِ تصمیـم راسـخ و ارادۀ اسـتوار او همِـراه شـده بـود و او قـدم در راهـی گذاشـت کـه نـه سـال و شـش مـاه گمنامـی را همـراه نفََسهـای تنـگِ پـدر سـالخوردهاش کـرد؛ پـدری که دیگـر کپسـولِ اکسـیژن هـم یـارای همنفسـی بـا او را نداشـت.
صمــد یکــی از صدهــا ســربازی بــود کــه در ســپاه الغدیــر جــان گرفــت و بــه جانــان تسـلیم کــرد تــا اهالی «گلویــک» یــزد تــا نسلها نســل و بــرای همیشه خـدا، قطعه الماسـی بـر پیشـانی روستایشـان ببیننـد؛ در تیـغ نورهای طلایـی خورشـید، از هـر صبحـگاه؛ و بـر بوسـتان مـزار شهدایشـان؛ همـان شـهدایی کـه همچـون شـهید قصه مـا، قطره قطـرۀ خونشان محبــوب خداســت؛ چــرا کــه در حقّشــان امــام باقــر(ع) از پــدر بزرگوارشــان و ایشـان از رســول خوبیهــا، حضــرت محمّــد(ص)، فرمودنـد:
هیـچ قطـرهای بـرای خداونـد عـزّوجلّ محبوبتـر از قطـرۀ خونـی کـه در راه خـدا - ریختــه میشود- نیســت.
و ... و اینکـه هنـوز در میـان نامههای سراسـر مِهـرش یـک بـرگ نامه سـپید، مشـابه همـان نامههایــی کــه پاکــت هــم میشدند - و ایــن را، رزمنــدگانِ آن سـالها بــه خوبــی بــه یــاد می آورنـد بـه جـا مانـده اسـت. شـاید ... شـاید بـه قـدر تمـام سالهای گمنامـی، صمـد حرفهای نانوشـته داشـت بـه مخاطبـی خـاص. ...
در میان عاشق و معشوق رازی دیگر است / این لب و آن گوش را، ساز و نوای دیگر است»
انتهای پیام/