جوانِ کار، درس و جبهه
به گزارش نوید شاهد البرز، شهید «محمدحسین سلمانیشورغین» 15 آبان 1341 در شهرستان یزد به دنیا آمد و تا دوره کاردانی تحصیل کرد. پدرش علی محمد کشاورز بود و مادرش رقیه نام داشت. با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان بسیجی با سمت تک تیرانداز راهی جبهههای حق علیه باطل شد. سرانجام 7 اردیبهشت 1365 در جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر به شهادت رسید. پیکرش در گلزار شهدای شرب العین به خاک سپرده شد.
در ادامه روایتی از شهید «محمدحسین سلمانیشورغین» برگرفته از کتاب «ستارگان راه» را بخوانید.
«مردِ کار و درس و جبهه بود؛ نه ذوق قبولی در دانشگاه و نه مدرک دهان پُرکن مهندسی در رشتۀ عمران، نه طراوت گُل جوانی و نه شیرینی زندگانی، نه عشق به تحصیلِ مال که نداشت و نه بهره گیری از آرامش وجدان و آسودگی خیال که
آن را برای مردم و میهنش میخواست هیچ یک نتوانست مردِ کار و درس و جبهه را از وظیفۀ وجدانی و تعهّد دینی که بر دوش و قلب و ذهنش احساس میکرد، باز بدارد؛ او مرد میدانهای بزرگ و پرُخطر بود؛ جوانی که هیچ گاه تا رسیدن به
مرز خودباوری و شناخت، خودش را در برهوت نفَْس گُم نکرد؛ یاد گرفته بود که گذشتهاش را که علیه ظلم پهلویها با شرکت در تظاهرات اوّل انقاب درخشان کرده بود، با پیروی از امام خمینی (ره) و احترام به مردم و روحانیّت که مرامش
بود پرُتلألؤ نگه دارد و از آئین نماز و صبر در این راه مدد جوید؛ و بالاخره اینکه یاد گرفته بود که روحش را به کمک آموختن و تجربه اندوختن صیقل زَنَد؛ این بود که تقریباً از نیمۀ راه تحصیل تا رسیدن به آخرین سال دبیرستان، کارش این شده
بود که صبح ها از قال و قیل مدرسه و خواندن و نوشتن و بحث علمی لذّت ببرد و بعدازظهرها با مشق خطّاطی در بخش تبلیغات سپاه، جان و دل و آینۀ ضمیرش را در انحنای تحریر قلمی که بر کاغذ نقشِ هنر می زد، به آسایش برساند.
مرد کار و درس و جبهه بود، نه شوق خورد و خواب و مال، که توانست دو بار پس از پایان دورۀ تحصیلی متوسّطه به پای خودش و به پاس جوانۀ محبّت و حمایت از مرزهای جغرافیایی و مکتبیاش که از گوشۀ شاخسار قامتش بیرون زده بود به
پشت خاکریزهای دفاع برود، که یکی از مُهرههای درشتش حضور در عملیّات محرّم بود.
مرد کار و درس و جبهه بود، نه مرد حرف و فرار و آرزو، که توانست حتّی پس از گذراندن خدمت دو سالۀ سربازی اش و قبولی در دانشگاه، بار دیگر و برای سوّمین مرتبه آسمانِ جبهه چهرۀ زیبایش را بر سینه بچسباند؛ و این رفتن، همان بال
پرنده ای بود که او را تا رتبۀ شهادت بالا کشاند؛ جزیرۀ مجنون، عملیّات والفجر 8 و آن تیرِ تیزپرواز که پرِ نجات و مزد کارش شد؛ مزد کار مؤمنی بسیجی که نامش در عالم برین شهید است و بر روی زمین، محمّدحسین سلمانی؛ جوانی پاک از کویرِ لبریز از صحرا، یزد بیادّعا.
تا نقش خیالِ دوست با ماست | ما را همه عمر خود تماشاست
آنجا که وصال دوستان است | والله که میان خانه صحراست
و آنجا که مراد دل برآید | یک خار به از هزار خرماست
چون بر سر کوی یار خُسبیم | بالین و لحافِ ما ثریاست!
انتهای پیام/