سیری در کلام شهید ««داود محمدی»:
شهید «داود محمدی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. «محمدحسن مقیسه» در کتاب «ستارگان راه» روایتی از این شهید گرانقدر دارد که در ادامه می‌خوانید.

به گزارش نوید شاهد البرز، شهید «داود محمدی» از شهدای دوران دفاع مقدس در سی‎ام مهرماه 1341، چشم به جهان گشود و در بیست و سوم فروردین ماه 1362، به شهادت رسید. 



سلاح ایمان

«حـالا محمـود در خانـه اسـت؛ آرام، آزاد، خونیـن؛ رهـا و سـاکت، و او در غبطـه و شـادی؛ غبطـه از اینکـه چـرا او نیـز چـون بـرادر بـه شـهادت نرسـیده و شـادی از اینکـه بـرادرش مهمـان آسـمانیان اسـت. و ... در غبـاری از انـدوه، کـه محمـود کـه بـرادر کوچک تـر اسـت، از او زرنگ تـر؛ او بـه آرزویـش رسـیده و مـن...

داود کـه در همـان اوّلیـن سـال شـروع جنـگ، یعنـی در دوّم آبـان سـال 59، خـودش را بــه جبهــه رســانده بــود، یــک مــاه بعــد بــا ترکشــی کــه زانویــش را شــکافت، کارش شـد از ایـن بیمارسـتان بـه آن بیمارسـتان رفتـن؛ از اوّلیـن عمـل جرّاحـی کـه در یکـی از بیمارسـتان‌های شـهر اصفهـان روی پایـش انجـام شـد تـا عمـل دوّم و سـوّم کـه در بیمارسـتان امـام خمینـی(ره) و مصطفـی خمینـی (ره) زانویـش را بـه دسـت تیـغ پزشـک سـپرد، راهـی طولّانـی و سـخت را پشـت سـر گذاشـت و هـر بـار چقـدر زجـر کشـید و درد، امّـا پـس از عمـل سـوّم دیگـر طاقـت نیـاورد و خـودش را بـه خـطِّ مقـدّم جبهـه رسـاند؛ ماننـد همـان رزمنـدگان میـدان نبـرد احُُـد در رکاب پیامبـر (ص) کـه بـا وجـود آنکـه زخمـی شـده بودنـد، بـاز بـه دعـوت آن وجـود گرامـی بـرای جنگـی دیگـر، کمربندهایشـان را سـفت بسـتند و ایـن آیـات شـریف، کـه حـالّا مصداقـش داود در زمانـه ماسـت، در حقّشـان نـازل شـد:

الَذَّیــنَ اســتجََابوا للــهِ وَ الرسَّــولِ مِــن بعَــدِ مــا اصَابهَُــمُ القَــرحُ للِذَّیــنَ احَسَــنُوا مِنهُــم وَ اتقَّــوا اجَــرٌ عَظِیــم * الَذَّیــنَ قــالَ لهَُــمُ النَّــاسُ انَِّ النَّــاسَ قـَـد جَمَعُــوا لکَُــم فاَخَشَــوهُم فزَادَهُــم ایِمانـَـاً وَ قالــوا حَســبُنَا اللــهُ وَ نعِــمَ الوَکیــل.

چیـزی نگذشـت کـه بـرای عمـل چهـارم، بـاز بـه تهـران برگشـت و بـاز بیمارسـتان و حکایـت تیـغ جرّاحـی و درد و دوران اسـتراحت و ...، کـه دیگـر طاقـت نیـاورد و بـه جبهـه رفـت، و رفـت کـه رفـت. او کـه در عملیـات والفجـر یـک جاویداثـر شـد و تـا سال‌هاسـت کـه از مهمان‌نـوازی خـاک گـرم فکّـه کراّمت‌هـا دیـده و تـا لحظـه اکنـون، هنـوز چشـم مـا را بـر قـاب چهارچـوب در منتظـرِ پیکـر پاکـش گذاشـته، کمـی قبـل از شـهادتش، روبـه روی وضــوح طلایــی و روشــنِ یــک ظهــر داغ تابســتانی نشســت و در وصیت‌نامــه‌اش برایمــان نقطه‌‎هــا و نکته‌هایــی نوشــت خواندنــی، کــه اگــر بخواهیــم بــه مهم تریــن ســرفصل‌هایش برسـیم، می‌توانیـم ایـن جمله‌هـا را بخوانیـم تـا بدانیـم، تـا بیشـتر بفهمیـم، تـا جـا نمانیـم در وادی عمـل.

ای پـدر گرامـی! چقـدر دوسـت داشـتم در کنـار هـم در ایـن سـنگرها بودیـم و یـک انسـان مؤمـن وقتـی جهـاد را اختیـار می‌کنـد، بایـد بـا خانـوادۀ خـود طالـب باشـد؛ همچـون شـهید مصبـاح کـه در شـهادت خـودش فرزنـد عزیـزش بـدون اینکـه روحیـه‌اش را از دسـت بدهـد، دنبالـه‌روی پـدرش می‌شـود. 

ای مادرجـان! بـا همـان روحیه‌ای {بـاش} کـه وقتـی گفتنـد محمـود شـهید شـده، چنـان صبـور بـودی کـه بـه دیگـران روحیـه مـی‌دادی. مـادرم! شـهادت، مـردن نیسـت؛ انتخـاب اسـت و مـن هـم خـوب انتخـاب کـردم و کورکورانـه در آن قـدم ننهـادم.

بـرادرم! اینجـا از نوجـوان پانزده سـاله تـا پیرمـرد هفتادسـاله خـود را آمـادۀ جهـاد می کننـد. بایـد از ایـن ایثارگـران و مربیّـان بیاموزیـم چگونـه زیسـتن را. می‌دانیـد کـه اینـان سـلاحی قوی‌تـر از سـلاح‌های شـیمیایی و اتمـی دارنـد کـه آن، سـلاح ایمـان اسـت.

خواهرانــم! در مجالــس شــهدا و دعــای کمیــل و توسّــل بــه امــام زمان (عــج) و ائمّــة معصومیــن(ع) شــرکت کنیــد.

و حـالّا داودی کـه از تظاهـرات روزهـای پایانـی نظـام سـلطنتی تـا شـب‌های نگهبانـی در بسـیج و تـا گـز کـردن طـول جبهه هـای جنـوب در طـیِّ پانـزده مـاه و در پنـج نوبـت، بـه پـای نگهبانـی از نهـال انقـلاب اسـلامی ایسـتاد تـا افتـاد، نگاهـش بـه کیسـت؟ درخواسـتش چیسـت؟ و ... انتظـارش؟»

انتهای پیام/

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده